نوشته شده توسط: الهه ناز
گوگمل به زبان فارسی یعنی شتر. بر اساس گفته های پلوتارک، جنگ بزرگی که بین اسکندر و داریوش رخ داد در گوگمل بود که بسیاری از مورخان، این موضوع را به اشتباه، روایت کرده اند.حتی ناپلئون اول هم در مورد این جنگ، واکنش نشان داده است و می گوید: اسکندر نام با افتخاری است که توانسته در قرن های متمادی نامش را جاودان نگه دارد.
اما اگر او در نبرد گوگمل شکست می خورد با وجود دجله و فرات و کویرها در عقب و همچنین نداشتن قلعه یا سکونتگاه های با استحکامی در همان نواحی و دور بودن از مقدونیه، چگونه مقاومت می کرد و این مسافت 900 لیه که برابر 700 فرسنگ است را چگونه طی می کرد؟
به طور کلی داریوش سوم با اسکندر مقدونی، سه بار جنگید. نبرد اول آن ها، نبرد گرانیک نام داشت که سپاه ایران و اسکندر در کنار رود گرانیکوس با هم برخورد کردند. در این جنگ، سپاه ایران، متشکل بود از 20 هزار سواره نظام و پیاده نظام، به همراه تیراندازان ماهر. بسیار بر این باور بودند با وجود این سپاه عظیم و همچنین رودخانه گرانیک، سپاه ایران پیروز میدان است اما کشته شدن مهرداد و برادرش سبب شد، سپاه ایران متزلزل شود و فرار کند.
اسکندر به دنبال سپاه ایران نرفت. اما به لشگر یونانیانی که در ذخیره بودند تاخت و آن ها را کشت و تمام شهرهای یونانی که در تصرف ایران بود را آزاد نمود. به همین دلیل یونانیان به اسکندر، رهاننده می گفتند و تمام دروازه های شهر را برای عبور او باز کردند.
نبرد دوم و در واقع شکست دوم داریوش از اسکندر بعد از نبرد گرانیک بود این نبرد، نبرد ایسوس نام داشت. که اسکندر به سمت سوریه حرکت می کرد. داریوش با یک سپاه کوچک هم می توانست سپاه اسکندر را شکست دهد اما به روش های قدیمی به جمع کردن سپاه عظیم پرداخت.
در این جنگ خانواده ی داریوش شامل مادر، خواهر، زن و دختر داریوش به دست اسکندر اسیر شدند. پس از این شکست، داریوش از اسکندر، تقاضای صلح نمود و حاضر به پرداخت غرامت هایی همچون، واگذاری آسیای صغیر و ازدواج سلطنتی شد اما اسکندر نپذیرفت. اسکندر در این جنگ به سختی شهرهای سومر و غزه را تصرف کرد و سپس به سمت مصر تاخت و در آنجا مصریان با آغوش باز از او استقبال کردند.
سومین نبرد داریوش با اسکندر، نبرد گوگمل بود. که اسکندر می خواست از مصر به سمت فرات حرکت کند. همسر داریوش که یونانیان او را زیباترین زن جهان می دانستند در اسارات و بر اثر زایمان، درگذشت.
به همین دلیل داریوش در این دوره در یاس و ناامیدی، به خاطر از دست رفتن همسرش و خانواده اش که در دست قوای اسکندر اسیر بودند گرفتار بود. به همین دلیل داریوش در آنسوی دجله یعنی در بین النهرین، منتظر سپاه اسکندر بود چرا که این نبرد، نبرد سرنوشت بود.
در مورد جنگ میان اسکندر و داریوش و نبرد گوگل، روایت ها و داستان های مختلفی بیان شده است.
آریان که یک مورخ یونانی بود ترکیب سپاهیان ایران در این نبرد را اینگونه توصیف کرد: سپاهی متشکل از باختری ها، سغدی ها و هندی های مجاور باختر. که فرماندهی این سپاه بر عهده ی بسوس، والی باختر بود. سپاه دیگر ایران، ساک ها از سکاهای آسیایی بودند. سکاها مستقل بودند اما متحدین ایران و داریوش می باشند. فرماندهی این سپاه را ماباسیس داشت.
