نوشته شده توسط: الهه ناز
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
حافظ
شعر تنهایی
چند اندر میان غوغایی
خوی کن پاره پاره تنهایی
خلوتی را لطیف سوداییست
رو بپرسش که در چه سودایی
خلوت آنست که در پناه کسی
خوش بخسپی و خوش بیاسایی
زیر سایه درخت بخت آور
زود منزل کنی فرود آیی
ور تو خواهی که بخت بگشاید
زیر هر سایه رخت نگشایی
سوی انبان ما و من نروی
گر چه او گویدت که از مایی
رو به خود آر هر کجا باشی
روسیاهست مرد هرجایی
خود تو چیست بیخودی زان کس
که از او در چنین تماشایی
چون رسیدی به شه صلاح الدین
گر فسادی سوی صلاح آیی
مولوی
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی
درآ درآ که به جان آمدم ز تنهایی
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من
ببین ببین که چه بیطاقتم ز شیدایی
بده بده که چه آوردهای به تحفه مرا
بنه بنه بنشین تا دمی برآسایی
مرو مرو چه سبب زود زود میبروی
بگو بگو که چرا دیر دیر میآیی
نفس نفس زدهام نالهها ز فرقت تو
زمان زمان شدهام بیرخ تو سودایی
مجو مجو پس از این زینهار راه جفا
مکن مکن که کشد کار ما به رسوایی
برو برو که چه کژ میروی به شیوه گری
بیا بیا که چه خوش میخمی به رعنایی
مولوی
شعر تنهایی غمگین
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنیها را، تو هم هرگز نپرسیدی
شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود
در آن هنگامهی تردید، در آن بنبست بیامید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود
شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود
اردلان سرفراز
چون تو مستغنی ز دل بودی دل آرایی چه بود
بر دل و جان ناز را چندین تقاضایی چه بود
در تصرف چون نمیآورد حسنت ملک دل
این حشر بردن به اقلیم شکیبایی چه بود
مشکلی دارم بپرسم از تو ، یا از یارتو
جلوه? خوبی چه و منع تماشایی چه بود
بود چون در کیش خوبی عیب عاشق داشتن
جرم چشم ما چه باشد عرض زیبایی چه بود
گشته بودم مستعد عشق ، تقصیر از تو شد
آنچه باشد کم مرا زاسباب رسوایی چه بود
از پی رم کرده آهویی که پنداریپرید
کس نمیپرسد مراکاین دشت پیمایی چه بود
گر مرا میکرد بدخو همنشینیهای خاص
وحشی اکنون حال من در کنج تنهایی چه بود
وحشی
شعر تنهایی کوتاه
از غمت روز و شب به تنهایی
مونس عاشقان سودایی
عاشقان را ز بیخ و بن برکند
آتش عشقت از توانایی
عشق با نام و ننگ ناید راست
ندهد عشق دست رعنایی
عشق را سر برهنه باید کرد
بر سر چارسوی رسوایی
بس که خفتند عاشقان در خون
تا تو از رخ نقاب بگشایی
تا ز ما ذرهای همی ماند
تو ز غیرت جمال ننمایی
در حجابیم ما ز هستی خویش
ما نهانیم و تو هویدایی
هستی ما به پیش هستی تو
ذرهای هستی است هر جایی
هستی ما و هستی تو دویی است
راست ناید دویی و یکتایی
نیست عطار را درین تک و پوی
هیچ راهی به جز شکیبایی
عطار
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
###اشعار روز عاشورا###
بتاب ای مه که زینب دل غمین است
پریشان دل ز مرگ شاه دین است
بتاب ای مه رقیه دل کباب است
ز مرگ باب خود در پیچ و تاب است
بتاب ای مه تو بر گلهای زهرا
که پرپر گشته در این دشت و صحرا
بتاب ای مه که اندر پای گلها
فتاده باغبان از جور اعدا
بتاب ای مه که اندر شور و شینم
پریشان دل من از مرگ حسینم
###اشعار روز عاشورا###
بتاب ای مه که بینم کودکانم
سرشک غم رود از دیدگانم
خداحافظ حسین با وفایم
که من عازم سوی شام بلایم
تویی در کربلا بی یار و تنها
من اندر شام غم بی آشنایم
بروی نی سرت از کوفه و شام
بود هم مونس و هم رهنمایم
ترا امشب نگهبان ساربان است
من اندر کوفه در بند بلایم
###اشعار روز عاشورا###
قتیل کربلا را دوست دارم
ذبیح بالقفا را دوست دارم
من از زوار دشت کربلایم
عزیز مصطفی را دوست دارم
قسم بر آب آب کودکانش
شهید نینوا را دوست دارم
اگر چه شیعه خوبی نباشم
گل خیر النسا را دوست دارم
###اشعار روز عاشورا###
چه خوب است روز عاشورا بمیرم
که من خون خدا را دوست دارم
به والله به والله و به والله
حسین سر جدا را دوست دارم
خدایا قاری قرآن زینب
به روی نیزه ها را دوست دارم
به حق آخرین فریاد مولا
امید خیمه ها را دوست دارم
قسم بر یاس و گلهای شقایق
نسیم کربلا را دوست دارم
منبع:emam8.com
نوشته شده توسط: الهه ناز
حسین جان
نبودی ببینی که زینب چه دیده
حسین جان
چه غمها که بر قلب عترت رسیده
حسین جان
ببین مادرت آمده قد خمیده
حسین جان حسین جان حسین جان
حسین جان
غم قلب زارم شده بی کرانه
حسین جان
مرا زد عدو بی حد و بی بهانه
حسین جان
چه گویم زِ کعب نِی و تازیانه
حسین جان حسین جان...
