نوشته شده توسط: الهه ناز
صدای اقرا اندر غار پیچید محمد(ص) جامه را از دوش برچید
دوباره گفت"اقرا بسم ریک به اسم خالق هستی و خلقک"
محمد(ص) گفت" من خواندن ندانم من امییم سخن راندن ندانم"
ندا آمد" تو را تکریم کردبم به علم خود تو را تعلیم کردیم
تو اکنون شهر علم و اجتهادی تو رب النوع شمشیر و جهادی
تو خورشیدی شدی در گوشه غار بر نور تو شد خورشید و مه تار
بتاب و روشنی بخش جهان باش مهین پیغمبر آخر زمان باش
زمین را جهل چون شب تیره کرده بشر را دست و پا در گیره کرده
به خارستان کفرو شرک و ظلمت گل ایمان نروید جز به قلت
تعصب کرده چشم مردمان کور نمایند دختران را زنده در گور
چو گرگان خون یکدیگر بریزند بجز پستی به کاری برنخیزند
ضعیفان بردگان اقویایند همشه حاکمان از اغنیایند
چنان شیطان به دلها لانه کرده که کعبه بیت حق بتخانه کرده
صلا زن لا اله و عشق حق جو که خود الا الله آید در پی او
بگو "لا" را که این "لا" خود کلید است نجات از بند شیطان پلید است
نما بیت مرا از بت مطهر صبوری کن که می گردی مظفر
بده انذار و خود دل را قوی کن به سختی ها توکل بر ولی کن
تویی هم مصطفی و هم محمد (ص) تو را در آسمان نامند احمد(ص)
تو کانون صفا مرد یقینی تو عین رحمه للعالمینی "
بیا ای دوست ما هم لا بگوییم بجز راه خدا راهی نپوییم
به امر رب خود لبیک گوییم به همراه ملائک جمله گوییم
سلام ورحمت حق بر محمد الهم صل علی محمد و آل محمد(ص)
نوشته شده توسط: الهه ناز
حجاب امنیت و آرامش زنان را فراهم میکند
یک زن مسلمان شده آلمانی گفت: حجاب نه تنها عاملی بازدارنده برای زنان نیست، بلکه زمینه رشد و تعالی زنان را در نهایت امنیت و آرامش فراهم میکند.وجیهه افشار امروز در گفتگو با خبرنگارفارس در قم افزود: حجاب نه تنها عاملی بازدارنده برای زنان نیست، بلکه زمینه رشد و تعالی زنان را در نهایت امنیت و آرامش فراهم میکند.
وی یادآور شد: زنان باید نسبت به حفظ کامل حجاب شناخت دقیق و بیشتری داشته باشند و فلسفه آن را بدانند.
این زن مسلمان آلمانی با بیان اینکه حفظ حجاب نیازمند تبیین فرهنگی آن در جامعه است، تصریح کرد: حجاب هیچگاه با اجبار و اکراه در جامعه محقق نمیشود.
افشار ادامه داد: بنابراین تحقق کامل حجاب نیازمند تشریح و بیان اصول و ماهیت آن است تا از سوی بانوان به صورت قلبی و عمیق مورد پذیرش قرار گیرد.
وی با اشاره به ضرورت کاملبودن حجاب، تصریح کرد: حجاب به عنوان یکی از عوامل بازدارنده از ناهنجاریهای اجتماعی و اخلاقی مورد تاکید دین اسلام است.
وی با بیان اینکه تنها حجاب کامل است که میتواند زنان را از آسیبهای احتمالی حفظ کند، اظهار داشت: بدحجابی دارای همان تبعات بیحجابی است که تاثیرات نامطلوبی در جامعه ایجاد خواهد کرد.
وی ادامه داد: حجاب برای بانوانی که با علاقه، عشق و آگاهی دقیق نسبت به این اصل دینی مقید باشند میتواند مصونیت ایجاد کند و نیز آزادی عمل را برای فعالیتهای اجتماعی آنها مهیا کند.
این زن مسلمان آلمانی بدحجابی برخی بانوان مسلمان را ناشی از عدم آگاهی و شناخت کامل از این اصل دانست و افزود: اجبار بر رعایت حجاب و پوشش اسلامی باعث شده تا نه تنها حجاب رعایت نشود، بلکه با رواج بدحجابی، این اصل اسلامی نیز تحقیر شود.
افشار ادامه داد: حجاب زن تعیینکننده نوع برخورد مردان با آنان است و اصولا مردان با زنان محجبه که خود نوعی القاکننده مرزهای شخصی و عدم تمایل به تماسهای نزدیک با مردان است، رفتار مودبانهتری دارند.
این بانوی غیرایرانی که از مسیحیت به اسلام مشرف شده است، افزود: تعیین محدودههای روابط میان زن و مرد باعث میشود تا شخصیت انسانی و معنوی زنان بیش از جنبه جسمی و فیزیکی آنان ارزش یابد.
وی خاطرنشان کرد: بیحجابی موجب تحریک مردان میشود؛ بنابراین برای تامین امنیت بیشتر در جامعه، بر زنان لازم است تا زیباییهای خود را از دید مردان بپوشانند تا زمینه آسایش آنها و جامعه فراهم شود.
