نوشته شده توسط: الهه ناز
ترازوی مرد فقیر
مرد فق?رى بود که همسرش کره مى ساخت، آن زن کره ها را به صورت دا?ره ها? ?ک ک?لو?ى مى ساخت .
مرد آنرا به ?کى از بقالى ها? شهر مى فروخت و در مقابل ما?حتاج خانه را مى خر?د .
روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصم?م گرفت آنها را وزن کند . هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره 900 گرم بود .
او از مرد فق?ر عصبانى شد و روز بعد به مرد فق?ر گفت:
د?گر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان ?ک ک?لو به من مى فروختى در حالى که وزن آن 900 گرم است . مرد فق?ر ناراحت شد و سرش را پا??ن انداخت و گفت: ما ترازو?? ندار?م و ?ک ک?لو شکر از شما خر?د?م و آن ?ک ک?لو شکر را به عنوان وزنه قرار مى داد?م .
?ق?ن داشته باش که: به اندازه خودت برا? تو اندازه مى گ?ر?م !