نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل خودش را بیار ولی اسمش را نیار
داستان ضرب المثل:
ملک علاء الدین از فرمانروای سلسله غوریان قصد بهرامشاه کرد و بهرامشاه با او در کنار آب باران مصاف داد. بهرامشاه با وجود این که دویست فیل جنگی داشت از علاء الدین شکست خورد و شب از شدت سرما به خانه دهقانی پناه برد.
گفت: طعام چه داری؟
مرد دهقان پنیر و پونه لب جویی آورد. چون تناول کرد به استراحت مشغول شد و از دهقان روانداز طلب کرد.
نمدی به او دادند، و گفتند برو و آن گوشهی چادر بخواب. بهرامشاه که توقع چنین رفتاری را نداشت و میخواست به واسطهی موقعیت اش بهترین غذا و بهترین جای چادر بخوابد خیلی ناراحت شد و قبول نکرد که نمد را به دور خود بپیچد و بخوابد، مرد دهقان که خیلی خسته بود، نمد را به دو خود پیچید و خوابید.
ساعتی از شب که رفت، سرما بر او غلبه کرد و رفت نمد را به دور خود پیچید تا بخوابد، کمی خوابید ولی پس از مدتی دوباره از شدت سرما و لرز بیدار شد، هرچه نگاه کرد چیزی برای گرم کردن خود پیدا نکرد. شروع کرد به داد و بیداد که این چه رسم مهمان نوازی است.
دهقان گفت اگر میخواهی پالان خر آن گوشه هست آن را میخواهی برایت بیاورم. مرد ناراحت شد و هیچ نگفت و خواست بخوابد ولی نتوانست سرما به حدی بر او غلبه کرد که گفت: باشه خودش را بیار، ولی اسمش را نیار.
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
جوک های خنده دار با حال
مردی از خدا پرسید:
چرا همه دخترها شیرین و ناز هستند ولی همه زن ها عصبانی؟
و خداوند پاسخ داد:
دخترها را من ساخته ام، اما زن ها را شما ساخته اید، مشکل از شما مردهاست....
اساساً
پشت هر زن افسرده و عصبانی یک مرد بی احساس و اعصاب خردکن هست
هر خانمی کپی نکنه پوست پیازه
◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊
جدیدترین جوک های خنده دار
اوایل که تلگرام پیدا شده بود یه بنده خدایی میگفت منو تو یه گروهی عضو کردند هر از گاهی یه پیام تو گروه میومد که مثلا:
عباس تَرک کرد .
عسکر تَرک کرد .
منم فکر میکردم مثلا عباس و عسکر اعتیاد داشتن حالا ترک کردن منم یه پیام میذاشتم :
بسلامتی مبارکه ایشالله ریشه هرچی مواد مخدر هست خشک بشه و روزی برسه که دیگه شاهد یکنفر معتاد تو جامعه نباشیم
◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊
جدیدترین و خفن ترین جوک های خنده دار
غمگین ترین جمع دنیا قسمت مردونه ی تالار عروسیه. هیشکی کار خاصی نداره بکنه، فقط همه در حالی که صدای بزن بکوب از قسمت زنونه میاد منتظر اومدن شامن.
◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊
جوک های خنده دار خفن
خونوادگی پانتومیم بازی میکردیم، به بابام گفتم ادا اسکل رو در بیاره که یکم بخندیم.
.
.
رفت اجرا کنه با دستش من رو نشون داد ثانیه اول همه گفتن اسکل
◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊
جوک های خنده دار با حال
دختره پست گذاشته :
"یه نفر اومده توی دلم"
کامنت گذاشتم :حامله ای؟مبارکه
بلاکم کرد
آیا عصبی بودن در دوران بارداری طبیعی است؟
◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊
خفن ترین جوک های خنده دار
آخر شب هر نیم ساعت یه بار ساعتو میبینم و میگم زوده حالا میخوابم
.
.
اما صبح به ازای هر ده دیقه ش ده بار میگم غلط کردم که زود نخوابیدمو بغض میکنم.
◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊
جوک های خنده دار روز
مورد داشتیم آقاهه به خانومش اس ام اس داده:
.
.
30مین صبر کن، الان میام.
هیچی دیگه... الان سه ماهه خانمش گیر داده
بهش که سیمین کیه
◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊
جوک های خنده دار باحال
نامزدم گفت ریشاتو بزنی بهت میاد.
گفتم ریش از ابتلا به سنگ کلیه و بیماریهای تنفسی جلوگیری میکنه.
.