حسین جان
بمیرم که لب تشنه جانت فدا شد
حسین جان
تنت مقصد سرخ سر نیزه ها شد
حسین جان
بمیرم نفس میکشیدی سرِ تو جدا شد
حسین جان حسین جان حسین جان
حسین جان
حلالم کن ای نور چشمان زهرا
حسین جان
روم تا به کوفه به همراه اعدا
حسین جان
تنِ بی سرت مانده بر خاک صحرا
حسین جان حسین جان حسین جان...
شاعر: امیر عباسی
متن مداحی عاشورای حسینی
ظهر عاشورا، زمین کربلا بود و حسین
پیش خیل دشمنان، تنها خدا بود و حسین
هر طرف پرپر گلی از شاخه ای افتاده بود
و اندر آن گلشن، خزانِ لاله ها بود و حسین
داشت در آغوش گرمش آخرین سرباز را
زآن همه یاران، علی اصغر به جا بود و حسین
آخرین سرباز هم غلطید در خون گلو
بعد از آن گل، خیمه ها ماتم سرا بود و حسین
یک طرف جسم علم دار رشید کربلا
غرقه در خون، دستش از پیکر جدا بود و حسین
عون و جعفر، اکبر و اصغر به خون خود خضاب
کربلا چون لاله زاران با صفا بود وحسین
تیرباران شد تن سالار مظلومان «فراز»
هرطرف از شش جهت تیرِ بلا بود و حسین
شاعر:سیدتقی قریشی
امشب شهادت نامه ی عشاق، امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
امشب کنار یکدگر،بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا میشود
امشب بود برپا اگر، این خیمه ی ثاراللهی
فردا به دست دشمنان، برکنده از جا میشود
امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان، زین دشت بر پا میشود
امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا میشود
امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده اند
فردا به زیر خارها، گمگشته پیدا میشود
امشب رقیه حلقه ء زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا میشود
امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بی دست سقّا میشود
امشب که قاسم، زینت گلزار آل مصطفاست
فردا ز مرکب، سرنگون، این سرو رعنا میشود
امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه، بی یار و تنها میشود
امشب به دست شاه دشت،باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما میشود
امشب سر سِرّ خدا بر دامن زینب بود
فردا انیس خولی و دیر نصاری میشود
ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد "حسان"
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا میشود
شاعر: حسان چایچیان
اشعار عاشورا
من میان کوچه بودم روضه خوان در کربلا
بغض کرد و گفت مردم! شعله ها از در گذشت
بر سر دختر چه آمد تا که بابا درگذشت
زد به سینه، چند یازهرای اشک آلود گفت
بعداز آن از چند و چون روضه ی مادر گذشت
روضه خوان رفت و به ظهر داغ عاشورا رسید
من همان جا ایستادم... شعله ها از در گذشت
من میان کوچه بودم روضه خوان در کربلا
آه، آن شب بر دل من روضه ای دیگر گذشت
تازیانه رفت بالا و غلاف آمد فرود
تیغ پشت تیغ از جسم علی اکبر گذشت
شعله بود و محسن شش ماهه و دیوار و در
تیری آمد از گلوی تشنه ی اصغر گذشت
میخ در بر سینه ی پرمهر مادر حمله کرد
آب دیگر از سر عباس آب آور گذشت
ریسمان بر گردن حبل المتین انداختند
قافله از بین غوغای تماشاگر گذشت
ذکر حیدر داشت زهرا مسجد از جا کنده شد
ذکر حیدر داشت مولا از دل لشکر گذشت
درد پهلو، زخم بازو... فاطمه از پا نشست
تیر و نیزه از تن فرزند پیغمبر گذشت
من سراپا اشک بودم، طاقتم از دست رفت
روضه خوان از ماجرای خنجر و حنجر گذشت
روضه ها اینجا گره می خورد، بابا رفته بود
هیچکس اما نمی داند چه بر دختر گذشت
شاعر: علی سلیمیان
السلام علی،عزیز الزَّهرا
شه عاشورا،حسین یا مولا
السلام علی،امیر دل ها
شفیع عقبا،حسین یا مولا
السلام علی،مسیح حیدر
ذبیح مادر،حسین یا مولا
السلام علی،شهید بی سر
غریب مادر،حسین یا مولا
شکرخدا به زیر پرچمت
به سینه میزنم برات حسین
آرزومه که اربعین برم
پای پیاده کربلات حسین
حسین یا مولا اباعبدالله
السلام علی،عزیزِ الله
مدد ثارالله،حسین یا مولا
السلام علی،حبیب دل ها
شه بی همتا،حسین یا مولا
السلام علی،شهید قرآن
امیر و سلطان،حسین یا مولا
السلام علی،قتیل العبر
بریده حنجر،حسین یا مولا
منتظرم محرمت بیاد
تا که بمیرم آقا از غمت
دل بیقرارم واسه دیدنه
ده شب اول محرمت
حسین یا مولا اباعبدالله
السلام علی،الحسین مظلوم
من الماء محروم،آه و واویلا
السلام علی،البدن الصلیب
یا شیب الخضیب،آه و واویلا
السلام علی،الحسین غریب
یا خدالتریب،آه و واویلا
السلام علی،القتیل العریان
ذبیح العطشان،آه و واویلا
با لب تشنه سر بریدنت
جلو چشای خواهرت حسین
با عصا میزدن به پیکرت
جلو چشای مادرت حسین
حسین یا مظلوم اباعبدالله
شاعر: امیرحسین سلطانی
اشعار عاشورای حسینی
ای کشت? صدپاره تن وایحسین وایحسین
آیا تویی حسین من؟ وایحسین وایحسین
حسین من! حسین من!
