نوشته شده توسط: الهه ناز
بنام خدا و با توکل براوکه شاکرشم
"تجربه هایم"
این مدت که از قبل از ماه رمضان بود و بعد از دو، سه روز تعطیلی بعثت حضرت محمد و رفتن به تهران بخاطردیدن اقوام به لطف خدا اتفاقاتی واسم افتاد که باعث کسب تجربه شد و باعث شد قبل از ماه رمضان بیشتر به خودم برسم و تا الان هم که ماه رمضان اینکارو دارم ادامه میدم واسه تصمیمی که گرفتم تا بفکر خودم بیشتر باشم تا به اهدافم نزدیکتر شوم و بهشان هروقتی خدا صلاح میداند برسم و اونطور که صلاحدید خدا هست، ولی یه چیزی بگم چون درکودکی زمان جنگ ایران و عراق بود تصمیم گرفتم کاری کنم که بروم به بهشت پیش کسانیکه خیلی دوستانشان دارم و واسم عزیز هستن بخاطر همین خدا وقتی بزرگتر شدم و به سن جوانی موقعیکه درسم تمام شده بود خدا سرراهم این آدمها و این راه و روش زندگی را گذاشت که باعث شد با اتفاقاتی تو زندگی، آشنایی با خیلی ها، دوباره متولد شدم و طوریکه روز به روز خواهید خواند تجربه هایم را تا حدودی که نوشتم کسب کنم و تقریبا به هرچیزی که با تلاش و همت خودم با توکل به خدا ، حمایت کسانی قابل اعتماد و دعاهاشون صلاح بوده برسم، البته یکی از علتهاش نزدیک کردن خودم به خداست که در زندگی کمکم کرده که بهم آرامش و راحتی جدیدا داده و میده که همیشه خواهانش بودم وهستم. در طی این چندسال اخیر با آشنایی این سه نفر؛
نوشته شده توسط: الهه ناز
نوشته شده توسط: الهه ناز
دعا از ته دل برای خدا (متن خودم)13 آذر 88 - 15:52
|
خدایا از این وضعیت راضی هستم ولی می خواهم پیشرفت کنم می خواهم ایده التر بشه
خدایا راههای رسیدن را نشانم بده خدایا چگونه می تونم راهم را پیدا کنم خدایا کمکم کن خدایا کمکم کن گنجهای پنهان برایم اشکار شود الهی آمین یا رب العالمین |
نوشته شده توسط: الهه ناز
حرف دل- 5 آبان 88 - 22:32
واقعا خدارا شکر میکنم که ادمهای متفاوتی تو زندگیم میاره مخصوصا وقتیکه قبلیها دور میشوند فاصله شان ازم و کم کم هم محو میشن ولی کنار امدن باهاش و تحمل دوری قبلیها کمی زمان میبرد و با اینکارش میفهمم که باهام هست و رهایم نکرده به حال خودم و ازش ممنون هستم و وقتهایی که به کسی احتیاج دارم و اگر دوستان قبلی به دلایلی نیستند کسی دیگر را سرراهم قرار میدهد.
باسپاس از خدا وتشکر از دوستان و برادران خوبم
التماس دعا از هرکسی که این نوشته را میخواند
و ارزوی خوشبختی و سلامتی واسه دوستان و برادرانم و هرکسی اینرا میخواند
پناه برخدا
نوشته شده توسط: الهه ناز
یک هفته قبل از عیدنوروز 88 به اتفاق مادر و پدرم به دعوت دانشجوهای پدرم به مدت 15 روز رفتم سوریه و رفتن به حرم زینب مرا یاد خواب یکی از دوستانم انداخت که تعبیر شده بود و کلی دعایش کردم و بعد از حرم زینب به رقیه و بقیه امامزاده ها رفتیم و بعد شهر به شهر سوریه را به مهمان دانشجوها گشتیم و یک روز به اخرهای سفر رفتیم حرم رقیه و روز اخر حرم زینب و بخاطر تورهای ایرانی شلوغ شده بود و سخت میشد در حرم ماند و جلو رفت ولی بالاخره من رفتم جلوی ضریح و دستم را برای روز اخر زدم به ضریح و دعا کردم و بعد که امدم ایران نذر کردم اگر حاجتم را بدهد باز خواهم امد البته با شخصی دیگر حالا کی و چطور نمیدانم دیگر دست خداست و هر چه او صلاح بداند. فقط تعطیلات نوروز خیلی خوش گذشت و امسال نه چهارشنبه سوری داشتیم و نه سال تحویل و نشد حرم هم باشیم چون شهری دیگر بودیم و نه 13 بدر چون همدان 3 ، 4 روز اخر که برگشته بودیم مریض بودیم و برفی و سرد بود. ولی به هرحال تعطیلات خوبی بود و به یاد ماندنی و امیدوارم تا اخر سالش هم پربرکت باشد مثل تعطیلاتش که قسمت شد به تعبیر خواب دوستم رفتیم سوریه.
