نوشته شده توسط: الهه ناز
سخنان گوتاما بودا
آنکه خوشی خود را در رنج دیگران ببیند، هرگز روی خوشی را نمی بیند. هر کس زنجیر طمع را دور بیندازد، بدبختی از او دور می شود؛ مانند قطره آب که روی برگ گل می لغزد و می ریزد. اگر به دنیای درونت حکومت کنی، خوشبخت هستی. باران همیشه از سقف های سست به داخل اتاق می چکد و شهوت از مغز پوک. یار اگر نادان باشد، تنهایی بهتر است. یک روز زندگی به روشن بینی، بهتر از صد سال عمر در تاریکی است. آنکه در درون آرامش دارد، پندار و گفتار و کردار آرام نیز دارد. مهم نیست که دیروز چقدر بر شما سخت گذشته است؛ همیشه می توانید از نو آغاز کنید. اعتبار، درست مثل شهرت است؛ سخت و دیر به دست می آید، آسان و زود از دست می رود. احسان کننده خود را تملق می گوید. آزادی در بی آرزویی است. همچنان که کماندار، تیرهای خود را می تراشد و هموار می کند، هر انسانی می تواند افکار آشفته خود را جهت دهد. اشک های دیگران را مبدل به نگاه های پر از شادی نمودن، بهترین خوشبختی ها است. آنچه به روح آرامش می بخشد همانا دانش است و بس. هستی ما به ناپایداری ابرهای پاییز، تماشای تولد و مرگ موجودات، همچون نظاره ی شعله های آتش یک عمر، مانند جرقه ی رعدی در آسمان و چون سیلابی پر شتاب و روان از سراشیبی کوهی است. آنان که به راه قدسی نرفته و در جوانی گنجی اندوخته نکرده اند، مرغان ماهیخوار پیر را مانند که در دریاچه ای بی ماهی از میان می روند. هیچ کس جز خود ما مسئول بدبختی ها و یا خوشبختی های ما نیست. در تن نحیف می تواند اندیشه ای بزرگ مسکن گیرد. حیات بشر همچون شبنمی است که روی برگ گلی می لغزد و می افتد. چشم گریان دیگران را به نگاههای سرور آمیز تبدیل کردن، لذت بخش ترین خوشبختی ها است. آرامش فکر، بزرگترین خوشبختی است. آنکس که تنها در پی خوشیها زید، حواسش لجامگسیخته باشد و خوراکش بیرون از اندازهی میانهروی باشد و تنبل و سست باشد، مارَه (وسوسهگر) بیتردید او را بیفکند، چنان که باد، درخت سست را بیفکند. همچنان که باران از سقفِ سوراخ در خانه تراود، هوس نیز در ذهنی که نیندیشد، راه یابد. بدکار در این جهان شیون کند و در جهان دیگر نیز گریه کند که در هر دو جهان ناله و زاری کند. چون نتیجهی بدِ کارهایش را ببیند. نکوکار در این جهان شاد است و در جهان دیگر نیز شاد است که در هر دو جهان، شادمان است. شادمان است چون به نکوکاریهایش بیندیشد و چون به راه نیک رود، شادمانتر گردد. نااندیشمند گرچه بهرهی بزرگی از قانون را از بر بخواند، ولی بر آن کار نکند. آرزومندان نمیرند، نااندیشمندان، خود، گویی مردهاند. اگر آرزومندی بیدار گشته باشد و فراموشکار نباشد و بنابر داد زیَد، شکوهاش فزونی گیرد. خردمند با بیدار کردن خوداشتیاقی و خویشتنداری، تواند برای خویش جزیرهای سازد که هیچ سیلی آن را غرق نتواند کرد. نادانان از پی بیهودگی روند، خردمند اشتیاق را چون گرانبهاترین گوهر خویش نگاه دارد. آنکس که آرزومند و اندیشمند بود، به خوشی بسیار رسد. رام کردن اندیشه، که گریزپا است و گرفتن آن دشوار است و هرجا خواهد شتابان