زخــم بـــدن، پیــرهنت غبـــار صحـــرا کفـنت
بــرهنه مــانده بـدنت چرا نداری سر به تن؟
حسین من! حسین من!
نیزه شکسته سایهات به سینهات جای سنان
بـا تـو چـه کـرده ساربان ای مـه صدپـاره بدن؟
حسین من! حسین من!
موی سفید و تن سیـه آمدهام به قتلگه
ز حنجـر بریده بـا خــواهر خـود حرف بزن
حسین من! حسین من!
همسفر شهید من! امیـد من! امید من!
سخـن بگـو سخن بگو، بگو دلم را نشکن
حسین من! حسین من!
مصحـف پـارهپـارهام! مــاه پـر از ستـارهام!
سنگ شده نثار تو به جای یاس و نسترن
حسین من! حسین من!
به قلب داغدیدهات جسم به خون تپیدهات
ز حنجــر بریـدهات بگــو سخـن بگــو سخـن
حسین من! حسین من!
شاعر:غلامرضا سازگار
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
آی بچه ها، آی بچه ها
اسم من ساله، اسم من ساله
من چهار تا بچه دارم، بچه دارم
اسمشون فصل، اسمشون فصل
فصل اول بهاره، بهار شکوفه داره
فصل دوم تابستان، میوه میشه فراوان
فصل سوم پاییزه، پاییز برگها می ریزه
فصل چهارم زمستان، سرما و برف و باران
****شعر آموزش فصل ها****
فروردین و اردیبهشت و خرداد
سه ماه بهاره ، سه ماه بهاره ، نه سرده ، نه گرمه
تیر و مرداد و شهریور
سه ماه تابستان ، سه ماه تابستان ، گرم گرم ، گرم گرم
مهر و آبان و آذر
سه ماه پاییزه ، سه ماه پاییزه ، نه سرده ، نه گرمه
دی و بهمن و اسفند
سه ماه زمستان ، سه ماه زمستان ، سرد سرد ، سرد سرد
****شعر آموزش فصل ها به کودکان****
من می دونم که هرسال
چهار تا فصل داره
اول اون چهار تا
فصل خوب بهاره
بهار میاد با شادی
سبزه و گل میاره
رو شاخهی درختا
برگ تازه میذاره
بعد از بهار، تابستون
هوای گرمی داره
تعطیلات تابستون
حال و هوایی داره
بعد از تابستون، پاییز
میاد با رنگای شاد
برگ درخت میریزه
وقتی که میوزه باد
اما زمستون سرد
بعد از فصل پاییزه
آسمون ابری میشه
گوله گوله برف میریزه
چهار تا فصل خدا
جالب و رنگارنگه
هر کدومش یه جوری
خوشگله و قشنگه
****شعر کودکانه درباره فصل ها ****
بهار:بهارم و بهارم فصل اول سالم
تابستان:فصل دوم آی بچه ها تابستونه تابستون
پاییز:فصل سوم آی بچه ها پاییزه و پاییزه
زمستان :آخریم زمستون آی بچه ها همه شما رو قربون
****شعر کودکانه فصل بهار****
شعر فصل بهار:
بهار آمد، گل آمد
نسرین و سنبل آمد
گلهای سرخ و زیبا
در باغ خانهی ما
چشمها را باز کردند
با خنده ناز کردند
بنفشه دستهدسته
کنار جو نشسته
در روز آفتابی
در آسمان آبی
پرندهی خوشآواز
پر زد و کرد پرواز
بهار آمد، گل آمد
نسرین و سنبل آمد
سرودهی پروین دولتآبادی
**** شعر آموزش فصل ها به کودکان ****
شعر فصل تابستان:
آمده فصل تابستان
با خورشید فروزان
تیر و مرداد،شهریور
می آیند با تابستان
تابستان گرمِ گرم است
آفتابش داغ و سوزان
اما من دوستش دارم
چون تعطیل است دبستان
تابستان فصل کوشش
تابستان فصل کار است
بر شاخه ی درختان
میوه های آبدار است
میوه ی آبدار و شیرین
نعمت پروردگاراست
**** شعر کودکانه آموزش فصل ها ****
شعر فصل پاییز:
پاییزه پاییزه
برگ درخت میریزه
هوا شده کمی سرد
روی زمین پر از برگ
ابر سیاه و سفید
رو آسمونو پوشید
دسته دسته کلاغا
میرن به سوی باغا
همه با هم یکصدا
میگن قار قار قار
**** شعر کودکانه فصل ها ****
شعر فصل زمستان
بازم زمستون اومده خونمون
تو فصل تازه داریم یه مهمون
هر فصلی از سال یه شکل و رنگه
کار خداست هر کدوم یه جور قشنگه
سرما میاد تو کوچه ها ابرها تو آسمون ما
باز برف و بارون بازم زمستون
اما تو دلهای ما رنگین کمون شادی ها
توسوز سرما گرم دل ما
اینجا اونجا هرجا توقلب بچه ها
رنگین کمونه رنگین کمونه
بازم زمستون اومده خونمون
تو فصل تازه داریم یه مهمون
هر فصلی از سال یه شکل و رنگه
کار خداست هر کدوم یه جور قشنگه
سرما میاد تو کوچه ها ابرها تو آسمون ما
باز برف و بارون بازم زمستون
اما تو دلهای ما رنگین کمون شادی ها
توسوز سرما گرم دل ما
اینجا اونجا هرجا توقلب بچه ها
رنگین کمونه رنگین کمونه
گردآوری: بخش کودکان بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
شعر کوتاه می و مستی
برخیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزهها کنند از گل ما
اشعار خیام شراب
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
شعر خیام در مورد شراب
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعه می مملکت چین ارزد
جز باده لعل نیست در روی زمین
تلخی که هزار جان شیرین ارزد
شعر خیام
این اهل قبور خاک گشتند و غبار
هر ذره ز هر ذره گرفتند کنار
آه این چه شراب است که تا روز شمار
بیخود شده و بیخبرند از همه کار
رباعیات حکیم عمر خیام
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات به جز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
ای دل چو زمانه میکند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
اشعار ممنوعه خیام
می خوردن و شاد بودن آیین منست
فارغ بودن ز کفر و دین دین منست
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین منست
شعر کوتاه می و مستی
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
بیدادگری شیوه دیرینه تست
ای خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه تست
شعر خیام
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دلافروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
رباعیات حکیم عمر خیام
چون چرخ بکام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
چون باید مرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت
دوبیتی های خیام
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت
شعر خیام
فصل گل و طرف جویبار و لب کشت
با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت
پیش آر قدح که باده نوشان صبوح
آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
اولین دفتر شعر حسین صفا با عنوان "کنار پلّه? تاریک و چند غزل برای زنم" در سال 1388 چاپ گردید. "وصیت و صبحانه" دومین مجموعه غزل حسین صفا و "من کمتحملّم" نخستین مجموعه? ترانه و شعر محاورهای او در سال 1392 به چاپ رسید. "صدای راهپلّه میآید" عنوان اولین مجموعه? شعر سپید حسین صفا است که در سال 1393 چاپ شدهاست.