فارس
نوشته شده توسط: الهه ناز
چرا به تایید دیگران محتاجیم
در تمام سطوح جامعه بشری، انسانها یکدیگر را با توجه به تواناییها و ظرفیتهای شخصی خود، مورد تایید قرار میدهند و انسان به گونهای مطرح میشود که تایید یا عدم تایید دیگران را با خود به همراه میآورد.ما انسانها وقتی با دیگران ارتباط برقرار میکنیم بیشتر میکوشیم تایید آنها را به دست آوریم. گاهی افراد برای کسب تایید دیگران ارزش خود را پایین میآورند. برخی مردم آنقدر به نظر دیگران اهمیت میدهند و آنقدر از احتمال اینکه دیگران (خویشاوندان، دوستان، همکاران و ...) آنها را دوست نداشته باشند، میترسند که تقریبا منفعل و بیاثر میشوند و نمیتوانند درباره خود و برای خود تصمیم بگیرند و سرنوشتشان را به دست دیگران میسپارند.شاید شما هم بسیاری از لحظات حال خود را صرف جلب تایید دیگران میکنید یا نگران عدم تاییدهایی هستید که قبلا با آن مواجه شدهاید.اگر تایید در زندگی شما به صورت یک نیاز درآمده باشد، باید برای از بین بردن آن دست به کار شوید، زیرا زمانی که شما فقط جویای تایید دیگران باشید، از دستیابی به آن فقط خوشحال میشوید، ولی اگر به آن احتیاج داشته باشید در صورت به دست نیاوردنش از پا درخواهید آمد. اینجاست که نیروهای خودتخریبی به حرکت درمیآیند؛ چرا که اگر دیگران شما را مورد تایید قرار ندهند آنوقت شخصیت و روحیه شما، ولو به طور مختصر به حال تعطیل و رکود درمیآیدنیاز شدید به تایید شخص دیگر به حد کافی بد است، اما مشکل حقیقی زمانی آغاز میشود که تایید همهکس را برای هر کاری که انجام میدهیم، طالب باشیم.
اگر شما چنین نیازی داشته باشید، آنوقت است که با بیچارگی و ناکامیهای زیادی روبهرو خواهید شد. علاوه بر این یک تصویر فاقد شخصیت و توخالی از خود خواهید داشت که حاصل آن، نفی و رد خویشتن است.تاییدطلبی تنها بر یک فرضیه استوار است، اینکه: «به خود اعتماد نکن، ابتدا نظر دیگران را جستجو کن.» فرهنگ ما، رفتارهای تاییدخواهانه را به عنوان یک معیار ارج مینهد و آن را تقویت میکند و تفکر مستقل مرسوم نیست، در چنین فرهنگی، تاییدخواهی عامل موثر و مهمی در زندگی شما میشود و باور میکنید که قدر و قیمتتان دست دیگران است و اگر آنها از تایید شما خودداری کنند، آنوقت هیچ چیز به دست نیاوردهاید و بدون ارزش هستید. به این ترتیب، هر چه بیشتر احتیاج به تحسین دیگران داشته باشید، بیشتر آلت دست آنها خواهید بود. هر قدمی که در راه اتکا به خود و بینیازی از تحسین و ستایش دیگران بردارید، گامی است در راه رهایی از تسلط دیگران در نتیجه، به منظور ادامه وابستگی شما به دیگران، چنین اقدامات سالمی از طرف اجتماع به عنوان خودخواهی، بیتوجهی، بیفکری و غیره تلقی میشود.
?تاییدخواهی در خانواده
به طور کلی نیاز برای کسب تایید از دیگران از دوران کودکی در ذهن و ضمیر انسان شکل میگیرد و منسجم میشود. کودک به طور طبیعی نیازمند کسب تایید از والدین است.کودکان در سالهای رشد و شکلگیری شخصیتشان، نیازمند پذیرفته شدن از جانب والدین خود هستند. آنها به طور طبیعی نیازمند کسب تایید از طرف والدین هستند.کودک هنگام بازی، انجام تکالیف یا هر تجربه دیگر، به والدین خود مینگرد و اعمال و حرکات خود را با نظر والدینش تنظیم میکند و متاسفانه این طرز تفکر در اغلب افراد، ماندگار و به عادت تبدیل میشود.به هر حال، به مرور زمان اگر کودک احساس کند که بدون اجازه والدین خود نباید فکر یا عمل کند، آن وقت بذر عصبی بیمارگونه تردید نسبت به خویشتن در وجود او کاشته میشود.در اینجا تاییدخواهی به عنوان یک نیاز زیانآور و شخصیتشکن در مورد بچههایی گفته میشود که مجبور شدهاند ابتدا نظر والدین خود را در قبال هر کاری خواستار شوند، البته نه در معنای سالم آن که نیاز کودک به محبت و پذیرش والدین است، چرا که نباید احتیاج به تایید را با نیاز به محبت اشتباه کرد. فرهنگ ما به کودک میآموزد که در بیشتر موارد به جای اعتماد به نظر و قضاوت خود به دیگران متکی باشد: «همه چیز را از مامان یا بابا بپرس« »من چه بخورم؟« »چقدر بخورم؟»، «با کسی بازی کنم؟»، «چه وقت؟»، «کجا؟» و غیره و غیره... بعضی از پدران و مادران به جای این که به فرزندانشان یاری دهند تا خودشان شخصا فکر کنند، مسائلشان را خودشان حل کنند و به خود اعتماد داشته باشند، بیشتر میل دارند با آنها مانند مایملک خود رفتار کنند.
خلیل جبران در کتاب پیامبر به روشنی به این نکته اشاره میکند:
بچهها مال و منال شما نیستند. آنان پسران و دختران زندگیاند که از طریق شما و نه از برای شما به وجود آمدهاند و هر چند با شما هستند به شما تعلق ندارند. نتایج چنین روشهایی در همه کودکان وابسته مشهود است. مادر این قبیل کودکان داوری است که همه دعواها را باید فیصله بدهد و در واقع به جای بچه فکر، احساس و رفتار کند.به طور کلی نیاز برای کسب تایید از دیگران از دوران کودکی در ذهن و ضمیر انسان شکل میگیرد و منسجم میشوددر نتیجه خانواده به عنوان مصلحتخواهی، وابستگی و نیاز به تایید را در کودک پرورش میدهد. شما نیز هر چند ممکن است نتوانید همه پیامهای تاییدطلبی را که در کودکی به شما تلقین شده به یاد آورید، اما به احتمال زیاد بیشتر آنها در سالهای اولیه زندگیتان ریشه دواندهاند.البته در اینجا منظور این نیست که تایید دیگران مهم نیست اما این تایید باید به طور آزادانه به کودک داده شود نه به عنوان پاداش و جایزه در برابر رفتار او. کودک هیچگاه نباید تشویق شود که ارزش خود را با تایید دیگران به دست آورد.
