نوشته شده توسط: الهه ناز
کاریکاتورهای اهدای خون
کاریکاتور اهدای خون
کاریکاتور در مورد اهدای خون
کاریکاتور درباره ی اهدای خون
روز جهانی اهدای خون
روز اهدای خون
کاریکاتور درباره ی اهدای خون
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
کاریکاتور محبت گمشده کودکان امروز
بدون شرح!
دلخوش به مذاکره!
کاریکاتور / ایرانیان و فشار خون
کاریکاتور/ منطق مقاومت و افول آمریکا
کاریکاتور رامبد جوان
ملخهای عزیز دارین اشتباه میزنین!
حسن روحانی پس از مذاکرات خود با آبه اعلام نمود که ژاپن آماده خرید نفت از ایران است
آمریکا: ایران در حمله به نفتکش ها دردریای عمان دست داشته است
اینم باشگاه بوقچیها در لیگ برتر!
صد بار گفتم با نون بخور سیر شی!
کاریکاتور/ ترامپ شایسته مبادله هیچ پیامی نیست
وزیر ورزش دست به دامن وزیر ارتباطات شد!
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی
ضرب المثل یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی در مورد افرادی که بدون فکر و اندیشه کاری انجام میدهند و سپس از کرده پشیمان میشوند، به کار میرود.
داستان ضرب المثل یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی:
روزی، در شهری پادشاه مهربانی زندگی میکرد که تمام مردم دوستش داشتند او مشکلات مردم را خوب گوش میکرد و تا آنجا که در توانش بود در رفع مشکلات آنها تلاش میکرد. این پادشاه مهربان با زنش تنها زندگی میکرد. آنها سالیان سال بود که ازدواج کرده بودند ولی بچهدار نمیشدند.
در این سالهای تنهایی پادشاه راسوی کوچکی را به قصر آورد و از آن مراقبت میکرد، کم کم پادشاه راسو را تربیت کرد و همه کار به او یاد داد. هرکس راسو را میدید تعجب میکرد که این حیوان اینقدر کارهای عجیب انجام میدهد. بعد از چند سال حکیم دانایی به شهر آنها آمد. حکیم گفت: میتواند دارویی به پادشاه و زنش دهد که بچهدار شوند. چند ماه بعد خداوند پسری به پادشاه هدیه داد که نه تنها باعث خوشحالی پادشاه و همسرش بلکه باعث خوشحالی همهی مردم شهر شد و مردم دوست داشتند بعد از این پادشاه مهربان فرزند او جانشینش شود.
پادشاه زنی را به عنوان دایه برای کودک انتخاب کرد تا مراقب کودک باشد. راسو میدانست که این کودک به شدت مورد توجه پادشاه و همسرش است راسو هم نسبت به کودک بیآزار و مهربان بود. یک روز عصر که دایه کنار کودک به خواب رفت، پنجره باز بود و ماری از پنجره وارد اتاق کودک شد، در همین حین راسو که در خانه میچرخید وارد اتاق کودک شد و دید مار وارد گهوارهی کودک شد.
به سرعت روی مار پرید و با چنگالهایش مار را زخمی کرد. آنقدر مار را به اطراف کوبید تا مار زخمی مُرد. از صدای جیغ و زدوخورد راسو و مار دایه بیدار شد و راسوی خونین را کنار گهوارهی کودک دید. دایه شروع کرد به جیغ زدن و کمک خواستن. پادشاه و همسرش که صدای دایه را شنیدند با سرعت خود را به اتاق کودکشان رساندند و تا رسیدند راسو را دیدند که چنگالها و دهانش خونین است.
پادشاه بسیار ترسیده بود و فکر کرد، راسو کودکش را کشته، به همین دلیل سریع شمشیرش را از غلاف درآورد و با یک ضربه راسو را دو نیم کرد. و بعد با عجله به سراغ کودکش رفت وقتی پادشاه به بالای گهواره رسید دید فرزندش زنده است و یک مار دو نیم شده در گهواره است. تازه فهمید که راسوی بخت برگشته چقدر تلاش کرده بوده و با مار جنگیده بوده تا توانسته بود قبل از اینکه مار آسیبی به کودک پادشاه برساند او را بکشد.
پادشاه خیلی از کار خود پشیمان شد و گفت: یک لحظه صبر کن و هزار افسوس مخور. من با عجلهای که کردم حیوانی که تا این حد مهربان و وفادار بود را به راحتی از بین بردم. ولی دیگر پشیمانی هیچ سودی نداشت.