از دیگر لشگریان ایران در نبرد گوگمل می توان به هندی های کوهستان به فرماندهی برسائت والی رخج - سوارهای پارتی، هیرکانی و تپوری به فرماندهی فراتافرن - مادی ها، کادوسی ها و سکاها به فرماندهی آتروپات- سکنه های دریای سرخ به فرماندهی اُرُن توبات و آریو برزن و اکسی نِس - شوشی ها و اوکسیان به فرماندهی اُگزاتر پسر آبولیتاس - بابلی ها، سی تاکیان و کاریان به فرماندهی بوپار- ارمنی ها به فرماندهی اُرونت و میثروس تِس- سل سوریان و بین النهرینی ها به فرماندهی مازه والی بابل اشاره نمود.
همچنین کوینت کورس، مورخ رومی، در کتاب تاریخ اسکندر می گوید سپاه ایران در جنگ گوگمل، متشکل از هزار سواره نظام تپوری، 6 هزار سواره نظام هیرکانی، 40 هزار پیاده نظام دربیک بودند. اسکندر هم برای اینکه به سادگی توسط این سپاه عظیم محاصره نشود خط جنگی خود را به شکل حلالی درآورد.
همچنین برای اینکه سپاهیانش از حمله ی ارابه های داس دار ایرانیان، در امان بمانند دستور داد که ارتشش، دم سپرهایشان را به هم متصل کنند. این کار سبب می شد در حین حمله، ارابه ها نیزه های خود را به سپرها بزنند و اسب های آن ها رم نکنند.
همان طور که اشاره نمودیم اسکندر پس از پیروزی در نبرد ایسوس موفق شد وارد سرزمین فراعنه یعنی مصر شود. مصری ها که از قدرتمندی و پیروزی های پی در پی اسکندر باخبر بودند از در دوستی و فرمانبرداری وارد شدند. از طرف دیگر، مصری ها حدود 200 سال تحت تسلط و تصرف ایرانی ها بودند و همواره از ایرانیان شکست می خوردند به همین دلیل اسکندر و سپاهش را فرشته های نجات می دانستند و با آغوش باز از آن ها استقبال کردند.
لذا اسکندر بدون هیچ جنگ و خونریزی وارد سرزمین مصر شد و حتی دستور داد در کنار دریای مدیترانه برای او بندری بسازند که نام آن را بندر اسکندریه نهادند. یک سال بعد، اسکندر تصمیم گرفت از شمال غرب به سمت قلب امپراطوری ایران، حرکت کند. او با سپاهی متشکل از 4 هزار پیاده نظام و 7 هزار سواره نظام، این نبرد را آغاز کرد.
در این سوی میدان، داریوش سوم که قبلا با اسکندر جنگیده بود و سختی نبرد و شکست از او را چشیده بود حضور داشت. در این زمان داریوش شروع به جمع کردن سپاهی عظیم نمود و در سال 331 پیش از میلاد در منطقه ای به نام گوگمل آماده ی جنگ با اسکندر شد. گوگمل منطقه ای نزدیک به جنوب شرقی ویرانه های پایتخت آشوریان یا همان شهر نینوا می باشد. سپاه داروش از 15 فیل، 200 ارابه و سواره و پیاده نظام تشکیل شده بود.
یکی از مهم ترین تغییراتی که داریوش در این جنگ داد استفاده از شمشیرهای بلند به جای شمشیرهای کوتاه بود. دشتی که داریوش برای مبارزه با اسکندر در نظر گرفته بود حسابی هموار کرد تا ارابه هایش بتوانند به هر سویی بتازند. امید داریوش به این ارابه ها بود که از زمان کورش کبیر وارد سپاه ایران شده بود.
بالاخره روز موعود فرا رسید و دو سپاه در مقابل هم قرار گرفتند. شب قبل از رویارویی دو سپاه، داریوش، سپاه خود را به دلیل اینکه حفاظ نداشتند به حالت آماده باش، نگه داشته بود. در روز جنگ، داریوش سوم سپاهش را به 3 قسمت تقسیم کرد. یک قسمت در سمت راست، یک قسمت در سمت چپ و خودش در قلب سپاه قرار گفت.
تعداد سپاهیان ایران با سپاه اسکندر اصلا قابل مقایسه نبود و حتی سپاهیان اسکندر با دیدن سپاه عظیم ایران، وحشت زده شدند.