حسین صفا از شاعران پیشرو در غزل فارسی محسوب میشود.
تمام آهنگهای نهمین آلبوم رسمی محسن چاوشی یعنی ابراهیم از غزلهای حسین صفا در کتاب منجنیق هستند.
در ادامه برخی از آثار زیبا و عاشقانه حسین صفا را با هم مرور می کنیم:
خیلی وقته حرفامو
از چشام نمی خونی
حالمو نمی پرسی
دردمو نمی دونی
هم ازم گریزونی
هم می گی دوسم داری
زخم می زنی اما
از جذام بیذاری
دیر می رسی از راه
اسم این زرنگی نیست
زود می ری اما این
عادت قشنگی نیست
با خودت که درگیری
از همه طلبکاری
من که از تو دل کندم
بس که مردم آزاری
هم می گی دوسم داری
هم ازم گریزونی
حالمو نمی پرسی
دردمو نمی دونی
با دروغ همدستی
از غرور لبریزی
حای آبرو داری
آبرومو می ریزی
هفت خط و مرموزی
مثل مهره ماری
مهربون شدی امروز
باز چه نقشه ای داری
هیشکی از تو راضی نیست
از همه طلبکاری
من که از تو دل کندم
بس که مردم آزاری
حسین صفا
شعرهای حسین صفا
چیزی ندارم جز این دستان تهیدست
اما دوستت دارم
رگهایم را برای تو آوردهام که علاقهای به آبی نداری
عذر میخواهم از تو
زیرا نیمی از قلبم
نزد دوستانم به امانت است
در این سن بالا و ارتفاع کم
آستینم به چشمم نمیرسد
گهوارهای در قلبم تکان میخورد
به تازگی پا به جهانت گذاشتهام
و افسوس میخورم
که برای عبور از خیابانهای عریض
قدمهای کوتاهی دارم
این گلدان را کجای دلم بگذارم
که مُشرف به پنجرهات باشد
واقعاً چه ساعاتی از روز را
به چشمانم اختصاص دهم
که ناودانها و معابر نرنجند از من؟
غمت غمگینم کرده است
اما دوستت دارم
حسین صفا
شعرهای عاشقانه حسین صفا
من که خوابم نمیبرد خواب و
راحتم را گرفته بیتابی
عشق من! نیمه های شب شده و
تو در آغوش همسرت خوابی
از تو عمری گذشته اما من
با خودم فکر میکنم که هنوز
تو همان دختر جوان هستی
با همان گونه های سرخابی
فرض کن این اتاق پیش من است
و همین تخت با من خوشبخت
فرض کن این لباس خواب سفید
فرض کن این ملافه ی آبی
اتفاقا شبی رباط کریم
زیر باران من خراب شود
اتفاقا تو هم پس از باران
اثری از خودت نمی یابی
پرده را میزنم کنار ، امشب
از شب پیش هم سیاه تر است
فرض کن اتفاقا امشب هم
نیستی و به من نمیتابی
پس کجا رفته آن دو چشم قشنگ؟
آن دو تا چشم کوچک دلتنگ
کو دل تنگ کوچکت؟کو آن
صورت مهربان مهتابی؟
در کنارت کسی که میخوابد
گونه ات را چگونه میبوسد؟
آه... او را چگونه میبوسی؟!
در کنارش چگونه میخوابی؟!
باز هم قرص دیگری خوردم
بلکه مُردم، دل از تو هم کندم
و خودم را به سختی آکندم
به همین خواب های مردابی...
نتوانستم از تو دل بکنم
شب فردا به یادت افتادم
ساعتم را که کوک میکردم
فکر کردم کنار من خوابی
حسین صفا
او که یک چیز نامشخّص بود
هی مرا سمت خود کشید وَ من
نامشخّص به سمت او رفتم
در خِلال همین کشیده شدن
هر چه بیهوده دست و پا نَزدم
بیشتر در خودم فرو رفتم
او که یک عطر نامشخّص داشت
از بهشتی که نامشخّص بود
پخش می شد به سوی شامّه ام
من که چون دوزخی رها بودم
و مشخّص نشد کجا بودم
بو کشیدم، به سمت بو رفتم
سال ها درد نازکی بودم
که به خون آبیاری ام کردم
درد نازک عظیم و محکم بود
درد محکم عمیق شد، غم شد
و من از غم بدل به ریگ شدم
و به پای خودم فرو رفتم
او که در خود هزار دالان داشت
او که پیچیده بود و تو در تو
او که چیزی نبود غیر از او
به هزاران روش کشیده مرا
من هزاران نفر شدم، آنگاه
به درون هزار تو رفتم
کوه بی قراریم یک سو
سوی دیگر مَحال بودن او
و مَحالات دیگرش سویی
و خیالات من به دیگر سو:
پس شتابان چهار تِکّه شدم
و شتابان به چارسو رفتم
اوی من! اوی نامشخّص من!