محققا منو ببخشن خلاصه، ژیلت گرونه
◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊
جوک های خنده دار جدید
من بچه بودم اینجوری فک میکردم که
21 سالگی ازدواج میکنم
25 سالگی بچه اولمو میارم
28 سالگی بچه دومم
الان 23 سالمه نشستم رنگ آمیزی کودکان انجام میدم
◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊
جوک های خنده دار
واسه یه ماهه شدنِ بچه تون تولد میگیرین؟
.
.
من مامان بابام همه تلاششون این بود 30 اسفند بدنیا بیام هر 4 سال یه بار برام تولد بگیرن
◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊
خفن ترین جوک های خنده دار
رفتم مصاحبه یارو پرسید موضوع آخرین کتابی که خوندی چی بوده ؟
گفتم درباره یه پسری بود که بخاطر کسب علم و دانش حتی روزای تعطیلم میرفت مدرسه
گفت چه جالب اسمش چیه ؟
گفتم حسنی به مکتب نمیرفت وقتی میرفت جمعه میرفت
فک کنم چون نخونده بودش زنگ زد حراست بیان بندازنم بیرون
◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊
جدیدترین و خفن ترین جوک های خنده دار
امروز داشتم تو ?ه کوچه م?رفتم ?هو
?ه نفر چاقو گذاشت پشت کمرم گفت موبا?لتو بده
منم گفتم 0919 ......
بنده خدا گر?ش گرفت سرشو انداخت پا??ن رفت نم?دونم چرا
◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊
جوک های خنده دار با حال
خواهرم دیوارای خونهش رو دیروز بعد از سال ها رنگ کرده؛
منم به عنوان هدیه یه بسته ماژیک 50 رنگ برای فرزند 3 سالهش گرفتم
.
.
هرچی فکر میکنم نمیفهمم چرا به اندازه ای که انتظار میرفت خوشحال نشد
◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊
جوک های خنده دار با حال
یه چرخ گوشتی داریم از ما هم شاکی تره
.
.
جوری عربده میزنه که انگار اون رفته گوشت کیلویی 85 هزار تومن خریده
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
نوشته شده توسط: الهه ناز
متن های طنز جالب و خواندنی
حتما تاحالا آرایشگاه مردونه رفتید؟! بالاخره الان کچل شدید ولی قبلا که اینجوری نبودید؟ اونایی هم که کچل نیستن خیلی خوشحال نباشن. چون این شتریه که در خونه همه میخوابه. از قدیم گفتن به موت نناز که به آرایشگری بنده.
کلا کچلا دو دستهان. دسته اول اونایی که انکار میکنن کچلن. سه تا تار مویی که به شکل رندم رو سرشون دراومده رو بلند میکنن تا بتونن با چسبی، تفی، تافتی به اونور سرشون بچسبونن. البته بعضیاشون هم کلا نمیخوان قبول کنن همه چیز تموم شده و کلاهگیس میذارن. اینا دست خودشون نیست و امید به زندگیشون بالاست. تازه دیده شده با کلاه گیس سر تمرین فوتبال هم حاضر شدن.
دسته دوم اونایی هستن که با واقعیت کنار اومدن و قبول کردن کچلن. چنان تیغ روی کل سرشون میکشن که انگار هندونه آبتراش کردی. از کنارشون که رد میشی باید عینک دودی بزنی. بعد یه عدهشون هم هستن همینجور که کچلن ریش بلندم میذارن. جوری که هرکجا یه داعشی ببینه فوری آرپیجی رو میذاره تو مشتشون میگه برو حالشو ببر.
شاید باورتون نشه ولی یه تعدادی مرد هم هستن که مو دارن. اونا دیگه میرن آرایشگاه. خیلیهاشون از آرایشگر توقع دارن فرانک ریبری رو تبدیل کنه به دیوید بکام. هرچی هم بهشون بگی باید یه چیزایی داشته باشی تا بشه یه کاری برات کرد قبول نمیکنن.
اگه همیشه از مدل موهاتون ناراضی هستید و مجبورید بین مدل موی ایشیزاکی و میساکی یکی رو انتخاب کنید، دیگه وقتشه به فکر تغییر آرایشگاهتون باشید. درسته اصغر آقا، آرایشگر سر کوچهتون شما رو روی چارپایه میشونه و چایی دارچین بهتون میده بخورید، یه وقتایی هم گردنتون رو نوازش میکنه و لپتون رو میکشه. ولی تجربه نشون داده با موهاتون کاری میکنه که اگه براتون لالایی بخونه باز هم ارزشش رو نداشته باشه برید پیشش.