?تاییدخواهی در مدرسه
بچهها وقتی به مدرسه میآیند، وارد مکانی میشوند که آشکارا به منظور تعلیم افکار و رفتار تاییدخواهانه بنا شده است. برای هر کاری اجازه بگیر، هرگز به نظر خود اعتماد نکن، از جای خود بلند نشو وگرنه تنبیه میشوی. همه چیز از جانب شخص دیگری کنترل میشود و به جای این که به بچهها یاد بدهند چگونه فکر کنند، آشکارا به آنها میآموزند که فقط به دستورهای ما عمل کنید و تفکر مستقل تعطیل! و به این ترتیب هر دانشآموزی که نشانهای از شخصیت مستقل بروز دهد فورا سر جایش نشانده خواهد شد و قاعدتا دردسرآفرین خوانده میشود. چراکه مسوولان مدارس راه برخورد با کودکانی را که نیاز به تایید ندارند و مستقلا فکر میکنند، نمیدانند و در بیشتر مدارس تایید خواهی راه موفقیت دانشآموز محسوب میشود.اگر دانشآموزان نظر کارکنان مدرسه را جلب و طبق دستورات آنها رفتار کنند، البته موفق خواهند شد. هنگامی که شاگرد به مقاطع بالاتر تحصیلی میرسد، معمولا درس تاییدخواهی را یاد گرفته است و وقتی از او سوال میشود که خیال دارد در دبیرستان چه رشتهای را انتخاب کند، پاسخ میدهد نمیدانم، شما در این باره نظر بدهید.انتخاب رشته در دبیرستان برای او مشکل است و اگر دیگران به جای او تصمیم بگیرند، خیلی آسودهتر خواهد بود.ذهن او بر اثر تکرار چنین خو گرفته است که در کلاس درس، درباره مطالبی که به او میآموزند، سوال نکند. در نتیجه طی ?? سال به طور مداوم به او گفته میشود چگونه و به چه چیزهایی فکر کند و درصدد کسب تایید دیگران برآید و دائم تایید دیگران را با موفقیت واقعی خود برابر بداند. در دانشکده نیز این تلقینات ادامه مییابد.
?تاییدطلبی را از بین ببرید
شما هرگز نمیتوانید همه را خشنود سازید. در واقع اگر بتوانید ?? درصد مردم را راضی کنید، کاملا موفق هستید بنابراین هرگاه کسی با نظریات شما مخالفت کرد به جای این که آزرده خاطر شوید، توجه کنید که با یک تن از آن ?? درصد مخالف روبهرو شدهاید. شما هر اندازه هم که بخواهید با مخالفت روبهرو نشوید هرگز نمیتوانید از آن بگریزید. پس اگر میخواهید از رفتار تاییدجویی خود رهایی یابید، توصیههای زیر را به خاطر بسپارید:
- اگر فکر میکنید فردی سعی میکند با خودداری از تایید، شما را زیر نفوذ خود بگیرد، این را به او گوشزد کنید.
- باید قبول کنید که برخی هرگز شما را درک نمیکنند و چنین موقعیتی هم کاملا پذیرفتنی است. شما نباید بکوشید دیگران را متقاعد یا وادار به پذیرش حرفهای خود کنید.
- به خود اعتماد کنید و به دنبال آن نباشید که دیگران عقاید شما را تایید کنند. در ضمن سعی کنید از عذرخواهی بیمورد یا از اظهار تاسف بیدلیل درخصوص آنچه که گفته یا انجام دادهاید، بپرهیزید.
- در برابر هر اظهارنظرتان، نظر متقابلی وجود دارد که کاملا مخالف نظر شماست.
آبراهام لینکلن در کاخ سفید راجع به این موضوع چنین گفته است:
... اگر میخواستم همه مخالفتها و حملات خود را بخوانم یا بعضی را پاسخ دهم، دیگر هیچ وقتی برای کار دیگری باقی نمیماند. من نهایت سعی خود را میکنم که بهترین کار را انجام دهم و تا به آخر در این راه خواهم کوشید.
جامجم آنلاین
نوشته شده توسط: الهه ناز
مصرف پرتقال بهترین درمان چاقی است و با مصرف آن کمبود عناصر فلزی بدن تامین و مقاومت طبیعی بدن زیاد میشود. همچنین میوه پرتقال ، سرشار از ویتامینهای C ،B و A است.
پرتقال دارای آهن،فسفر،کلسیم،منیزیم،سدیم ،پتاسیم،مس،کلر،گوگرد،روی و غیره است.آب پرتقال، اثر مقوی و نشاط آور دارد و با مصرف آن،غلظت خون کاهش پیدا میکند،لذا میتوان پرتقال را محافظ سیستم عروقی بهحساب آورد.
اگر آب پرتقال بدون پوست کندن میوه تهیه شود اثر مفیدتری دارد. آب پرتقال نوشابهای مفرح و با خاصیت مدر و دارای اثر ضد سم است و مقاومت محیطی بدن را زیاد میکند.
افرادی که چاق هستند،اگر رژیم پرتقال بگیرند،در رفع چاقی بسیار موثر است.در این رژیم باید چند روز پرتقال بخورند.
برای معالجه چاقی و گرفتن رژیم لاغری،یک عدد پرتقال و 3 لیمو را به برشهای نازکی ببرید و آن را مدت 10 دقیقه در نیم لیتر آب بجوشانید، 2 قاشق سوپخوری عسل را به آن اضافه کنید و دوباره 5 دقیقه آن را بجوشانید، بعد آن را صاف و بگذارید سرد شود و هر روز 3 استکان کوچک از آن را میل کنید.
*جام جم آنلاین
نوشته شده توسط: الهه ناز
اولین شب جمعه ماه مبارک رجب، لیلةالرغائب یا به عبارتی "شب آرزوها" است که فضیلت بسیاری دارد و به منظور کسب هرچه بیشتر رحمت الهی و رسیدن به حوائج معنوی اعمالی برای آن ذکر شده است .
یکی از این اعمال نماز دوازده رکعتی است که بین نماز مغرب و عشا اقامه می شود . هر دو رکعت این نماز به یک سلام ختم و در هر رکعت یک مرتبه سوره حمد، سه مرتبه سوره قدر، دوازده مرتبه سوره توحید خوانده شود.
وقتی دوازده رکعت به پایان رسید، هفتاد بار ذکر" اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله" گفته شود.