نرم حاضر جواب گوش به در!
اگر امشب کسی به در نزد و
در اگر وا نشد، وَ آن که نبود
اگر از حال من سؤال نکرد
در جوابش تو هم نگو: رفتم
با تو رفتم، تو بردی ام از هوش
اوی پنهان کاملاً خاموش!
متشخّص ترین سواره ی من!
من به پای خودم، به میل خودم
با تو هر نکته ی چموشی را
شیهه در شیهه، مو به مو رفتم
سرنوشتم غلیظ و قرمز بود:
دمِ درگاه نامشخّص، او
زائری بود و جویِ منتظری
پیش پاهای زائرش مثلِ
خون گوساله ای که ذِبح کنند
سرخ جاری شدم به جو رفتم
حسین صفا
شعرهای حسین صفا
آخ که چقدر خوبه، قدم زدن با تو
چه خوب و افتابیه، هوای من با تو
تو کافه های شلوغ، گوش دادن به صدات
چه لذتی داره...
تو خلوت کوچه، گرفتن دستات،
چه لذتی داره...
بازم اجازه بده بهت سلام کنم، نگو باهام قهری
با اینکه میدونم ؛ تو بی اجازه ترین عاشق این شهری !
تو غربت خونه، جز منِ دیوونه، کی غصه ی تو رو خورد ؟
شبای تنهایی، بدون لالایی، چجوری خوابت برد ؟
آخ که چه دلگیره هوای من بی تو
چقدر نفسگیره، قدم زدن بی تو
تو خلوت کوچه گرفتن دستات
همش دروغه... دروغ
چقدر ادامه بدم ، به گم شدن تو این خیابونای شلوغ !
جز منِ دیوونه، کی وقتی حس میکنه که داره میمیره..
حتی واسه مردن، از توی دیوونه، اجازه میگیره ؟
چراغای رنگی، آدمای سنگی..سرفه و دلتنگی..
تو کافه ی خالی، یه استکان چایی..کنار تنهایی..
اون طرف میزم، جات خالیه عزیزم !
حسین صفا
اشعار عاشقانه حسین صفا
دریا واسه کشتیهایِ بیسرنشین جا نداره
پس من چرا غرق بودم ؟ تهران که دریا نداره
این گوشه از شهر امنه ، من سعی کردم نمیرم
انقدر نمیرم که آخر ، این گوشه پهلو بگیرم
تو سالها سرنشین ِ این گوشه از شهر بودی
اما با من که همیشه همسایتم قهر بودی
آرامش قبل طوفان ، ابروی اون روی ماهه
اخمت به من گفت هر شب ، طوفان سختی تو راهه
چند روز، چند سال، چند قرن، از ردپامون گذشته
قلبم به عمر یه تاریخ از این خیابون گذشته
قلبم مث گوش ماهی با موج موهات رفیقه
عشق من این تنگ کوچیک ، کوچیکه اما عمیقه
دریا واسه کشتیهایِ بیسرنشین جا نداره
پس من چرا غرق بودم ؟ تهران که دریا نداره
هر جا پیت رفته بودم ، دلتنگ برگشته بودم
آشفته و خسته انگار ، از جنگ برگشته بودم
من خوب بودم تا یه شهر ، با خشک سالیش بدم کرد
خوب شد ، خدا رحم کرد و عشق تو دریا زدم کرد
دریا واسه کشتیهایِ بیسرنشین جا نداره
پس من چرا غرق بودم ؟ تهران که دریا نداره
حسین صفا
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
دیدی رمضان رفته و پر باز نکردم
تا خیمه گهِ سبز تو پرواز نکردم
ماه تو گذشت عاشقی آغاز نکردم
من پُست غلامیِ تو احراز نکردم
ساقی بده جامی که تو را درک نکردم
شاید که دگر میکده را درک نکردم
من لایق مهمانی ات ای یار نبودم
من قابل الطاف تو ای یار نبودم
بودم به حضور تو و انگار نبودم
در محضر تو بودم و انگار نبودم
من بار دگر خسته و تنها شدم ای وای
شرمنده ی تو یوسف زهرا شدم ای وای
شب های مناجات و دعا رفت ز دستم
فیض سحر ذکر خدا رفت ز دستم
یک ماه نه یک عمر صفا رفت ز دستم
همسفرگیِ با شهدا رفت ز دستم
جامانده ترین رهروِ این جاده منم من
از پا و نفس بین ره افتاده منم من
افسوس که رفته ز کفم حاصلم ای دوست
آلوده نمودم به چه سرعت دلم ای دوست
بیمار گناهم چه کنم غافلم ای دوست
بنما تو به درک عرفه شاملم ای دوست
راضی شو ز من گرچه گنهکار و حقیرم
بنگر به «أجِرنا» پیِ احسان مجیرم
من جز تو کسی را گل زهرا نستایم
شکرانه به جا آورم از این که گدایم
با عشق تو می سوزم و می سازم و آیم
تا آنکه زنی در حرمت قفل به پایم
بگذار سحرها به قنوت تو بمانم
مثل تو سحر ناله ی العفو بخوانم
شب های زیارت ز دل خسته دلان رفت
هم ناله شدن با نفس سینه زنان رفت
گریه ز غم قافله ی اهل جنان رفت
تا اینکه براتی ز تو گیریم زمان رفت
هرکس که از او قلب تو دلدار رضا شد
داریم یقین روزیِ او کرب و بلا شد
دست کرمت گر ز کسی دست نگیرد
بیچاره شود زار و گنهکار بمیرد
خوش بخت هر آنکه دلت او را بپذیرد
از لوث گنه پاک شده عید بگیرد
بر ما که فقیران ره تزکیه هستیم
عیدی بده ما مستحق فطریه هستیم
ای آن که تو صاحب به زمین و به زمانی
هستی به کنار همه و باز نهانی
فرزند رضا ضامن عشاق جهانی
ای کاش نمازی به صف فطر بخوانی
تا آنکه به دست دل تو دل بسپاریم
سر بر قدمت یوسف زهرا بگذاریم
شاعر:احسان محسنی فر
مناجات وداع با ماه رمضان
رمضان رفت ولی بار گناهم مانده
به همان سفره ی تو خیره نگاهم مانده