اگه برید پیش یه آرایشگر جوون تو خیابونای بالای شهر هم با پدیدههای عجیبی روبهرو میشید. اولا که اینا منشی دارن. وقتی هم میرید پیششون منشی ازتون میپرسه: عزییییزم وقت قبلی گرفتیییی؟ با اینا سر شوخی رو باز نکنید چون جدی میگیرن. اگه بخواید دستشون بندازید و بگید: موهام رو شینیون کن و ابروهامو شیطونی بردار، فورا میپرسن: پدیکور مانیکور هم میکنی یا نه؟ اونجاست که میفهمید همه چیز خیلی جدیه. پس بهتره بشینید تا بین بیمارا بفرستدتون زیر دست متخصص. شاید شما به عنوان یه مرد با خودتون بگید: مگه ما چند نفریم که مو داریم و میخوایم کوتاهش کنیم که حالا نوبت هم بگیریم؟ اتفاقا ما هم به عنوان یه زن سوالمون همینه.
درسته بچه که بودید پدرتون اگه ماشین سرتراشی نداشت، میبردتون پیش یه نفر که هم مو کوتاه کنه، هم حجامت، متاسفانه شدید هم اعتقاد داشت همیشه باید از ته زد. ولی الان داستان فرق کرده. خواستهها متفاوت شده.
پسره میاد تو آرایشگاه میگه موهامو مدل «هیچکس» بزن. آرایشگره هم نصف موهاش رو با ماشین شماره چهار میزنه نصف دیگهاش رو آلمانی. واقعا هم هیچ کس این کارو با خودش نمیکنه. یا نفر بعدی میاد میگه موهامرو شبیه «نیمار» بزن. حالا خود نیمار، ته مونده کاسه رنگ مادرش رو میماله به سرش. آرایشگره هم جوری موهاش رو رنگ میکنه که طرف ترجیح میده از گردن به بالا مصدوم بشه.
البته بد نیست شما مدل مویی که انتخاب میکنی به وجناتت هم بخوره. یارو با یه سیبیل قد «کیهان کلهر» میاد میگه یه لونه گنجیشک بالای سرم درست کن. نمیتونی بهش بگی شما با اون سیبیلت خجالت نمیکشی؟ چون ممکنه بگه: بیا بریم خونهمون یه گنجیشک دارم مو میخوره.
حالا اگه یه کچل اومد تو آرایشگاه تعجب نکنید. نیومده آب بخوره. اومده ابروهاش رو مدل «نیکل کیدمن» برداره.
یه عده هم فکر میکنن اگه به آرایشگر اسم یه آدم خارجی معروف رو نگن امتیاز اون مرحله رو از دست میدن. یکی تا نشست گفت: مدل «اینفانتینو» بزن. خود اینفانتینو میره آرایشگاه میگه مدل «جمشید آریا» برام بزن. بعد شما یه تیغ بخر بکش رو سرت اینجوری وقت همه رو هم نگیر و صف رو طولانیتر کن.
حالا از بعضی از آرایشگرا هم زیاد توقع دارین. طرف سختترین مدل مویی که زده کوتاهی با ماشین شماره چهار بوده بعد میاین بهش میگید فلان بیت مولانا رو رو سرم تتو کن؟ این نهایتا بتونه «صد دانه یاقوت» رو روی سرتون پیاده کنه. دونه های انارش رو هم به رنگ قهوهای دربیاره.
حالا اگه بعد از دیدن این موارد نوبتتون شد به آرایشگر نگید: مدل «دیکاپریو» برام بزن. چون ممکنه اونم مثل «جواد خیابانی» دیکاپریو رو نشناسه و بعد از این که نیم ساعت بهتون زل زد شما رو شبیه «جلال همتی» بفرسته خونه. در کل مهم نیست چی بهش بگید یا کجا برید. همین که آرایشگر رگ گردنتون رو نزنه راضی باشید. چون دو هفته دیگه مدل موهاتون خودش درست میشه.
منبع: ghanoondai?ly.?ir
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل اگر تو کلاغی من بچه کلاغم
کاربرد ضرب المثل:
ضرب المثل اگر تو کلاغی من بچه کلاغم به فرد یا افرادی می گویند که «خود» را زرنگ و باتجربه میدانند و دیگران را بلانسبت احمق فرض میکنند!
داستان ضرب المثل:
روزی بود، روزگاری بود. کلاغی بود که برای اولین بار جوجه دار شده بود. برای جوجه اش کرم می آورد تا بخورد. جوجه را زیر بالش می گرفت و گرم می کرد. آفتاب که می شد بالش را سایبان جوجه می کرد، و خلاصه کاملا به فکر جوجه ی یکی یکدانه اش بود.جوجه کلاغ هر روز بزرگتر از دیروز می شد و فداکاری های مادرش را می دید.