پس از آن در سجده هفتاد بار ذکر "سبوح قدوس رب الملائکة والروح" گفته شود.
پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذکر "رب اغفر وارحم و تجاوز عما تعلم انک انت العلی الاعظم" گفته شود. دوباره به سجده رفته و هفتاد مرتبه ذکر "سبوح قدوس رب الملائکة والروح" گفته شود. در اینجا می توان حاجت خود را از خدای متعال درخواست نمود.
نوشته شده توسط: الهه ناز
سیره عملی حضرت محمد باقر (ع)، همچون پدران بزرگوارشان سرشار از تخلق به اخلاق الهی، پیروی از سنت ناب نبوی و شکافتن علم الهی در بین یاران و خواص بوده و پرداختن به همه زوایای سیره آن بزرگوار مجال بیشتری را میطلبد. به گزارش خبرگزاری فارس، سیدکاظم ارفع، یکی از پژوهشگران حوزه علمیه قم در نوشتاری به بررسی زندگانی و سیره این امام میپردازد و مینویسد: ابوبصیر میگوید: در خدمت امام محمد باقر (ع) وارد مسجد شدم. جمعیت بسیاری در رفت و آمد بود. امام (ع) به من فرمود: از مردم بپرس آیا امام باقر را میبینند؟ از هرکس که پرسیدم اباجعفر را میدیدی، میگفت: نه با اینکه آن حضرت در کنار من ایستاده بود تا اینکه ابوهارون مکفوف (نابینا) آمده، حضرت باقر (ع) فرمود: از او بپرس. گفتم امام محمد باقر را دیدی؟ گفت: آری، ایشان هم اینجا ایستادهاند. گفتم از کجا فهمیدی؟ گفت: وَکَیفَ لا اَعْلَمُ وَ هُوَ نُورٌ ساطِعٌ. سَلِ النّاسَ هَلْ یرُونَنِی. چگونه ندانم در صورتی که آن جناب نوری است درخشان و آفتابی است تابان.
آنگاه ابوبصیر ادامه میدهد که شنیدم از امام (ع) با مردی که از اهل آفریقا بود، صحبت کرد و فرمود: حال راشد چطور است؟ عرض کرد: حالش خوب است و به شما سلام رساند. امام (ع) فرمود: خدا رحمتش کند. مرد گفت مگر از دنیا رفته است؟ فرمود: بله. گفت: چه موقع. فرمود: دو روز بعد از بیرون آمدن تو. مرد گفت: به خدا قسم مریض نبود و هیچ علتی برای مرگش وجود نداشت! امام (ع) فرمود: بالاخره مرگ فرا میرسد یا به مرض و یا به علتی. ابوبصیر میگوید: عرض کردم راشد چطور آدمی بود؟ فرمود: رَجُلٌ لَنا مُوالُ و لنا مُحِبٌ ثُمَّ قالَ آترُونَ اَنْ لَیسَ لَنا مَعَکُم اَعْینٌ ناظِرَهٌ أسْماعٌ سَمیعَهٌ بِئْسَ ما رَأیتُمْ وَ اللهِ لا یخْفی عَلَینا شَییءٌ مِنْ أعْمالِکُم فَاحْضَرونا جَمیعاً وَعَوِّدُوا اَنْفُسَکُمُ الْخَیرَ وَ کُونُوا مِنْ اهلهِ تَعْرِفوا فَاِنّی بِهذا آمُرُوَلَدِی و شیعَتی.
مردی دوستدار و محب ما بود. سپس فرمود: آیا خیال میکنید که ما چشم و گوشی نداریم که از وضع شما با خبر شویم چه خیال باطلی! سوگند به پروردگار هیچیک از اعمال و رفتار شما برای ما مخفی نیست و همگی نزد ما حاضر است. پس خویشتن را به کارهای خیر عادت دهید و اهل خیر باشید و بدانید که به این موضوع مهم فرزندان و شیعیانم را امر میکنم.
زراره از عبدالملک نقل میکند که بین امام محمد باقر (ع) و بعضی از فرزندان امام حسن (ع) صحبتی پیش آمده بود. من خدمت امام (ع) شرفیاب شدم. خواستم در این میان سخنی بگویم تا شاید حل اختلاف شود.
امام (ع) فرمود: تو چیزی در بین ما مگو، زیرا مَثَل ما با پسر عمویمان مانند همان مردی است که در بنیاسرائیل زندگی میکرد و او را دو دختر بود. یکی از آن دو را به مردی کشاورز و دیگری را به شخصی کوزهگر شوهر داده بود. روزی برای دیدن آنها حرکت کرد. اول پیش آن دختری که زن کشاورز بود، رفت و از احوال او پرسید. دختر گفت: پدر جان شوهرم کشت و زراعت فراوانی کرده اگر باران بیاید، حال ما از تمام بنیاسرائیل بهتر است.
از منزل آن دختر به خانه دیگری رفت و از او نیز احوال پرسید. گفت: پدر، شوهرم کوزه زیادی ساخته اگر خداوند مدتی باران نفرستد تا کوزههای او خشک شود، حال ما از همه نیکوتر است.
آن مرد از خانه دختر خود خارج شد، در حالی که میگفت خدایا! تو خودت هرچه صلاح میدانی بکن. در این میان نمیتوانم به نفع یکی درخواستی بکنم. هرچه صلاح آنهاست، انجام بده. امام محمد باقر (ع) فرمود: شما نیز نمیتوانید بین ما سخنی بگویید. مبادا در این میان بیاحترامی به یکی از ما شود. وظیفه شما احترام نسبت به همه ماست به واسطه رسولالله (ص) .[1]
عمر بن حنظله به امام باقر (ع) عرض کرد: خیال میکنم من خدمت شما قدر و منزلتی دارم و مورد علاقه و عنایت شما هستم. امام (ع) فرمود: آری. عرض کرد: درخواست میکنم اسم اعظم را به من بیاموزی. حضرت جواب دادند: آیا نیروی پذیرش و تاب نگهداری آن را داری؟ گفت: بلی. ایشان دستور دادند داخل اطاق برو. وقتی که داخل شد، آنجناب هم وارد گردید و دست خود را بر زمین گذاشت تا ناگاه حنظله دید فضای خانه چنان تاریک شد که چشمهایش ابداً چیزی را نمیدید. مفاصل و استخوانهایش بشدت در حرکت و تکان افتاد.