نوشته شده توسط: الهه ناز
کاریکاتور روز جهانی مبارزه با کودکان کار
کاریکاتور کودکان کار
عکس های کودکان کار
فقر و کودکان کار
کودکان کار و آسیب ها
کاریکاتور و تصاویر طنز
کاریکاتور روز جهانی مبارزه با کودکان کار
عکس کودکان کار در ایران
کاریکاتور کودکان کار
فقر و کودکان کار
کاریکاتور مبارزه با کودکان کار
روز جهانی مبارزه با کودکان کار
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
جوک های خنده دار
تنها کسی که تو زندگی بهم گفت دوست دارم یه مرده تو باشگاه بود که ازش پرسیدم:
- چند ست دیگه داری داداش؟
+ گفت دو سِت دارم
خفن ترین جوک های خنده دار
امروز میخاستم ناهار بخورم ما?مور اومد گیر داد اینجا نباید ناهار بخورید گفتم بابا ماه رمضون که تموم شد
.
.
گفت تموم شد که تموم شد،دلیل نمیشه بیای وسط کلانتری سفره پهن کنی
جوک های خنده دار جدید
طرف سگش گمشده، واسه مژدگونی یه 206 جایزه گذاشته، حالا ما گم میشدیم بابامون میگفت بیخیال باد آورده را باد میبرد!
انواع جوک های خنده دار
برنامه سفر دارم، تعطیلات نداریم
تعطیلات داریم، برنامه ندارم
تعطیلات داریم، برنامه هم دارم... ولی پول ندارم
جدید ترین جوک های خنده دار
پدرای ایرانی یه قانون خاصیم که دارن اینه:
اگه موقع راه رفتن تو خونه به چیزی بخورن مقصر اون چیزیه که رو زمینه ولی اگه تو پات بخوره قطعا کوری..
خفن ترین جوک های خنده دار
واقعا تو زمینه ارتباط برقرار کردن با بچه ها ضعیفم.
الان واسه یه بچه تو بغل مادرش ادا درآوردم،
مامانش گفت نکن آقا بچه شب ادراری ش تازه خوب شده. با اون قیافه ت
جوک های خنده دار روز
خدا کنه واقعا هر سلام 60، 70 تا ثواب داشته باشه
.
.
.
خیلی روش حساب کردم، در واقع تنها توشه آخرتمه
جوک های خنده دار و جالب
تو خارج گربشون میره رو درخت زنگ میزنن آتش نشان بیاد بیارتش پایین
اونوخت مام بچه بودیم میرفتیم رو درخت ننمون دمپایی پرت میکرد بهمون ک بیفتیم
جوک های خنده دار و کوتاه
جعفر میره امامزاده میبینه یه دختری داره دعا میکنه که ...
خدایا یه شوهر خوب به من بده..
بعد یهو خودشو میندازه تو بغل دختره
میگه: خدایا هل نده، هل نده، خودم میرم
جوک های خنده دار
یکی از تفریحات ایرانی ها اینه که میرن یه جنس می خرن
.
.
.
.
.
بعد میرن توی تک تک مغازه ها همونو قیمت میکنن ...
خدا این تفریحات سالم رو ازمون نگیره
خفن ترین جوک های خنده دار
یک نصیحت از یک پروفسور نروژی
بنام نیلجسیژوگستانیفیکول
.
.
.
.
.
دکتر " نیلجسیژوگستانیفیکول " میگه :
وقتی اینقدر تنبلی که اسم منو نمیخونی
عمرا نصیحتت کنم!!!
بفرس برا تنبل بعدی!
جوک های خنده دار جدید
وقتی یک مرد بهتون میگه:
یه تار موتو به دنیا نمیدم, برای امتحان کردنش, یه تار موتونو بندازین توی غذاش!!!
اگه دنیا رو , رو سرتون خراب نکرد؟
وااالا فقط حرف میزنند
جدیدترین جوک های خنده دار
به دختره گفتم پیانو میزنم گفت اگه راست میگی بگو اسم سه تا پدالش چیه؟
منم گفتم گاز و ترمز و کلاج دیگه!
فکر کنم پیانو اونا اتومات بود بلاکم کرد
انواع جوک های خنده دار
ولی چقد زود ماه رمضان تموم شد انگار همین دیروز بود
.
.
اولین سحری ماه رمضان رو گرم کردیم واسه ناهار
خفن ترین جوک های خنده دار
چه شباهتی بین دماسنج و ورقهی امتحانی وجود دارد؟
.