وقت پرواز جوجه کلاغ که شد، مادرش همه ی راه های پرواز را به او یاد داد. جوجه به خوبی پرواز کردن را یاد گرفت و روز اول پروازش را با موفقیت پشت سر گذاشت. شب که شد،مادر و جوجه هر دو خوشحال بودند که این مرحله را هم پشت سر گذاشتند. کلاغ که هنوز نگران جوجه اش بود به او گفت :«گوش کن عزیزم! آدم ها حیله گر و با هوش اند. مبادا فریب آن ها رابخوری. مواظب خودت باش. پسر بچه ها همیشه به فکر آزار و اذیت جوجه کوچولوهایی مثل تو هستند. با سنگ به پر و بال آنها می زنند و اسیرشان می کنند.»
جوجه کلاغ گفت: «چشم مادر! کاملاً مواظب بچه ها هستم.»کلاغ که فکر می کرد جوجه اش تجربهای ندارد، باور نمی کرد که با دو جمله نصیحت، جوجه اش به خطرهای سر راه پی برده باشد. این بود که گفت: «فقط مواظب بودن کافی نیست. چشم و گوش هایت را خوب باز کن. تا دیدی بچهای قصد دارد به طرف تو سنگ پرتاب کند، فوری پرواز کن و از آنجایی که هستی دور شو.»
بچه کلاغ که خوب به حرفهای مادرش گوش میداد گفت: مادر! اگر این آدمیزاده، سنگ را در آستین پنهان کرده بود، چه؟! کلاغ مادر، از این گفتة بچهاش حیرت کرد و گفت: آفرین به تو با این همه هوش و ذکاوتت!
بچه کلاغ گفت: مادر، فراموش نکن که اگر تو کلاغی، من بچه کلاغم!
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
طبق مطالعات انجام شده ، ما کره زمین را با سرعت بی سابقه ای در هر جنبه از زندگی از بین می بریم. هنرمندانی مانند استیفن کرافت ، دانیل گارسیا و جان هولکروفت موقعیت های اجتماعی مدرن را در کار خود هدف قرار می دهند ، از جمله تغییرات آب و هوا ، فناوری ، نابرابری زنانه و اعتیاد به رسانه های اجتماعی. تصاویر تحریک آمیز آنها پیام مهمی را به همراه دارد که می تواند به عنوان یک فراخوان عمل باشد.
در این مطلب تصاویری را انتخاب کرده ایم که کاملاً نشان می دهد که جامعه ما واقعاً چگونه عمل می کند.
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
مطالب جالب و طنز
یک سلبریتی میشناختم به اسم جواد که خودش رو اینجوری معرفی میکرد: «من یه زن و سه تا بچه دارم. زنمو هم خیلی دوست دارم» اما در واقع نه بچه داشت و نه زن! یک بار پس از تماشای چند فیلم کلاسیک، (مثل گل کاکتوس)، به این نتیجه رسیدهبود که این بهترین راه برای جذب زنهاست. وقتی دلیلش رو پرسیدم، گفت: «ببین این روزها مردهای زیادی هستند که واقعا زن و بچه دارن ولی از بقیه مخفی میکنن تا بتونن راحت به بقیه برسن. طبیعتا وقتی یه مرد همون اول صادقانه بگه زن و بچه داره، هم جنم داره هم صادقه! همه شیفته صداقتم میشن و دیگه هر چی هم بگم باور میکنن!
با خودشون میگن این آدم راز اصلیشو راحت گفت. برای چی باید بیاد واسه بقیه چیزها دروغ بگه؟» گفتم «اما تو که زن و بچه نداری، چطور اینو مدیریت میکنی؟» پوزخندی زد و گفت: «تو این چیزا رو نمیفهمی، برو واسه همون چیستا که بلاکت کرده عزاداری کن»
بعد از اینکه پیج چیستا رو رفرش کردم و فهمیدم هنوز بلاک هستم، از جواد خواستم بیشتر توضیح بدهد تا دربارهاش بنویسم. گفت: «ببین خیلی راحته. عملا زن سابقی که وجود نداره، هیچ دردسری ایجاد نمیکنه!
اول با یه زنی به اسم سحر آشنا شدم. از صداقتم خوشش اومد اما گفت: «من دوست دارم همسرت رو ببینم بفهمم من ازش سر هستم یا نه؟» بهش گفتم: «البته که تو خیلی سرتری» سحر گفت: «نه خب اگه اینجوری باشه نمیخوامت! برعکسش برام جذابتره... که بدونم زنهای سطح بالاتری قبلا بهت جوابِ مثبت دادن!»
تنها چیزی که نیاز داشتم یه همسرِ سابقِ خفن بود! روز بعد با سپیده آشنا شدم. سپیده هم بعد از شنیدنِ دروغم، واقعا از صداقتم خوشش اومد، اما یک شرط داشت: «باید زنت رو طلاق بدی و حضانت بچههات هم با همسرت باشه» بهش گفتم چشم زارت طلاقش میدم...» روز بعد رفتم اداره تئاتر تا زنی پیدا کنم که نقش همسر سابقم رو بازی کنه که با پگاه آشنا شدم.