حضرت باقر (ع) فرمود: میل داری به تو بیاموزم یا توان نداری؟ عرض کرد: نه یابن رسول الله! مرا آن نیرو نیست. در این موقع دست خویش را برداشت. اطاق مانند اول روشن شد و امام (ع) را دید که تبسم میکرد.[2]
شیخ طوسی از محمد بن سلیمان و او از پدر خود نقل میکند که مردی از اهل شام خدمت حضرت امام باقر (ع) رفت و آمد داشت. مرکزش در مدینه بود. به مجلس امام (ع) نیز فراوان میآمد. میگفت: محبت و دوستی با شما مرا به این مجلس نمیآورد، در روی زمین کسی نیست که پیش من ناپسندتر و دشمنتر از شما خانواده باشد. میدانم فرمانبرداری خدا و رسول و اطاعت امیر المؤمنین به دشمنی کردن با شماست، ولی چون تو را مردی فصیح زبان و دارای فنون و فضائل و آداب پسندیده میبینم، از این رو به مجلس میآیم. با این طرز سخن گفتن باز حضرت باقر (ع) با خوشرویی و گرمی با او صحبت کرد و فرمود: لَنْ تَخْفی عَلی اللهِ خافِیهٌ. هیچ چیز از خدا پنهان نیست.
پس از چند روز مرد شامی رنجور شد، درد و رنجش شدت یافت. آنگاه که خیلی سنگین شد، یکی از دوستان خود را طلبید و گفت: هنگامی که من از دنیا رفتم و جامه روی من کشیدی، برو خدمت محمد بن علی از آن جناب درخواست کن بر من نماز بگزارد. شب از نیمه که گذشت گمان کردند او از دنیا رفته، رویش را پوشاندند. بامداد رفیقش به مسجد آمد، ایستاد تا حضرت باقر (ع) از نماز فارغ و مشغول تعقیب نماز شد. جلو رفته، عرض کرد: یا اباجعفر! فلان مرد شامی از دنیا رفت. از شما خواسته است که بر او نماز بگزاری. فرمود: نه، اینطور نیست. سرزمین شام سرد است و منطقه حجاز گرم، شدت گرمای حجاز زیاد است، برگرد. در کار او عجله نکنید تا من بیایم، آنگاه حضرت حرکت کرده، دوباره وضو گرفت، دو رکعت نماز خواند دست مبارک را آنقدر در مقابل صورت گرفت، دعا کرد و پس از آن به سجده رفت تا هنگامی که آفتاب بر آمد در این موقع برخاسته به منزل مرد شامی آمد. وقتی داخل شد، او را صدا زد. مریض جواب داد: لَبیک یا بن رسول الله! حضرت او را نشانید و تکیهاش داد. غذایی که از آرد گندم درست شده بود طلب کرد با دست خویش آن غذا را به او داد، به خانوادهاش فرمود شکم و سینهاش را با غذای سرد، خنک نگه دارید. از منزل خارج شد، طولی نکشید مرد شامی حالش خوب شد و به محضر امام (ع) شرفیاب شد و عرض کرد: میخواهم در خلوت با شما ملاقات کنم. امام (ع) در خلوت با او ملاقات کرد. مرد شامی گفت شهادت میدهم که تو حجت خدایی بر خلق و تو آن باب و دری هستی که باید از آن در داخل شد. هرکس جز این راه برود، ناامید و زیانکار است. حضرت فرمود: ما بَدالَکَ چه شد که تغییر موضع دادی؟ عرض کرد: هیچ شک و شبه ندارم که روح مرا قبض کردند. مرگ را به چشم خود آشکارا دیدم. در این هنگام ناگاه صدای کسی را به گوش خود شنیدم که میگفت: روح او را برگردانید. محمد بن علی (ع) بازگشت او را خواسته است.
امام فرمود: َما عَلِمتَ اَنَّ اللهَ یحِبُّ الْعَبْدَ وَ یبغِضُ عَملهُ وَ یبغِضُ الْعَبْدَ وَ یحِبُّ عَملَهُ. آیا نمیدانی خداوند بعضی از بندگان را دوست دارد، ولی عملشان را نمیخواهد، برخی را دوست ندارد و عملشان را میخواهد؟
یعنی تو در نظر پروردگار، دشمن بودی اما ارتباط و انس تو با من نزد خدا محبوب بود. راوی میگوید: مرد شامی بعد از آن جزو یاران و اصحاب امام باقر (ع) شد. [3]
سلام ابن مستنیر میگوید: محضر امام محمد باقر (ع) بودم که حمران ابن اعین وارد شد و چند سئوال از آن بزرگوار کرد. هنگام خداحافظی گفت: ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خدا شما را طول عمر عنایت کند و ما را بیش از این بهرهمند گرداند. خواستم وضع خود را برایتان شرح دهم.
وقتی ما شرفیاب خدمت شما میشویم. هنوز خارج نشدهایم قلبمان صفائی پیدا میکند و مادیات و دنیا را فراموش میکنیم. اما همین که وارد اجتماع و تجارت و کسب میشویم باز به دنیا علاقه پیدا میکنیم.