رود، نیک بُوَد، که اندیشهی رام، شادمانی آورد. گر کسی را ایمان پابرجا نباشد و داد راستین نداند و ذهنش آشفته باشد، هرگز دانش وی کمال نپذیرد. به کینهور و دشمن به دشمن، آن بد نتواند کرد که اندیشهی نیک راهنمون شده به کَس کند. بگذار فرزانه در روستایش مسکن کند، چون زنبور عسل که شهد فراهم آرد و رود، بیآنکه گل یا رنگ و بوی آن را گزند رساند. فرزانه نباید به گژیهایدیگران، گناهان یا کوتاهیهایشان پردازد، بلکه باید به بدکاریها و ناآگاهی های خویش بنگرد. آن که سخنان نیک، ولی بیثمر گوید و به آنها عمل نکند، چون گل زیبا و رنگارنگ است که عطر ندارد. بوی گل یا چوب صندل یا گلهای تگره و مَلّیکا ( که از این دو گل، گرد خوشبوی سازند) خلاف وزش باد نرود، ولی بوی خوش نیکان، خلاف باد نیز رود؛ که نیک مرد همه جا را فرا گرفته است. گر راهرو بهتر از خویش یا همارز خود را به راه نبیند، همان بهتر که تنها رود، چه نادان به همراهی نَیَرزَد. نادان با اندیشههایی چون "اینها پسران من هستند یا این دارایی من است"، در رنج است؛ خود او نیز آنِ وی نیست، چه رسد به پسران و دارایی. نادان که داند نادان است، دستِکم تا همین اندازه بخرد است. ولی نادانی که خود را دانا انگارد، به راستی، نادان خوانده شود. گر نادان به همهی عمر نیز همنشین دانا گردد، زود باشد که راستی را دریابد، چنان که با زبان، مزه ی آتش را بچشد. آنکس که شادی خویش جوید و باشندگانی را که شادی آرزو کنند شکنجه کند یا کُشَد، پس از مرگ، شادی نیابد. چون شبانی که به چوبدستی خود، گاوان را سوی اصطبل رانَد، سال و مرگ نیز زندگی مرمان را رانَند. نادان نداند چه هنگام کارهای بد کند، ولی بدکار، کردار خویش گویی به آتش میسوزاند. گردونههای درخشان شهریاران تباه گردند، تن نیز به تباهی رسد، ولی برتری نیکان هرگز سوی نابودی نرود و نیکان، نیکان را چنین گویند. آنچه کس از کردنش پشیمان گردد، نیک نیست و سزای وی شیون و چهرهی اشکبار باشد. آن کردهی نیک است که کس از آن پشیمانی نخورد و پاداش آن شادمانه و شادمانی است. چنان که سنگ استوار را باد نلرزاند، خردمندان نیز از سرزنش و ستایش، تردید به دل راه ندهند. نیکان در همه حال با دوراندیشی گام بردارند؛ نیکان از برای برآوردن خواهش شهوانی، سخن نگویند؛ خردمندان در غم و شادی هرگز به هیجان نیایند و افسرده نگردند. یک کلمهی با معنی ، بهتر از هزار کلمهی بیمعنی است که آن کلمهی بامعنی را گر کسی شنود، خاموش گردد. بر خود چیره شدن، بهتر از چیرگی بر همهی مردمان است. اگر کس، صدهزار سال، هر ماه هزاران بار قربان کند و اگر یک دم کسی را بزرگ دارد که دانش راستین پابرجای دارد، آن بزرگداشت، بهتر از صد سال قربان کردن است. اگر کس در انجام نیکی سُستی ورزد، اندیشهاش از بدی شادمان گردد. اگر کس گناه کند، مگذار دیگر چنان کند؛ مگذار به گناه کردن، دل خوش دارد که انباشتن بدی، دردناک است. بدکار تا کردار بَدش بَر ندهد، شادی بیند، ولی چون کردار بدش بَر دهد، بدی بیند. نیکوکار نیز تا کردار نیک او بَر ندهد، بدی بیند، ولی چون کردار نیک او بَر دهد، نیکی بیند.