پگاه به دردِ همسر سابق بودن میخورد، اما همونقدر به دردِ همسرِ آینده بودنم میخورد. دو راهیِ سختی بود.وقتی فهمیدم با همسرِ سابق راحت کنار میاد، شمارهش رو سیو کردم و به جست و جو ادامه دادم. روز بعد با یه تیر دو نشون زدم. خورشید هم حاضر بود نقش همسر سابقم رو بازی کنه و هم بدش نمیاومد همسر آیندهم باشه!»
گفتم: «انصافا من نمیفهمم! یعنی این زن همزمان که دوست داره باهات ازدواج کنه، میره جلوی بقیهی زنها نقشِ همسر سابقت رو بازی میکنه؟ خداایاا این اصلا عادلانه نیست»، بعد صفحه چیستا رو رفرش کردم و دیدم همچنان بلاک هستم. بعد آهنگ گلچهره مپرس از شجریان رو پلی کردم و دراز کشیدم و به سقف خیره شدم. جواد ادامه داد: «با پیدا شدنِ بازیگر نقشِ همسر سابق، دیگر روی غلطک افتادم.
در ادامه فروغ برام شرط گذاشت که با هم بچهدار بشیم و سه بچهی سابقم رو از ارث محروم کنم و فقط بچهی جدید وارث باشه که بهراحتی قبول کردم، تابان بهم گفت تنها شرطم اینه که به زنِ اولت بگی تابان رو خیلی بیشتر از اون دوست داری، که خب این کارها برای من مثل آب خوردن بود! فروزان گفت خیلی آدم دلسوزی هست و دلش نمیاد همسر سابقم تنها بمونه و اول باید براش یک شوهر جدید پیدا کنیم که کردیم!، سوزان از بقیه بدجنستر بود و فرایندی طراحی کرد که همسر سابقم محکوم به خیانت بشه و کلکش کنده بشه که برام مهم نبود چون در واقع نبود...
سایه گفت حاضره در یک خانه با همسر سابق کنار بیاد که بهترر!، مهشید نقشهی قتلِ همسر سابقم رو کشید، ماه بانو خیلی کول با قضیه برخورد کرد و گفت: اصلا مردهای جاافتاده و باتجربه یه جذابیتِ خاصی دارند! و در نهایت مهتاب گفت: «اگر یک خونه مجزا برای من بگیری حله! به جهنم که چند تا زنِ دیگه هم داری!»
جواد هارهار میخندید و میگفت: «قشنگیش اینه که هر وقت هر کدومو نمیخوام ببینم، راحت میگم درگیر سه تا بچههام هستم و اونها هم بهم حق میدن!»
من واقعا روابط امروزی رو درک نمیکنم... یه بار دیگه پیجِ چیستا رو رفرش کردم. بله، همچنان بلاک بودم. آهنگِ وقتی دلگیری و تنها از ابی رو پلی کردم و هایهای گریه کردم. علی ایحال من به همون چیستا که بلاکم کرده دلخوشم. اونقدر دوستش دارم که بتونم سالها توی حالتِ بلاک بمونم اما قصهش توی ذهنم به سکانسِ آخر نرسه.میدونم این زندگی نیست که من میکنم ولی خداییش اونی که شما دارید میکنید هم زندگی نیست. چی کار دارید میکنید با هم؟ رحم کنید به هم...
مهرداد نعیمی
نوشته شده توسط: الهه ناز
ضرب المثل های تاریخی
کاربرد ضرب المثل از هفت خان رستم گذشته :
وقتی شخصی برای رسیدن به هدفی موانع بسیار سختی را پشت سر میگذارد این ضرب المثل به کار میرود.
داستان ضرب المثل:
کیکاووس در اقدامی جسورانه با لشکری به سمت مازندران عازم شد تا دیو سپید را از میان بر دارد امّا او از دیو سپید شکست خورد. دیو سپید چشم آنها را نابینا کرد و آنها را در سیاهچالهای تاریک و وحشتناک زندانی نمود کیکاووس مخفیانه قاصدی نزد زال فرستاد و از او خواست تا رستم را به کمک آنها بفرستد. زال ماجرا را با رستم در میان گذاشت. رستم تنها با رخش، بسوی مازندران روانه میشود، تمام روز را تاخت تا به دشت پهناوری رسید.
خان اول: نبرد رخش با شیر
رستم راه دو روزه را در یک روز پیمود؛ به همین دلیل گرسنه شد و خواست تا استراحت کند.