امام (ع) فرمود: قلب چنین است. گاهی سخت و زمانی نرم میشود. سپس فرمود: اصحاب رسولالله (ص) به آن حضرت عرض میکردند: ما میترسیم منافق باشیم. پیغمبر (ص) میپرسید به واسطه چه چیز؟ گفتند: وقتی خدمت شما هستیم ما را بیدار کرده به آخرت متمایل میفرمائید. ترس به ما روی میآورد دنیا را فراموش کرده بیمیل به آن میشویم. به طوری که گویا با چشم آخرت و بهشت و جهنم را مشاهده میکنیم. این حال تا موقعی است که در خدمت شما هستیم. همین که خارج شدیم به منزل که میرویم بوی فرزندان به شامه ما میرسد، خانواده و زندگی خود را که میبینیم حالت معنوی که از محضر شما کسب کرده بودیم از دست میدهیم. آیا با این خصوصیات ما گرفتار نفاق نمیشویم؟
فرمود: هرگز، این پیشامدها و تغییرات از وسوسههای شیطانی است که شما را به دنیا متمایل میکند. به خدا سوگند اگر بر همان حال اولی که ذکر کردید مداومت داشته باشید ملائکه با شما مصافحه میکنند. و لولا اَنّکُمْ تَذْنِبُونَ فَسْتَغْفِرُونَ الله لخَلقَ اللهُ خَلْقاً حَتی یذْنِبُوا ثُمَّ یسْتَغْفِرُ لَهُمْ اَنَّ المؤمِن تَوّابٌ اگر اینطور نبود، همین که شما گناه میکنید و بعد از آن توبه مینمایید، هر آینه خداوند دسته دیگری را خلق میکرد که گناه کنند، آنگاه طلب آمرزش و توبه کنند تا خداوند آنها را ببخشد.
به درستی که مؤمن پیوسته مورد امتحان و آزمایش واقع میشود، گناه میکند و توبه مینماید، باز گناه میکند فوراً توبه مینماید. نشنیدهای خداوند میفرماید: اِن الله یحِبُّ التوابین و یحِبُ المُتطّهرین نیز در این آیه میفرماید: ِاسْتَغْفِروا رَبّکُم ثُمَّ تُوبُوا اِلَیهِ[4]
حکیم بن عتیبه گفت: خدمت حضرت باقر (ع) بودم. خانه پر از جمعیت بود. در این هنگام پیرمردی که تکیه بر عصای آهنین خود داشت، وارد شد. بر در خانه ایستاد گفت: السّلام عَلیکَ یابْنَ رسُول الله وَرَحمهُ اللهِ وَ بَرکاتُه. سکوت کرد.
امام (ع) فرمود: عَلیک السَّلام وَ رَحْمَةُاللهِ وَ بَرکاتُه.
پیرمرد رو به حضار مجلس کرده برهمه سلام کرد و آنها جواب سلامش را دادند. آنگاه متوجه حضرت شده عرض کرد یا بن رسول الله (ص) مرا به نزدیک خود جای ده. به خدا قسم شما را دوست دارم. دوستان شما را نیز دوست دارم این علاقه و محبت من نسبت به شما و دوستانتان نه برای طمع در دنیاست که به خدا قسم دشمنان شما را دشمن دارم و از آنها بیزارم. این دشمنی و بیزاری که نسبت به آنها ابراز میکنم، خدای را شاهد میگیرد که نه به واسطه کینه و خصومتی است که بین من و آنها باشد. آنچه شما حلال بدانید، حلال میدانم و آنچه حرام بدانید حرام میدانم و انتظار فرج شما و خانواده را میکشم. یابن رسول الله (ص) فدایت شوم با این خصوصیات آیا امید نجاتی برایم هست؟
امام باقر (ع) فرمود: جلو بیا، جلو بیا! او را پیش خود خواند تا در کنار خود بنشاند. آنگاه فرمود: پیرمرد! شخصی خدمت پدرم علی بن الحسین (ع) رسید. همین سئوالی را که تو کردی، از ایشان پرسید. پدرم در جوابش فرمود: اگر از دنیا بروی بر پیغمبر (ص) و علی و امام حسن و امام حسین و علی بن الحسین (ع) وارد میشوی. قلبت خنک خواهد شد و دلت از التهاب میافتد. شاد خواهی شد و چشمهایت روشن میشود. با کرام الکاتبین به خوبی و خوشی روبرو خواهی شد. آنگاه که جانت به اینجا برسد (در این هنگام با دست اشاره به گلوی خود کرد) در زندگی نیز چیزهایی خواهی دید که باعث روشنی چشمت هست و با ما در مقامی بلند و ارجمند خواهی بود.
پیرمرد از شنیدن این مقامات، چنان غرق در شادی شد که خواست برای مرتبه دوم عین جملات را از زبان امام (ع) شنیده باشد از این رو عرض کرد یابن رسول الله! چه فرمودید؟!
حضرت باقر (ع) سخنان خود را تکرار کرد. پیرمرد عرض کرد: اگر من بمیرم بر پیغمبر و علی و حسن و حسین و علی بن الحسین (علیهم السلام) وارد میشوم. چشمم روشن، دلم شاد و قلبم خنک میشود و کرام الکاتبین را با شادی و خوشی ملاقات میکنم؛ وقتی جانم به گلویم برسد. اگر زنده بمانم خدا چشمم را روشن میکند و با شما در درجهای بلند خواهم بود؟!
در این هنگام پیرمرد را چنان گریه گرفت که مانند ژاله اشک میریخت و با صدای بلند هایهای گریه میکرد. آنقدر گریه کرد که بر زمین افتاد. قطرات اشک و نالههای جانگداز که حاکی از قلب پر از محبت و ولای پیرمرد بود چنان اطرافیان را تحت تأثیر قرار داد که همه با صدای بلند شروع به گریه کردند. امام (ع) رو به پیرمرد کرده با دست مبارک قطرات اشک را از مژگانش میگرفت و میپاشید. پیرمرد سر بلند کرد و گفت: یا بن رسول الله (ص) دست مبارکت را به من بده. حضرت دست خود را به طرفش دراز کرد، پیرمرد دست حضرت را گرفته شروع به بوسیدن کرد و بر چشمهای خود گذاشت. سینه و شکم خویش را گشود. دست آن جناب را روی سینه و شکم خود گذاشت. آنگاه از جا حرکت کرده، سلام داد و رفت.