.
جواب: هر دو وقتی به صفر برسند، تن آدم را میلرزاند.
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
طنز نوشته های کوتاه جدید و جالب
یه سری مشهد کنار ضریح بودم به نامزدم
زنگ زدم گفتم میزارم رو اسپیکر کنار ضریحم ،
گفت زری کیه ؟
میدونستم بهم خیانت میکنی پس بای
طنز نوشته های کوتاه جدید و جالب
آقو احمقترین آدم مردیه که دو تا زن میگیره!
خب اگه از ازدواج اولت راضی هستی چرا خرابش میکنی؟
اگه راضی نیستی چرا تکرارش میکنی
طنز نوشته های خنده دار
کاش بانکا یه فکری بحال موجودی دستگاه های خود پردازشون بکنن...
این سومین دستگاهیه که میگه : "موجودی شما کافی نیست"
طنز نوشته های جدید
به بابام زنگ زدم می گم تصادف کردم الان بیمارستانم.
می گه خب حالا یه دونه از جون هات کم شد. هنوز مونده گیم اور بشی از دستت راحت شیم.
فکر کنم منو از تو سطل ماست پیدا کردن
جوک خیلی خنده دار
یبارم رفته بودیم مرکز خرید پالادیوم تو بالاشهر تهرون، تو یه مغازه به یارو گفتم: داداش خربزه مشهدی کیلو چند ؟ حراست رو صدا کرد
بعدا فهمیدیم توپ راگبی بوده . چیکار کنیم ، ندیدیم خب
طنز نوشته های کوتاه جدید و جالب
جانی جانی، چیست
آیا نام یک ترانه است
آیا نام یک فردیست که جنایتی انجام داده است
خیر این جمله ی یک مادر شوهر است زمانی که عروسش می خواهد سوار ماشین آنها شود، می گوید:جانی جانی، یعنی جا نیست
طنز نوشته های کوتاه
وضعیت عجیبی شده؛ فکر میکنی تشنته ولی بعد از اینکه یه شیشه نوشابه رو یه نفس سر میکشی، میفهمی گشنهت بوده و مجبوری یه پیتزا خانواده هم بخوری.
عجیبتر از اون اینه که تازه بعدش یادت میُفته روزهای
طنز نوشته های کوتاه
پسر عموم رفته زن گرفته
گفتن سه تیکه از جهیزیه پای دوماده ...
لوازم آشپز خونه، لوازم برقی و لوازم چوبی
احتمالاً زنش فقط با خودش دمپایی و کلیپس میبره
جوک خیلی خنده دار
کلا سیستم مردا اینجوریه که :
یا پول دارن قیافه ندارن
یا قیافه دارن پول ندارن
یا قیافه و پول دارن اخلاق ندارن
یا اخلاق دارن پول و قیافه ندارن
یا اینکه همه چی دارن قصد ازدواج ندارن
یا هیچی ندارن فقط قصد ازدواج دارن
طنز نوشته های کوتاه جدید
خواهر زادم تازه زبون باز کرده…
بهش گفتم دایی رو دوست داری؟؟؟ گفت: نه!
خواهرم واس اینکه من ناراحت نشم گفت کلمه “نه” سر زبونشه
گفتم دیگه مطمئن باشم که دوستم نداری؟
گفت: “آله”
طنز نوشته های کوتاه جدید و جالب
یارو میره تماشای رقص باله،
خوابش میبره...
ازش میـپرسن:
چطور بود؟
میگه:
خیلی انسان بودن
دیدن من خوابم
همش رو نوک پا راه میرفتن
طنز نوشته های جالب و خنده دار
عروسی دخترعمو نرفتم، حرف درآوردن که لابد من عاشقش بودم.
چندی بعد عروسی پسرعمه بود
پیامک زد: میدونم عروسی بیا نیستی. فقط بیا برامون حرف درنیارن.
طنز نوشته های کوتاه
دوس دارم یه روز آنقد پولدار بشم که . .
.
.
وقتی رانی می خورم ؛ اون تیکه آخر آناناس که ته قوطی گیر می کنه واسم مهم نباشه
طنز نوشته های کوتاه جدید
یکی اسمش جهانگیر بود میخواست ازدواج کنه به مادرش گفت میخوام بری برام خواستگاری
مادرش گفت کیو میخوای؟
جهانگیرم گفت قشنگ باشه قدش بلند باشه
مادرش گفت امروز عروسی داریم دخترا فامیلم همه میان یه چادر بکن سرت بامون بیا داخل انتخاب کن هرکیو میخوای!