اما آن نیستان بیشه? شیری بود که در نیمههای شب آن شیر به لانهاش بازمیگشت. هنگامی که رستم در خواب عمیق فرو رفته بود شیر به رخش حمله کرد و رخش خروشید سُمهایش را بر سر شیر کوبید و دندان بر پشت شیر فرو برد و آنقدر شیر را به زمین زد تا جان بداد.
خان دوم: گذر از بیابان خشک
پس از گذشتن از خان اول، با طلوع خورشید، رستم از خواب بیدار شد و تن رخش را تیمار کرد و زین کرد و بهراه افتاد. بیابانی بیآب و علف و سوزان در پیش بود گرما چنان بود که اگر مرغ از آنجا گذر میکرد در هوا بریان میشد. رستم پهلوان از شدت تشنگی به ستوه آمده.
همچنان میرفت و با خدا در نیایش بود؛ اما روزنه? امیدی پدیدار نبود هرلحظه توانش کمتر میشد. مرگ را در نظر مجسّم میکرد
در این رویاء بود که تن پیلوارش سست شد و ناتوان بر خاک تفتدیده افتاد. همانگاه میشی از کنار او گذشت. از دیدن میش امیدی در دل رستم پدید آمد و اندیشید که میش باید آبشخوری در این بیابان داشته باشد. دوباره نیروی خود را جزم کرد و بلند شد در پی میش به راه افتاد. میش وی را به آبشخوری رهنمون ساخت و از مرگ حتمی نجات یافت. رستم دانست که این کمک از سوی خداست. او از آب نوشید و سیراب شد. آنگاه زین از رخش جدا کرد و او را در آب چشمه شست و تیمار کرد و سپس در پی خورش به شکار گور رفت. گوری را شکار کرد و بریان ساخت و بخورد و آماده? خواب شد. پیش از خواب رو بر رخش کرد و گفت : «مبادا تا من خفتهام با موجودی بستیزی یا شیر و پلنگ پیکار کنی. اگر دشمن پیش آمد نزد من بتاز و مرا آگاه کن.»
خان سوم: کشتن اژدها
رخش تا گرگ و میش هوا به چرا مشغول بود. اما مکانی که رستم در آنجا خوابیده بود لانه اژدهایی بود که از ترس آن هیچ جنبندهای یارای گذشتن از آن دشت را نداشت. وقتی اژدها به خانه? خود بازگشت، رستم را در خواب و رخش را در چرا دید و به سوی رخش حملهور شد.
رخش بیدرنگ به بالین رستم شتافت و سم خود را بر زمین کوبید شیهه کشید. رستم از خواب گران بیدار شد آماده نبرد شد امّا چیزی نیافت کمی از رفتار رخش آزرده گشت. اژدها ناگهان ناپدید شده بود رستم به بیابان نظر کرد و چیزی ندید. به رخش خروشید که چرا بیهوده او را از خواب بیدار کردهاست و دوباره سر بر بالین گذاشت و خوابید. اژدها دوباره از تاریکی بیرون جهید. رخش باز به سوی رستم تاخت و سم خود را بر خاک کوبید و گرد و خاک کرد. رستم بیدار شد و بر بیابان نگاه کرد و باز چیزی ندید. سومین بار اژدها پدیدار شد که از نفسش آتش فرو میریخت. رخش از چراگاه بیرون دوید اما نمیدانست چهکار کند چون اژدها زورمند بود و رستم خشمگین. چارهای نداشت به بالین رستم دوید و خروشید و جوشید و زمین را به سم چاک کرد. رستم از خواب گران برجست و با رخش برآشفت. اما این بار اژدها نتوانست گردد و رستم در تاریکی شبهه او را دید. تیغ از نیام کشید به سوی اژدها آمد و به اژدها حمله کرد. اژدها زورمند بود و چنان با رستم گلاویز شد که گویی پیروز خواهد شد. رخش چون چنین دید ناگاه برجست و دندان در تن اژدها فرو برد و پوست او را چون شیر از هم بدرید. رستم از کار رخش خیره ماند. تیغ برکشید و سر از تن اژدها جدا کرد. رودی از خون بر زمین جاری شد و تن اژدها چون لخت کوهی بیجان بر زمین ماند. رستم خدا را یاد کرد و سپاس گفت. در آب سر و تن را بشست، سوار رخش شد و به راه افتاد.