حضرت باقر (ع) تا موقعی که پیرمرد در حال رفتن دیده میشد، او را با توجه مخصوصی تماشا میکرد. پس از آن روی به جمعیت کرده، فرمود: هرکس مایل باشد، مردی از اهل بهشت را ببیند به این شخص نگاه کند. حکم بن عتیبه راوی حدیث میگوید: هیچ مجلس عزایی را ندیده بودم که از نظر سوز و گداز و سیلاب اشک، شباهت به این مجلس داشته باشد.[5]
محمد بن مسلم میگوید از امام محمد باقر (ع) پرسیدم که بعضی از مردم را میبینم که در عبادت جدیت دارند، با خشوع بندگی میکنند، ولی اقرار به ولایت ائمه (ع) ندارند و حق را نمیشناسند. آیا عبادت و خشوع آنها را نفعی میبخشد؟
امام (ع) فرمود: ای محمد! مثل اهل بیت پیامبر (ص) مثل همان خانوادهای است که در بنیاسرائیل بودند. هریک از آن خانواده که 40 شب عبادت و کوشش کرد و پس از آن هر دعائی که مینمود، مستجاب میشد.
یک نفر از همان خانواده چهل شب را به عبادت گذرانید، بعد از آن دعا کرد، ولی مستجاب نشد، خدمت حضرت عیسی (ع) آمد. از وضع خود شکایت کرد. عیسی (ع) تطهیر کرده، نماز خواند. آنگاه از خداوند راجع به آن مرد درخواست خطاب رسید. ای عیسی! این بنده من از راه و دری که نباید وارد شود، وارد شده. او مرا خواند با اینکه در قلبش نسبت به نبوت تو شک دارد. اگر آنقدر دعا کند که گردنش قطع شود و انگشتانش از هم جدا شود، دعایش را مستجاب نخواهم کرد. عیسی (ع) رو به او کرد و فرمود: خدا را میخوانی با اینکه درباره نبوت پیغمبرش مشکوکی؟ عرض کرد: آنچه فرمودی واقعیت دارد از خدا بخواه این شک را از دل من بزداید. عیسی (ع) دعا کرد. خداوند او را بخشید و به مقام سایر آن خانواده نائل شد (که پس از 40 شب عبادت دعایشان مستجاب میشد)
نوشته شده توسط: الهه ناز
اعمال ماه مبارک رجب
فضیلت و اعمال ماه مبارک رجب
ماه رجب و ماه شعبان و ماه رمضان شرافت زیادی دارند و در فضیلت آنها روایات بسیاری وارد شده است. از حضرت رسول صلى الله علیه و آله روایت شده که: ماه رجب ماه بزرگ خدا است و ماهى در حرمت و فضیلت به آن نمىرسد و جنگیدن با کافران در این ماه حرام است و رجب ماه خدا است و شعبان ماه من است و ماه رمضان ماه امت من است کسى که یک روز از ماه رجب را روزه دارد موجب خشنودى خدای بزرگ میگردد و غضب الهى از او دور گردد و درى از درهاى جهنم بر روى او بسته گردد.
از حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام روایت است که: هر کس یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد، آتش جهنم یک سال، از او دور شود و هر کس سه روز از آن را روزه دارد بهشت او را واجب گردد.
و همچنین فرمود که: رجب نام نهرى است در بهشت از شیر سفیدتر و از عسل شیرینتر. هر کس یک روز از رجب را روزه بگیرد البته از آن نهر بیاشامد
نوشته شده توسط: الهه ناز
پیاز تند، تحریک کننده رشد موی سر
به گفته یک متخصص پوست و مو، بسیاری از افراد برای ریزش موی خود راههای مختلفی را امتحان میکنند که استفاده از پیاز و به خصوص پیازهای تند برای تحریک رشد موی سر خالی از لطف نیست.
دکتر حبیب انصاری استاد دانشگاه علوم پزشکی ایران در گفت وگو با ایسنا، واحد علوم پزشکی ایران گفت: پیازهای تند علاوه بر این که دارای بو و اسانس بیبشتری هستند، باعث باز کردن راههای تنفسی میشوند و در مواردی نیز محرک رشد مو هستند.
وی در ادامه افزود: استفاده از پیازهای تند برای افرادی که ریزش موی موضعی دارند و دچار طاسی منطقهای هستند، مفید است و میتواند باعث تحریک و بازشدن رگهای خونی و افزایش خون رسانی در سر و مغز شود البته مالش آن روی موضع مورد نظر میتواند موثر باشد.
انبه یک میوه گرمسیری است و اولین بار در هندوستان و نواحی استوایی کاشته شد. در نواحی استوایی درخت انبه چندین بار در سال بار می دهد.
انبه نه تنها میوه خوشمزه ای است، بلکه غنی از ویتامین ، املاح و آنتی اکسیدان هاست. دارای فیبر زیادی است، ولی کالری و سدیم آن کم است. فاقد کلسترول و چربی اشباع است.
انبه یکی از منابع غنی ویتامین A است. همچنین دارای مقادیر کافی ویتامین C ، ویتامین B ، پتاسیم ، کلسیم و آهن است. ویتامین A در تقویت بینایی چشم و حفظ سلامتی دندان ها ، پوست ، استخوان، غشاهای مخاطی و بافت های نرم بدن نقش مهمی دارد.
نصف میوه ی انبه ی متوسط معادل یک واحد میوه است و70 کالری انرژی دارد. طعم انبه رسیده و تازه شبیه مخلوطی از طعم هلو و آناناس است و بسیار آبدار و خوشمزه می باشد .
خواص و اثرات سلامتی انبه :
- از میوه و پوست انبه علاوه بر ترشی و مربا ، عصاره ای درست می کنند که دارای اثر قابض است. همچنین غرغره این عصاره بصورت مخلوط با کمی آب، برای گلودرد مفید است.
- پوست آن دارای 15 تا 18 درصد تانن است و یک قاشق چایخوری پوست کوبیده آن به میزان دو مرتبه در روز برای اسهال مفید است.
- انبه ابتدا گس و بعد ترش می شود و در اثر زیاد ماندن بر روی درخت، کم کم شیرین می شود.
- میوه آن بوی خوشی مثل عنبر دارد. دهان را خوشبو کرده و رنگ چهره را باز می کند.
- تقویت کننده جسم ، روح و دستگاه گوارش است.