جهانگیرم چادر پوشید و رفت یه دختر قشنگ و قد بلند دید با حجاب که چیزی ازش پیدا نبود.
رفت و گفت من جهانگیرم با من ازدواج میکنی؟
دختره جواب داد حرف نزن احمق
منم صادقم پسر عموت
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل اگر تو کلاغی من بچه کلاغم
ضرب المثل اگر تو کلاغی من بچه کلاغم به افرادی میگویند که فکر میکنند خیلی زرنگ و باهوشند.
روزی روزگاری بر روی درختی وسط یک شهر بزرگ کلاغی زندگی میکرد که تازه تخم گذاشته بود و از آنها مراقبت میکرد. تا اینکه جوجههایش سر از تخم درآوردند و کلاغ صاحب سه جوجه کلاغ کوچک شد. کلاغ مادر که خیلی خوشحال بود، به شدت از جوجههایش مراقبت میکرد. برای آنها غذا تهیه میکرد و با بالهایش سایبان برای جوجههایشان میساخت.
یک روز که کلاغ برای پیدا کردن غذا از لانه بیرون رفته بود، گربه به لانهی او حمله کرد و دو تا از جوجههایش را خورد. جوجهی سومی که خیلی زرنگ و باهوش بود از دست گربه فرار کرد و توانست خود را در لابه لای برگهای درختان پنهان کند و زنده بماند. هنگامی که کلاغ مادر به لانه بازگشت و جوجههایش را پیدا نکرد شروع به گریه و زاری کرد که ناگهان جوجه کلاغ کوچک خودش را نشان داد و گفت: مادر من توانستم از دست گربه فرار کنم.
کلاغ مادر تا جوجهاش را دید خوشحال شد و خدا را شکر گفت که حداقل یکی از جوجههایش زنده مانده. بعد از این اتفاق کلاغ مادر از جوجهاش دور نمیشد و به شدت از او مراقبت میکرد.تا اینکه وقت آموختن پرواز به کلاغ شد. مادرش با حوصله و مهربانی فراوان تمام فوت و فن پرواز را به او آموخت. کم کم جوجه کلاغ میتوانست خود به تنهایی پرواز کند. و مادرش از اینکه جوجه کلاغ با سرعت توانسته راه و رسم پرواز را بیاموزد بسیار خوشحال بود.
یک شب کلاغ مادر به جوجهاش گفت: تو دیگر بزرگ شدهای و میتوانی از خودت مراقبت کنی. فقط خیلی مراقب آدمها باش، چون بچهی آدمها همیشه در پی آزار و اذیت جوجهها و پرندهها هستند. تو باید خیلی مواظب خودت باشی. بچه کلاغ که با دقت به حرفهای مادرش گوش میکرد فکر کرد و گفت: خیالت راحت مادر اگر دیدم که آدمها خم شدهاند تا از روی زمین سنگ بردارند، فرار میکنم «اگر تو کلاغی من بچهی کلاغم.»
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل چهار دیواری اختیاری
مورد استفاده:
در مواردی است که انسان میخواهد کاری را با سلیقه و نظر خودش انجام دهد.
دورهی پادشاهی شاه عباس صفوی، یکی از شکوفاترین دوران رشد و توسعه ایران بوده. یکی از عادتهای شاه عباس این بود که هر چند وقت یکبار با لباس مردم عادی و بیسروصدا صورتش را میپوشاند و بین مردم میرفت و با آنها شروع به صحبت میکرد تا از اوضاع زندگی و کسب و کار مردم کوچه و بازار اطلاعاتی به دست آورد.