خان چهارم: زن جادوگر
رستم شاد و پویا راه دراز را میپیمود تا به چشمهساری پر گل و سبزه رسید. سفرهای آراسته در کنار چشمه دید که برههای بریان شده و دیگر خورشها بر سُفره بود. جامی زرین پر از می نیز کنار سفره خودنمایی مینمود. رستم خوشحال و بیخبر از همه جا خواست سورچرانی کند امّا آن سفره، تله? اهریمن بود. رستم پیاده شد و بر سفره نشست، جام را نوشید و تنبور را برداشت و ترانهای فرحبخش در وصف حال خویش خواند و تنبور را نواخت .آواز رستم به گوش پیرزن جادوگر رسید. پیرزن خویش را بزک کرد و سر سفره آمد، دستور کشتن رستم را داشت. او که یک خر درنده هم داشت. بیدرنگ خود را بر صورت زن جوان زیبایی درآورد و نزد رستم آمد. رستم از دیدار وی شاد شد و بر او آفرین گفت و خداوند را به سپاس گفت. چون رستم نام خدا را بر زبان آورد، ناگهان چهره? جادوگر تغییر یافت و سیمای شیطانیاش آشکار شد. رستم به او نگاه کرد و دریافت که او جادوگر است. پیرزن خواست که فرار کند اما رستم کمند انداخت و سر او را به بند آورد. دید گنده پیری پر نیرنگ است. خنجر از کمر کشید او را دو نیمه کرد.
خان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان
در این خان، رستم در مسیر راه خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمنزاری به چرا مشغول شد. دشتبان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربهای به وی وارد کرد. رستم از خواب برخاست و گوشهای دشتبان را کنده و کف دستش نهاد. دشتبان به مرزبان منطقه که اولاد نام داشت عارض شد. اولاد با تنی چند از سپاهیانش به نزد رستم شتافت تا او را تأدیب نماید امّا رستم ایشان را تنبیه کرده اولاد را با کمند به دام انداخت بلد راه خویش کرد. اولاد که خود را اسیر رستم دید، به او گفت: ای پهلوان! مرا نکش، هر خدمتی از دستم بر آید کوتاهی نخواهم کرد، رستم به او گفت که اگر محل دیو سپید را نشانم دهی، تو را شاه مازندران خواهم کرد در غیر این صورت، تو را خواهم کشت. اولاد پیشاپیش رخش به راه افتاد تا به مکان دیو سپید رسیدند.
خان ششم: جنگ با ارژنگ دیو
رستم و اولاد به کوه اسپروز یعنی محلی که در آن دیو سپید، کاووس را در بند کرده بود، رسیدند؛ چون تاریکی شب سر رسید از جانب شهر مازندران خروشی برآمد و به هر گوشه شهر شمع و آتشی افروخته شد. رستم از اولاد پرسید: آنجا که از چپ و راست آتش افروخته شد کجاست؟ اولاد گفت: آنجا آغاز کشور مازندران است و دیوهای نگهبان در آن جای دارند و آنجا که درختی سر به آسمان کشیده خیمه? ارژنگدیو است که هر از گاهی فریاد برمیآورد. رستم شب را خوابید و صبح روز بعد اولاد را با طناب به درختی بست و به جنگ ارژنگ دیو رفت. رستم با حملهای برقآسا سر ارژنگدیو را از تن جدا ساخت و در نتیجه سپاهیان ارژنگدیو نیز از ترس پراکنده شدند.
سپس رستم و اولاد به سمت محلی رفتند که نگهداری کاووس و سپاهیانش بود و آنان را از بند رها ساختند. کاووس رستم را به محل دیو سپید رهنمون ساخت و رستم با اولاد به سمت غاری که محل زندگی دیوسپید به راه افتادند دیو را هلاک نموده باز گشتند.
ریشه تاریخی ضرب المثل از هفت خان رستم گذشته
خان هفتم: جنگ با دیو سپید
در خان آخر، رستم و اولاد به هفت کوه که غار محل زندگی دیوسفید در آن قرار داشت، رسیدند. شب را در حوالی آنجا سپری کردند. صبح روز بعد رستم پس از بستن دست و پای اولاد، به نگهبانان غار حملهور شد و آنان را از بین برد. وی سپس وارد غار تاریک بیبن شد. در غار با دیوسپید مواجه شد که همانند کوهی به خواب رفته بود.
دیوسفید مسلح به سنگ آسیاب، کلاهخود و زرهآهنی به جنگ رستم شتافت رستم یک پای او را از ران جدا ساخت. دیو با همان حال با رستم در گلاویز بود و نبردی طولانی میان آندو صورت گرفت که گاه رستم و گاه دیو بر یکدیگر چیره میگشتند. در پایان، رستم با خنجر دل دیو را شکافت و جگر او را برای مداوای چشمان کم سو شده? کیکاووس درآورد.
دیوان کوچک با مشاهده? صحنه فرار را بر قرار ترجیح دادند. جگر دیوسفید را رستم نزد کاووس نابینا آورد و قطرهای از خون جگر به چشمان کاووی چکاند و نور به دیدگان وی بازگشت. سپاهیان ایران نیز همگی بینایی خود را بازیافتند و به جشن و پایکوبی مشغول شدند.