نوشته شده توسط: الهه ناز
عمامه پیامبر(ص) پیدا شده است +(عکس)
برگرفته از وبلاگ: انعکاس
نوشته شده توسط حسن حقیقی در سه شنبه دهم دی 1387 و ساعت 18:24 |
نوشته شده توسط: الهه ناز
امام حسین علیه السلام از مادرش میگوید
ستایشگران فاطمه
اشاره:
حضرت صدیقه طاهره، دخت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ستایشگران بی شمار دارد و از فضایل، مناقب و مقامات عالیه او ستایش های فراوانی شده است. دوست و دشمن، به کمال و عظمت او اعترافات کرده و جلالت شأن وی را ستودهاند. در این مجموعه قصد آن داریم تا ستایشها و ستایشگران بانوی آب و آیینه را به منظر چشم شما آوریم.
در زندگی حضرت سیدالشهدا، حسین بن علی علیه السلام به نکاتی بر میخوریم که حاکی از کمال عظمت حضرت زهرا از دیدگاه آن حضرت است. او در موارد مختلف، از مادر سخن میگفت و یاد وی را زنده نگاه میداشت و از الهاماتی که از مادر گرانقدر خود گرفته بود یاد میکرد. حال به نمونهای از توصیفات امام حسین علیهالسلام از مادرش اشاره میکنیم:
1- شیخ مفید رضوان الله نقل کرده که حسن فرزند امام حسن مجتبی علیهالسلام به خواستگاری دختر امام حسین عموی گرامی خود رفت و از آن حضرت خواست که یکی از دو دختر خود را به او تزویج فرماید، امام حسین فرمود: « یَا بُنیّ اختِر اَحبَّهُما اِلَیک ؛ فرزندم! هر کدام را که بیشتر دوست داری انتخاب کن ».
او در برابر امام حسین ساکت ماند و شرم و حیا مانع شد که از انتخاب خود سخن بگوید. امام حسین علیه السلام فرمود:
« فَانّی قَد اَختَرتُ لَکَ ?بْنَتی فاطمة وُ هِی اَکثُرهُما شَبَهاً باُمّی فاطمة بنت رسول الله صلّی الله علیهما1 ؛ [اکنون که تو سکوت کرده و جوابی نمیدهی] پس من دخترم فاطمه را برای تو اختیار کردم و اوست که شباهتش به مادرم فاطمه، دختر پیامبر خدا بیشتر است ».
این جملهی زیبا و جذاب، حاکی از موقعیت والای حضرت زهرا از دیدگاه امام حسین علیه السلام است به طوری که شباهت داشتن فرزندانش به فاطمه، برایش اهمیت داشته و آن یکی که به حضرت زهرا بیشتر شبیه بوده در نظرش از ویژگی خاص و امتیاز مخصوص برخوردار بوده است. چنان که نام فاطمه را برای دختر خود انتخاب فرموده است تا هر لحظه و هر ساعت ذکر فاطمه بر لب داشته باشد و این نام مقدس از زبانش نیفتد!!
2- در جریان شب عاشورا و بی تابی حضرت زینب کبری سلام الله علیها آمده که امام حسین علیه السلام خواهر خود را تسلیت داده و نوازش میکرد و در گذشت نیاکان و اسلاف پاک خود را یادآوری میفرمود و از جمله خاطرهی مادر گرامی خود را برای خواهرش زینب بیان نموده و فرمود: « وَ اُمّی خَیرٌ مِنّی...2 ؛ مادرم فاطمهی زهرا از من بهتر بود اما باقی نماند و از دنیا رفت ».
آری! امام حسین در آن شب حساس توصیف ناپذیر و در آن لحظات بحرانی و بیم جان خواهرش زینب را داشت او را به یاد مادر میاندازد و درگذشت و مرگش را یادآوری میکند تا شهادت خود را برای وی آسان ساخته و او را آمادهی تحمل این بارگران و مصیبت کمر شکن و جانسوز بنماید و علاوه بر این با ذکر جملهی «خیر منّی»، مرتبهی والا و شأن رفیع حضرت زهرا را ترسیم میکند و او را بهتر از خود شمرده و فضیلت عظمتش را یادآوری مینماید.
3- قطب راوندی رحمه الله علیه نقل میکند که حضرت امام زین العابدین علیه السلام (در مورد روز عاشورا و ساعات پایانی عمر امام حسین) میفرماید: پدرم – که سلام و درود خدا بر او باد – روز شهادتش درحالیکه خون از بدنش میجوشید مرا به سینه چسباند و فرمود: «احفظ عنّی دعاء علَّمتنیه فاطمة صلوات الله علیها و علّمها رول الله صلی الله علیه و اله و علّمه جبرئیل فی الحاجة و المهمّ و الغمّ و النازلة اذا نزلت و الامر العظیم الفادح ؛ دعایی از من فراگیر و حفظ کن که مادرم فاطمه صلوات الله علیها به من آموخته است او نیز آن را از رسول الله فرا گرفته و جبرئیل این دعا را به جدّم تعلیم داده بود. دعایی که در وقت حاجت، امر مهم، و غم و اندوه، حوادث و رویدادهای تلخ و پیشامدهای سخت و شکننده خوانده میشود ».
فرمود دعا کن و بخوان: « بحقّ یس و القران الحکیم و بحقّ طه و القرآن العظیم یا من یقدر علی حوائج السائلین یا من یعلم ما فی اضمیر یا منفّساً عن المکروبین یا مفرّجاً عن المغمومین یا راحم الشیخ الکبیر یا رازق الطف الصغیر یا من لا یحتاج الی التفسیر صلّ علی محمد و آل محمّد وافعل بی کذا و کذا » 3
قابل توجه و شایان ذکر است که امام حسین علیه السلام در آن شرایط خطرناک که صدها درد و رنج و گرفتاری جانکاه از هر سو به وجود تابناکش هجوم آورده بود و در آن اثنا که درست همانند نگینی در میان حلقهی بلا و داغ و محنت های گوناگون محاصره شده بود به این فکر است تا دعایی را که روزی در ایام کودکی، مادرش فاطمه به او آموخته و او نیز از پدر گرامی خود فرا گرفته است، به فرزند خود تعلیم نماید تا این یادگار کانون عصمت و این گنج پربها دست به دست و سینه به سینه گشته و منتقل شود و در نتیجه باقی بماند تا همهی آیندگان از برکات و آثار بی شمار آن بهره مند گردیده و استفاده نمایند.