خداخیرش بدهد با خوابش و الهی امین.
نوشته شده توسط: الهه ناز
20/8/87 آبان ماه
امروز نزدیکهای مغرب بعد از حمام در حال لباس پوشیدن و مو شانه کردن بودم که مادرم یکدفعه با موبایلش امد بالا و گفت سمیرا است؟ و من فهمیدم کی است و چون موبایلم را با مادرم عوض کردم دوستم شمارمو نداشته و بهش هم مسیج داده بودم نگرفته بوده و انقدر خوشحال و شاد شده بودم و کلی با هم گپ زدیم و خیلی وقت است او را ندیدم ولی با تلفن زدنش مرا قافلگیر کرد و خیلی خوشحال شدم و امیدوارم که روزی همدیگر را ببینیم چون واقعا دلم واسش تنگ شده و همینطور او.
خدایا حفظش کن و عاقبتشو بخیر کن و خوشبخت بشه... الهی امین یا رب العالمین
نوشته شده توسط: الهه ناز
خاطرات جوانی- 4دی 86 - 23:00
قشنگترین خاطره من درسال85بود در پاییز که با کسی بنام دکتر علیرضا آزمندیان آشنا شدم و باعث شد کلی زندگیم تغییر کند و چون از روز عیدش از خدا خواسته بودم که زندگیم را بهتر کند و من را بنده خوبش بکند من را با چنین کسی و قبلش و بعدش هم با خیلیها اشنا کرد و خیلی تجربه ها کسب کردم بعد از گوش دادن نوارهای ایشان و سخنانش و با اسرار من امسال تابستان 86 با مادر و پدرم رفتیم تهران و پدرم مرا برد در یکی از کلاسهای ایشان و من برخلاف نظر خانوادم کلی عشق کردم واستفاده بردم و وقتی برگشتم به همدان تصمیماتی را گرفتم و در حال انجام دادن انها هستم به لطف خدا و هیچوقت چنین روزهایی را فراموش نخواهم کرد مخصوصا دوستانی را که در محل کارها و ... پیدا کردم و کلی تجربه ها کسب کردم و خاطرات خوبی را گذراندم و حالا هم تمام امیدم به خداست و هیچوقت خوبیهای او را فراموش نخواهم کرد و امیدوارم هیچوقت به خودم مغرور نشوم.
در سال 88 به لطف خدا و قانون جاذبه ای که آزمندیان میگفت با کسی آشنا شدم و بقیه سخنان آزمندیان را گیر آوردم و کلی باز درحال تجربه کسب کردن و بهترزندگی کردن هستم...
نوشته شده توسط: الهه ناز
لکه سیاه
* باید یاد بگیریم در هر وضعیتی زیبایی ها را ببینیم!
«زیبایی در چشمان بیننده است.» ضرب المثل انگلیسی
«... هر بار که می خواستم کار بکنم، یکدفعه سرم می رفت بالا و آن لکه سیاه را می دیدم. اعصابم خراب می شد، قلبم به تپش می افتاد، عصبانی می شدم.»
«آن یک میلی متر مربع سیاه تمام فکر و وجود من را پوشانده بود...»
* بعضی وقتها ما عینک بدبینی، عینک تاریکی به چشممان می زنیم و همه اش بدی ها را می بینیم، همه اش منفی ها را می بینیم.
* کافی است نگاه از لکه های کوچکِ سیاه برداریم تا ببینیم که دنیا چه بزرگ است و چه زیبا...
* این توانایی انسان های بزرگ است که می توانند از هر چیزی ولو زشت ترین، زیبایی هایش را بیرون بکشند.
* اول از همه، با «حسن جویی» از دیگران، ما منفعت می کنیم. چنان چه هنگام عیب جویی قبل از این که دیگران آسیبی ببینند، ما خود رنجور و ناراحت خواهیم شد.