یک شب که شاه عباس به قصد سرکشی در کوچه و پس کوچههای شهر راه میرفت. از درون خانهای صدای تنبک و سنتوری را شنید که فردی مینواخت و با صدای خوش اشعاری را میخواند و بلند بلند میخندید. شاه عباس کنجکاو شد تا بفهمد این سروصداها برای چیست و خود را به پشت پنجرهی آن خانه رساند و به درون آن نگاه کرد. دید پیرزنی تنها است که خیلی زیبا تنبک میزند و اشعاری را میخواند و میخندد وقتی گوشهایش را تیز کرد تا بهتر صدای پیرزن را بشنود، دید پیرزن در قالب شعر الفاظ و صفاتی زشت و نادرست را به فردی نسبت میدهد. برایش جالبتر شد که منتظر بماند تا بفهمد زن این الفاظ را به چه کسی نسبت میدهد؟
وقتی شعرهای پیرزن تمام شد پیرزن خندهی بلندی کرد و گفت: این شعرها هم به سلامتی شاه عباس نامرد! شاه عباس که اصلاً توقع شنیدن چنین حرفهایی را نداشت خیلی تعجب کرد. او با خود گمان میکرد که به شدت مورد احترام و علاقهی مردم قرار دارد و مردم همه او را دوست دارند. آن شب شاه عباس از گشتن در شهر منصرف شد و به قصر بازگشت. فردا صبح نگهبانان قصر را فرستاد تا به در خانهی پیرزن بروند و هرچه زودتر او را به حضور شاه عباس بیاورند. وقتی پیرزن وارد شد و روبه روی شاه عباس قرار گرفت، با تعجب پرسید: جناب پادشاه گناهی از من سر زده که صبح به این زودی سربازانی را به دنبال من فرستادهاید؟
شاه عباس با نهایت غرور گفت: بله، شنیدهام دیشب در خانهات بساط آوازخوانی و دایره و تنبک زنی برپا بوده. پیرزن دانست که شاه عباس از چه خبردار شده. سرش را پایین انداخت و گفت: بله جناب حاکم. شاه عباس گفت: خوب موضوع اشعارتان چه بود؟ به چه کسی فحش و ناسزا میگفتید؟ پیرزن شرمندهتر شد و گفت: امر، امر شماست، هرچه دستور دهید من قبول میکنم.
شاه عباس گفت: من میخواهم خودت بگویی برای کسی که چنین حرفهای زشتی به حاکمش نسبت میدهد چه مجازاتی بهتر است در نظر بگیریم.
پیرزن که میدانست شاه عباس منتظر است چه چیزی بشنود گفت: اگر من جای شما بودم، چنین کسی را به مرگ محکوم میکردم.
شاه عباس از این حرف پیرزن خوشش آمد و گفت: خوشمان آمد. پس پیرزن فهمیدهای هستی؟ پیرزن گفت: امر، امر شماست. ولی اجازه میخواهم قبل از اینکه مرا مجازات کنید، به من فرصت بدهید برای آخرین بار به خانهام برگردم و کاری را انجام دهم و بعد از آن من در خدمت شما هستم تا هر بلایی خواستید بر سر من آورید.
شاه عباس از تقاضای عجیب پیرزن تعجب کرد و برایش جالب شد تا بداند پیرزن چه کاری در خانه دارد و به او اجازه داد تا با دو نفر از مأمورانش به خانهاش برگردد. آنجا بمانند تا کار پیرزن تمام شود و باز به قصر برگردند. شاه عباس به مأموران سفارش کرد چشم از پیرزن برندارند و مواظب باشند فرار نکند.
وقتی پیرزن به همراه مأموران به خانهاش رسید، از گوشهی حیاط بیل و کلنگ را برداشت و شروع به خراب کردن در و دیوار خانهاش کرد. مأموران جلوی او را گرفتند و گفتند: این چه کاری است میکنی؟ چرا در و دیوار خانهات را خراب میکنی؟
پیرزن گفت: کدام خانه؟ کجای این چهار دیواری مال من است؟ من حتی در این چهاردیواری خودم هم اختیار و آزادی ندارم. من در خانهی خودم هم حق انجام کارهایی که دوست دارم را ندارم. پس این در و دیوار به چه درد میخورند؟ بهتر است هرچه زودتر خراب بشود چون هیچ فرقی با کوچه و خرابه ندارند. مأموران هر طوری بود پیرزن را به قصر برگرداندند و ماجرا را برای شاه عباس تعریف کردند.
شاه عباس رو به پیرزن گفت: تو آزادی! من از اول هم قصد اذیت و آزار تو را نداشتم. از تو ممنونم، چون این کار تو تلنگری بود به من تا مواظب رفتارم با زیردستانم باشم.
نوشته شده توسط: الهه ناز
عکسهای خنده دار کودکانه
عکسهای خنده دار نوزاد
عکسهای خنده دار جدید
وقتی بچه ها را با پدرها تنها بزاریم,
وقتی بچه ها را با پدرها تنها بزاریم
عکس پدر و فرزند
عکسهای خنده دار جدید
عکس پدر و فرزند
عکس های خنده دار
وقتی بچه ها را با پدرها تنها بزاریم
عکسهای خنده دار کودکانه
عکسهای خنده دار نوزاد
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
مجموعه: کاریکاتور و تصاویر طنز
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته