نوشته شده توسط: الهه ناز
وقتی کسی را که نداری دوست داری
با عشق داری روی خود، پا میگذاری
وقتی به جای "من"، ضمیرت میشود "تو"
از "تو" برایت مانده یک "او" یادگاری...
وقتی که غیر از خاطراتی گنگ و مبهم
چیزی نداری که نداری که نداری...
وقتی هوایت ابری است و بغض داری
تا شانه میبینی هوس داری بباری...
وقتی برای زندگی یک راه داری
از راه سهمت میشود چشم انتظاری...
وقتی که هی نه میشود، نه میشود، نه...
وقتی که آری بوده، آری بوده، آری...
وقتی نمیخواهی که تنهایی بمیری
امّا در آغوش خدا هم بی قراری...
وقتی بمیری پیش از آن که مرده باشی
باید به قدر زندگی طاقت بیاری
_______________
رضا احسان پور
هوای حوا
نوشته شده توسط: الهه ناز
ارزشت را با مقایسه کردن خود با دیگران پایین نیاور, زیرا همه ما با یکدیگر متفاوتیم.
اهداف و آرزوهایت را با توجه به آن چه که دیگران با اهمیت تصور می کنند, تعیین نکن, زیرا فقط تو می دانی که چه چیزی برایت بهترین است.
با زندگی کردن در گذشته یا اینده زیستن در زمان حال را از دست نده. حتی اگر یک روز در زمان حال زندگی کنی, همه روزهای عمرت را زیسته ای.
هنگامی که هنوز چیزی برای بخشیدن داری , هرگز ناامید نشو.
هیچ چیز واقعا به پایان نمی رسد تا لحظه ای که خودت دست از تلاش برداری از مواجه شدن با خطرات نترس, زیرا بدین ترتیب فرصت می یابی که بیاموزی چقدر باید شجاع باشی.
با گفتن این که: یافتن عشق غیر ممکن است مانع ورود عشق به زندگی خود نشو.
سریعترین راه دریافت عشق , بخشیدن آن به دیگران است.سریعترین راه از دست دادن آن محکم نگاه داشتن آن است.
رویا های خود را رها نکن. بدون رویا بودن یعنی بدون امید بودن و ناامیدی یعنی این که هیچ هدفی نداری.
زندگی یک مسابقه نیست , بلکه سفری است که هر قدم از مسیر آن را باید لمس کرد و چشید
نوشته شده توسط:
بهترین و کاملتری تعریفی را که تا کنون راجع به عشق شنیده و خوانده ایم، تعریف مولانا از عشق است. او عشق را یکی شدن و اتحاد عاشق و معشوق می داند و غیر آن را خامی و هوس می نامد.
او در کتاب مثنوی و معنوی ضمن داستانی زیبا این معنی را چنین بیان می فرماید:
روزی عاشق در منزل یار را می زند و وقتی ندا می آید که: «کیست بر در؟» عاشق جواب می دهد: «من هستم عاشقت، در را باز کن؟»
یار جواب می دهد: « در یک منزل دو من جا نمی شود، برو!»
عاشق برمی گردد و یک درهجران و فراق معشوق می سوزد و آنگاه که دلسوخته می گردد و از رمز عشق آگاه می رسد، باز می گردد و نزدیک منزل یار می شود. با ترس و ادب نزدیک می شود و کوبه در را با احترام می کوبد.
از درون منزل ندا می آید «کیست بر در؟» این بار عاشق جواب می دهد: «بر در توئی و کسی جز تو نیست.»
گفت اکنون چون منی، ای (من) در آ
تواکنون نه «من» خودت هستی ونه غیراز من متکلم هستی. لذا، «هم تو من» هستی:
نی «من» ونی «غیرمن»، ای «هم تو من»