* وقتی ما در انبان روحمان مدام اطلاعات منفی بریزیم، چاره ای نخواهیم داشت جز این که انتقام جو باشیم، خشمگین باشیم.
* وقتی صبح از خواب بیدار می شویم، چشمانمان را که باز می کنیم، بگوییم: «خداراشکر! یک روز دیگر را به من هدیه داده اند!»
* می خواهید حالتان بهتر شود؟ راه ساده ای دارد: در خودتان، در دیگران، در طبیعت و در هر چیزی که پیرامونتان است، «زیبایی ها» را ببینید!
* موسیقی ای را گوش کن که به تو روحیه می دهد، به تو امید می دهد، رأفت قلب می دهد.
* ما مثل نوار کاستی هستیم که در آن می توان هر چیزی ضبط کرد: از آوازهای قشنگ و زیبا گرفته تا آهنگ های مغموم و دلخراش.
* فرق است میان انسانیت، عشق، احترام و محبت داشتن با غصه خوری
* بیاییم تصمیم بگیریم لکه های سیاه دنیا و لکه های سیاه زندگی را به اندازه خودشان ببینیم.
نوشته شده توسط: الهه ناز
سگ ها فرار می کنند...
* حکایت ما ومشکلات، مثل حکایت ما و سگ ها است: تنها در صورتی فرار می کنند که ما آنها را تعقیب کنیم!
«آن که می خواهد زنده بماند باید با دشواری ها درآویزد. دشواری برای زندگان ماسه نومیدی نیست؛ نومید مردگانند.» پرویز خانلری
*مشکلات در زندگی مثل سگ ها هستند: اگر در بِروی و فرار کنی، دنبالت می کنند؛ اگر بایستی، می ایستند؛ و اگر حمله کنی، فرار می کنند!
* هر وقت با مشکلی مواجه شدی، برو خدا را شکر کن و بگو «خدارا شکر، زنده ام!»
نوشته شده توسط: الهه ناز
زیبای خفته
* زیبای خفته ما در انتظار شاهزاده ای است که بیدارش کند. آن شاهزاده چرا خودمان نباشیم؟
«مرد به سیرت مرد آید، نه به صورت» عطار
* همه ما حتی در بدترین حالات خود، زیبای خفته ای در درون خود داریم، در درونمان، ولی سرد است، سنگی است، و بخ زده.
* عشق و محبت و احترام، زیبای خفته آدم ها را بیدار می کند.
* هیچ توجه کرده اید که چقدر زیبایید؟ هیچ فکر کرده اید که در موقع خودش چقدر مهربانید؟
* چرا منتظر دیگران هستی؟ چرا خودت بیدارش نمی کنی؟ چرا خودت دست نوازش به سرش نمی کشی؟
* هر وقت زیبای خفته مان بیدار شود، مهربان تر می شویم. «انسان» تر می شویم. آن وقت است که به واقع می توانیم به دیگران عشق بورزیم.
* هر وقت می توانید، کار درست و زیبایی انجام دهید. خسّت نداشته باشید. نگویید: «حالا چه کس می فهمد من این کار را کرده ام؟»
* به خاطر داشته باشید که زیبا وقتی بیدارشد، دیگر نمی خواهد بخوابد و به خواب هم نمی رود.
* اگر زیبای خفته مان را بیدار کرده باشیم، خواهیم توانست پی به مشکلات انسان های اطرافمان ببریم و سپس به آنها توجه و کمک کنیم.
* این همه تغییر ناگهانی که موجب شد زندگی این خانواده از هم نپاشد از یک نقطه کوچک و ساده شروع شد: یکی از طرفین سعی کرد زیبای خفته طرف مقابل را بیدار کند!
* ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، تحت تاثیر اجتماعی هستیم که در آن زندگی می کنیم. پس اگر رانندگی می کنی بی مورد بوق نزن!
* وقتی ما می توانیم قربان صدقه همه این بچه ها برویم، چرا همیشه نسبت به بچه ها این رفتار ا نداشته باشیم؟ باور کنیم که با این کار، هم زیبای خفته خودمان را بیدار خواهیم کرد و هم کمک خواهیم کرد تا فرزندان خوشبخت تری تربیت کنیم...
* یک خورده حوصله همدیگر را بکنیم؛ یکی حوصله کند، جوّ آرام می شود.
* با رفتارهای زیبا، کاری کنیم که محیط زندگی مان محیطی بشود که زیبای کسی به خواب نرود تا بعد مجبور شویم بیدارش کنیم.