گفته بودم به خودم توبه کنم خوب شوم
رمضان رفت ولی روی سیاهم مانده
داده ام دل به علی ضامن این بد بشود
خط نزن نام مرا راه نجاتم مانده
به همان رّبنا بر دم افطار سوگند
که براین گداییم هستم خدایا خرسند
شده ام آتش نمرود گلستانم کن
تشنه ی اب حیاتم تو سیرابم کن
نیمه شب وقت سحر دست به دعا برداشتم
خجل و شرمنده ام دست از شما برداشتم
مزد این سی شبه را برات کربلا بده
تو به جای گریه هام یه ایون طلا بده
عید فطر امده است عیدی به من برات بده
تو به من مجوز رد شدن از صراط بده
هرکه گفت حسین حسین آقا خودت نجات بده
شاعرت خسته شده جوهری به گدات بده
شاعر:حامد فعلی
با اشک کنم بدرقه ماه رمضان را
با شوق کنم زمزمه آوای اذان را
غفران خدا بار گناهان مرا برد
چون رود که با خود ببرد برگ خزان را
هر قدر که اظهار نمایم شعف خویش
پنهان نتوان کرد نگاه نگران را
عید آمده عیدی خدا هست مهیا
بگذار زمین ای دل من بار گران را
هر قدر که زیبا و پر از نور ولی رفت
هرگز نشود تا که نگه داشت زمان را
ایام خوشی بود سحرهای قشنگش
میشد که کنی درک تجلی جنان را
یک ماه کشیدیم مشقت شب مزد است
تمرین کن و از کذب،نگهدار زبان را
امشب در میخانه دلدار شلوغ است
برد عشق ازل هوش همه میزدگان را
امشب شب مستی است اگر باده حرام است
بر من بنویسید گناه دگران را
میبینم از این عشق که غوغاست به عالم
شیدا شرر عشق کند پیر و جوان را
با موی شکن در شکنت بسته ام عهدی
هرگز ندهم جز به خم موی تو جان را
بگذار که در عشق تو گمنام بمانم
رسوا مکن این سائل بی نام ونشان را
پشت در میخانه نشستم دو سه روزی
تا که نگرم عربده باده کشان را
پیمانه به پیمانه نشانی تو دیدم
دیدم شعف وشور همه حیدریان را
فطر آمده تبریک که هنگام سرور است
در روغن عشق تو زدم تکه نان را
هر چند کمیل از تو بسی شکر گزار است
مهمان کرم کن دل این دلشدگان را
شاعر:کمیل یزدی
اشعار خداحافظی با ماه رمضان
عطر اشک و دعا خداحافظ
ماه خوب خدا خداحافظ
رمضان ای کریم سی روزه
می رود این گدا خداحافظ
سفره را بسته ای و باز شده
راه افسوس با خداحافظ
روزها!جزها!تلاوت ها!
سوره ها آیه ها خداحافظ
در شب عید غصه باید خورد
جای افطار با خداحافظ
می رود محو می شود رمضان
می رسد این ندا: خداحافظ
ای دعای خوش ابوحمزه
در سحرهای ما خداحافظ
به صفای تو تازه دل بستیم
می روی بی وفا؟ خداحافظ؟
فرصتی نیست در شب آخر
ربنا اغفرلنا خداحافظ
شاعر:سید محمد حسین ابوترابی
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
شب آخره علی داره ، می بره غریب و تنها
برا یتیمای کوفه ، توی کیسه نون و خرما
مرد غریبه ی این دنیا، شبا رو تا صب بیداره
آروم نمی گیره چشماش، بارونیه و میباره
چاه کوفه هم با خبره
سی ساله علی خون جگره
به آسمونا خیره شده
میگه دیگه وقت سفره
آی خدا ، چقده غریبه حیدر
دم اذونه داره میره، تا که می رسه پشت در
تازه میشه داغ حیدر ، یاد گل یاس پرپر
قدم می ذاره توی کوچه ، دوباره دلش خون میشه
از کوچه داره تو ذهنش، خاطره ی بد همیشه
میگه به دل آذر میزدن
به پر کبوتر میزدن
پیش چش من همسرمو
بین دیوار و در میزدن
آی خدا ، چقده غریبه حیدر
آسمونیا چه بی تابن، با نماز مولای دین
از خون سر علی حالا، شده روی مولا رنگین
فرق علی تا ابرو واشد، تو عرش خدا غوغا شد
دوباره غریبی سهمه، دل زینب کبرا شد
زینب و غریبی دوباره
روز خوش و خوبی نداره
از سر شکافته بخدا
خون دل حیدر می باره
یا
دل زینبش بیقراره
روز خوش و خوبی نداره
یه روزی میاد با لباسه
اسیری به کوفه دوباره
داره می بینه روضه ها رو
می بینه غم مرتضا رو
با سر شکافته می بینه
سرای روی نیزه هارو
شاعر:حسین رحمانی
متن اشعار ضربت خوردن حضرت علی
بگیر ای مرگ عالم را در آغوش
که از فرق علی خون میزند جوش
متاب ای مه متاب ای مه که امشب
چراغ عمر مولا گشته خاموش
به جز سجّاده و محراب خونین
به هر جا بنگرم باشد سیه پوش
در و دیوار مسجد را مشوئید
مبادا تا شود این خون فراموش
چه سان باور کنم مرگ علی را
گمانم باز مولا رفته از هوش
سزای آن همه خوبی همین بود
که خون در سجده ریزد از سر و روش
کجا رفت آن که رنج عالمی را
چو قوت مستمندان برد بر دوش
صدای واعلیا واعلیا
رسد امشب زهر ویرانه بر گوش
چو اطفال یتیم کوفه (میثم)
گرفته زانوی ماتم در آغوش
شاعر:استاد حاج غلامرضا سازگار
اشعار شهادت حضرت علی
مرثیه خوانم با دلی محزون
محرابِ مسجد شد دریای خون
دلها به غربت نشسته شد
فرقِ عدالت شکسته شد
آه و واویلا واغربتا...
دل از این ماتم در غم نشیند
وای اگر زینب او را ببیند
از سر تا به پایَش خون شده
عالَم زین عزا محزون شده
آه و واویلا واغربتا...
زینب در کوفه بابا را دیده
روزی هم بیند سرِ بریده
رأسِ پر نورِ خونِ خدا
قرآن میخواند بر نیزه ها
آه و واویلا واغربتا...
متن اشعار ضربت خوردن حضرت علی
دیگر صدای حیدر نیاید سوز دعای دلبر نیاید
اولین مظلوم رفته از دنیا
گشته مهمان حضرت زهرا
آه و واویلا آه و واویلا
کوفه بگو پس شیر خدا کو کهفُ التّقی کو نور الهُدی کو
یک دو روزی هست شعر غم خوانده
طفل بی بابا بی غذا مانده
آه و واویلا آه و واویلا
ای کوفه دیگر کمتر جفا کن کمتر جفا بر آل عبا کن
کن مدارا با آل پیغمبر
با حسین و با عترت حیدر
آه و واویلا آه و واویلا
دعوت نمایی سلطان دین را حق الیقین را ، حبل المتین را
لیکن اهل تو جمله با دشنه
می کُشند او را با لب ِ تشنه
آه و واویلا آه و واویلا
شاعر : حاج امیر عباسی
در کوفه محشر شد به پا
آه و واویلا آه و واویلا
فرق علی گشته دو تا
آه و واویلا آه و واویلا
واویلا واویلا...
محراب و منبر لاله گون
آه و واویلا آه و واویلا
مسجد شده دریای خون
آه و واویلا آه و واویلا
حاجتش روا شد
مهمان زهرا شد
واویلا واویلا...
او جلوه ی سعادت است
بر خودش سوگند بر خودش سوگند
او کشته ی عدالت است
بر خودش سوگند بر خودش سوگند
گویم با چشم تر
مولانا یا حیدر
واویلا واویلا...
فُزت و ربّ الکعبه اش
آتش دل بود آتش دل بود
شمشیر زهر آلوده در
دست قاتل بود دست قاتل بود
ملائک گریانند
دلخون و نالانند
واویلا واویلا...
متن اشعار ضربت خوردن حضرت علی
احترام مسجد و منبر شکست
آن دمی که مرتضی را سر شکست
کشتی دین در دل بحر فتن
در تلاطم ، گوئیا لنگر شکست
چون شنیدم نالهء روح الامین
در خیالم شد کز او شهپر شکست
گفت والله در دل محراب عشق
فرق میر مومنین حیدر شکست
از جفای تیغ کین در صبح دم
فرق پاک ساقی کوثر شکست
سر ز سجده بر گرفت آن نازنین
لفظ الله گفت و لیک اکبر شکست
خون سر پاشید در محراب عشق
حرمت محراب پیغمبر شکست
وا عجب شق القمر آمد پدید؟
یا که حیدر را سر انور شکست
صبح صادق شاهد این فاجعه
فرق شاه لا فتی کافر شکست
منهدم شد والله ارکان هدا
عروه"الوثقی گسست اختر شکست
هالهء خون روی حیدر را گرفت
مصطفی را حامی و یاور شکست
از خطا زد ابن ملجم ضربتی
از علی سر ، حرمت داور شکست
فزت رب الکعبه جاری بر زبان
تا سر آن مرشد و سرور شکست
کنز خلقت چون علی گوهر نداشت
دست ظلمت از خطا گوهر شکست
فاتح خیبر به خون غلطان شدی
از احبا قلب پر آذر شکست
ای صبا رو در بقیع و عرضه دار
آنکه را پهلو به پشت در شکست
خیز یا زهرا به سوی کوفه آی
خود نگر که چون سر همسر شکست
دلبر عالم ز پا افتاده است
زین تعدی شیعه گشتی ور شکست
خواند بنشسته نماز صبح خویش
طاقت و قدرت از آن پیکر شکست
ای (هدایت ) زین محن خون گریه کن
فرق میر و رهبر اطهر شکست
شاعر:محمد هدایتی
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
ویلن تاجبخش
شنیده ام که به شاهان عشق بخشی تاج
به تاج عشق تو من مستحقم و محتاج
تو تاج بخشی و من شهریار ملک سخن
به دولت سرت از آفتاب دارم تاج
کمان آرشه زه کن که تیر لشگر غم
بر آن سر است که از قلب ما کند آماج
اگر که سالک عشقی به پیر دیر گرای
که گفته اند قمار نخست با لیلاج
به پای ساز تو از ذوق عرش کردم سیر
که روز وصل تو کم نیست از شب معراج
زبان شعر نیالوده ام به مدح کسی
ولیک ساز تو از طبع من ستاند باج
به تکیه گاه تو ای تاجدار حسن و هنر
سزد ز سینه سیمین سریر مرمر و عاج
به قول خواجه گر از جام می کناره کنم
به دور لاله دماغ مرا کنید علاج
به روزگار تو یابد کمال موسیقی
چنانکه شعر به دوران شهریار رواج
گزیده ای از اشعار عاشقانه شهریار
خزان جاودانی
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد
نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها
که وصال هم بلای شب انتظار دارد
تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی
که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد
نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من
که کمند زلف شیرین هوس شکار دارد
مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن
که هنوز وصله دل دو سه بخیه کار دارد
دل چون شکسته سازم ز گذشته های شیرین
چه ترانه های محزون که به یادگار دارد
غم روزگار گو رو پی کار خود که ما را
غم یار بی خیال غم روزگار دارد
گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست
چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد
دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن
نه همه تنور سوز دل شهریار دارد
خودپرستی خداپرستی
تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است
طالع مگو که چشمه خورشید خاورست
کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است
آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است
بر سردر عمارت مشروطه یادگار
نقش به خون نشسته عدل مظفر است
ما آرزوی عشرت فانی نمی کنیم
ما را سریر دولت باقی مسخر است
راه خداپرستی ازین دلشکستگی است
اقلیم خود پرستی از آن راه دیگر است
یک شعر عاقلی و دگر شعر عاشقی است
سعدی یکی سخنور و حافظ قلندر است
بگذار شهریار به گردون زند سریر
کز خاک پای خواجه شیرازش افسر است
دیدار آشنا
ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است
دائم گرفته چون دل من روی ماهش است
دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند
شرح خزان دل به زبان نگاهش است
دیدم نهان فرشته شرم و عفاف او
آورده سر به گوش من و عذرخواهش است
بگریخته است از لب لعلش شکفتگی
دائم گرفتگی است که بر روی ماهش است
افتد گذار او به من از دور و گاهگاه
خواب خوشم همین گذر گاه گاهش است
هر چند اشتباه از او نیست لیکن او
با من هنوز هم خجل از اشتباهش است
اکنون گلی است زرد ولی از وفا هنوز
هر سرخ گل که در چمن آید گیاهش است
این برگهای زرد چمن نامه های اوست
وین بادهای سرد خزان پیک راهش است
در گوشه های غم که کند خلوتی به دل
یاد من و ترانه من تکیه گاهش است
من دلبخواه خویش نجستم ولی خدا
با هر کس آن دهد که به جان دلبخواهش است
در شهر ما گناه بود عشق و شهریار
زندانی ابد به سزای گناهش است
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
شعر خدایا رحم کن بر من ( مولانا)
نه من بیهوده گرد کوچه و بازار میگردم
مذاق عاشقی دارم پی دیدار میگردم
خدایا رحم کن بر من پریشان وار میگردم
خطا کارم گناهکارم به حال زار میگردم
شراب شوق می نوشم به گرد یار میگردم
سخن مستانه می گویم ولی هوشیار میگردم
گهی خندم گهی گریم گهی افتم گهی خیزم
مسیحا در دلم پیدا و من بیمار میگردم
بیا جانا عنایت کن تو مولانای رومی را
غلام شمس تبریزم قلندروار میگردم
****خدایا رحم کن****
شعر خدایا رحم کن ( سیروس بداغی)
خدایا رحم کن بر حال زارم
به جز درگاه تو جایی ندارم
مرا اشکی بده یا قابل التوب
که بر افعال خود قدری ببارم
****مناجات خدایا رحم کن****
شعر خدایا رحم کن (حسین زحمتکش)
آمده ما را بسوزاند، خدایا رحم کن
رحم کن بر روزگار تیر? ما رحم کن
چشم من دریاست، گیسوی پریشان تو موج
ای خروشان موج طوفانی، به دریا رحم کن
موجب رسواییِ من میشود پیراهنت
یوسف مصری! به دامان زلیخا رحم کن
مثل کفشی کهنهام، ترکم کن اما بعد از این
بر کسی که اینچنین افتاده از پا رحم کن
دست تو افتاده شمشیرم... به حال این اسیر
من اگر بودم نمیکردم! تو اما رحم کن
ماندهام در برزخی ما بین مرگ و زندگی
وقت تصمیم است اینک، یا بکش! یا رحم کن!
****شعر خدایا رحم کن****
شعر خدایا رحم کن ( محمد زوار)
اشکهایم دوباره دانه دانه میافتد
مدتی کار من به تو شبانه میافتد
سالها فکر معصیت مرا زمینم زد
رحم کن بر کسی که عاجزانه میافتد
بس که بار گناه دیگران به دوشم ماند
توشههای سفر، ز روی شانه میافتد
گفتم إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون و فهمیدم
گذر پوست به دباغخانه میافتد
با زبانم تو را نخواندهام، پشیمانم
وای بر من که آتشت زبانه میافتد
عبد خاطی منم، تو غافرالخطیئاتی
باز دارد به دست من بهانه میافتد
من زمین خوردهام، خودت مرا بلندم کن
مثل طفلی که زیر تازیانه میافتد
گفت: بابا، حلال کن که برنمیخیزم!
استخوانم شکسته است و جا نمیافتد
گردآوری: بخش مذهبی بیتوته