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
مطلب طنز جدید
اخیرا جناب آقای باهنر گفتهاند که مردم فکر میکنند همه دزد و نجومی بگیرند. برای بررسی صحت این مساله، نظرات خود مردم را جویا شدیم:
- سلام آقا، شما فکر میکنید همه دزد هستن؟
+ بنده هم سلام عرض میکنم خدمت شما خبرنگار دزد و همه مخاطبان خوبتون. خیر اتفاقا یک خبرنگار دزد دیگه هم همین سوال رو پرسید و بنده عرض کردم به جان پدر عزیز و دزدم، من به هیچ وجه فکر نمیکنم که همه دزدن.
- بله :| سراغ نفر بعدی میریم؛ سلام به نظر شما همه دزدن؟
+ نه همه گیلاسن.
- ببین عزیزم، بحث کاملا جدیه. اگه فکر میکنی همه دزدن، خودت چیای؟
+ عزیزت؟!!
- خیر، اون لفظ و تکه کلاممه. تو چیای دقیقا؟
+ گیلاسم!
- سلام، شما فکر میکنید همه دزدن؟
+ نه واقعا؛ بیشتر از اینکه دزد باشن، اختلاسگرن.
- فکر نمیکنید زیادی سیاهنمایی میکنید؟
+ اووم آره؛ درست میگی، به نظرم بیشتر از اینکه همه اختلاسگر باشن، دزدن!
- سلام، به نظر شما همه دزدن؟
+ نه آقا این چه حرفیه؛ مگه شدنیه!
- بسیار عالی. خوشحالم که شما رو پیدا کردم. بیشتر برامون بگید.
+ از نظر من همه گیلاسن.
- :| شما همون نفر قبلی نیستید که توهم داشت خودشم گیلاسه؟
+ نه من یه گیلاس دیگهام!
- برو بابا! ... سلام، شما فکر میکنید همه دزدن؟
+ بله به ضرس قاطع.
- به ضرس قاطع چی؟
+ همین دیگه، به ضرس قاطع.
- خب این که معنی نمیده.
+ خب به ضرس غیرقاطع.
- برو آقا!
+ به ضرس چپ؟
- پوووف! سلام جناب، شما فکر میکنی همه دزدن؟
+ بله، اتفاقا ما یه آشنای بانفوذی داریم، میگه چون انباشت اینهمه پول و ثروت بین مردم عادلانه نیست، خیلی از عزیزان باید مثل رابینهود جیب مردم رو بزنن و بین یکسری مدیر و مسئول فقیر پخش کنن.
- از نفر بعدی که جوانی خوشتیپ هم هست میپرسیم: آیا شما فکر میکنی همه دزدن؟
+ بله. همه دزدن. همه دل من رو میدزدن. همه احساسات من رو به بازی میگیرن. اون رو نگاه کن اونور خیابون! اونیکی کناریش رو ببین. همین که داره از تاکسی پیاده میشه رو نظاره کن. تو این فصل پاییز که فصل دل رباییه ببین چه دلی میرباین! نگاه نارنجیا رو، نگاه نارنگیا رو...
- این دوستمون رو با نارنگیا تنها میذاریم و خدمت یکی دیگه از مردم میریم که در حال دویدنه: سلام دوست ورزشکار من؛ آیا شما فکر میکنی همه دزدن؟
+ آی دزد، بگیریدش!
-میدونم شرایط مناسبی نداری، اما بهتر نیست بایستی و کمی استراحت کنی تا یه گفتگویی با هم داشته باشیم؟
+ (درحال نفس نفس زدن): کیفم...، کیفم تو ...، کیفم تو یک یک...
- عزیزم درست صحبت کن ببینم چی میگی؟
+ میگم کیفم تو ماشین بود، یکی از پنجره ماشین کش رفت.
- چه جالب! اتفاقا من هم میخواستم بپرسم آیا شما فکر میکنی همه دزدن؟
+ خودت فکر میکنی نظرم چیه؟!
- خُبه حالا توام. مگه چقدر پول توش بود؟
+ ده تا تراول صدی.
- آخی. یعنی الان هیچی پول نداری برگردی خونه؟
+ چرا یه مقدار تو جیبم مونده.
- داری تعارف میکنی که کمکت نکنم؟ اه مغرور جذاب لعنتی!
+ نه جون تو، دارم. ممنون از نگرانیت.
- اگه راست میگی ببینم.
+ بابا دویست، سیصد تو جییم هست. بیا ایناهاش...
- بده ببینم نکنه اصل نباشه!
+ بیا... عه!... آی دزد! بگیریدش! پولام! دزدددد
محمدامین فرشادمهر