دو سپاه به سمت هم حرکت کردند. ارابه های ایرانی در ابتدا به سمت دشمن حرکت کردند که سبب وحشت در سپاه اسکندر شد. اما سپاه مقدونی به دستور اسکندر، سپرها را به هم چسباندند و نیزه ها به سپرها خورد. برخورد نیزه ها با سپرها صدای مهیب و وحشتناکی تولید کرد که سبب رم کردن اسب های ارابه ها و برگشت آن ها شد. همین کار، موجب اختلال در صف های سپاه ایرانی شد. اما باز هم برخی از ارابه ها موفق شدند وارد صف های مقدونی بشوند و راه ارابه ها را باز کنند.
پس از این واقعه، جنگ مهیبی بین دو سپاه شکل گرفت. نزدیکی دو سپاه به قدری بود که جنگ تن به تن شروع شد. در این مرحله جنگ میان جناح راست مقدونی با جناحی بود که داریوش در آن حضور داشت. جناحی که از 1000 سوار ممتاز و رشید تشکیل شده بود. این سربازان ممتاز، مردانگی را در حق داریوش تمام کردند و جان خود را نثار او کردند. تمام این سربازان با شدت به سوی سپاه مقدونی تاختند و حتی از نظر فزونی، مقدونی ها را تحت فشار گذاشتند.
سپس تیراندازان ماهر مازی و سواره نظام های ممتاز سکایی و هیرکانی وارد میدان شدند و بار و بنه ی مقدونی ها را به غارت بردند. این حمله سبب اختلال اردوی مقدونی ها شد و حتی به اسرای جنگی جرات داد که از دست مقدونی ها فرار کنند و به کمک سپاه ایران بشتابند. اما در بین اسرا، سی سی گامبیس، مادر داریوش از جایش حرکت نکرد.
اسکندر که این اوضاع را دید به سمت شاه یعنی داریوش حرکت کرد و دو پادشاه به استقبال هم رفتند. در زمان حرکت اسکندر به سمت داریوش، اسکندر زوبینی را به سمت داریوش پرتاب کرد که به او اصابت نکرد و به ران او خورد و سبب سرنگون شدن دارویش شد. بسیاری از سپاهیان داریوش و اسکندر فکر کردند که به زوبین به داریوش خورده است و او کشته شده است. این باور سبب شد که بسیاری از سپاهیان پارسی فرار کنند و این فرار از صفی به صف دیگر رسید تا اینکه کم کم، تمام صفوف از هم شکستند.
داریوش که دید نیمی از لشگریان فرار کرده اند و یک جناح او به کلی خالی شده است خودش نیز فرار کرد. سپاهیان ایران، فرار کردن و سواره نظام های اسکندر به دنبال آن ها تاختند. با این تعقیب و گریز، گرد و غبار زیادی پدید آمد و فضا را تاریک کرد. این گرد و غبار به قدری زیاد بود که نمی توانستند ببیند داریوش به کدام سمت فرار کرده است.
از آن طرف مازه، از فرار داریوش خبر نداشت به همین دلیل به جناح چپ مقدونی ها حمله کرد و آن ها را تحت فشار گذاشت و کشتار زیادی به راه انداخت. فرمانده ی سپاه مقدونی یعنی پارمنیون، وقتی این کشتار را دید و متوجه شد که از پس مازه برنمی آید و حتما در این نبرد شکست می خورد سربازی را سمت اسکندر فرستاد تا به او بگوید اگر به کمک او نیاید حتما شکست می خورد. این خبر زمانی به اسکندر رسید که در تعقیب داریوش بود.
اما فورا دستور داد سپاهش بایستند چرا که نمی خواست پیروزی بزرگی که به دست آورده است را از دست بدهد. حتی برخی از مورخان گفته اند خشم و غضب اسکندر در این لحظه بسیار زیاد بود.
اما باز هم شانس و اقبال برای اسکندر بود. چرا که به مازه خبر رسید داریوش فرار کرده است. این خبر باعث سستی مازه شد و از فشاری که بر روی سپاه اسکندر وارد کرده بود کاست. پارمنیون نیز از این فرصت استفاده کرد و به جناح مازه به شدت حمله کردند. مازه و سپاهش رو به فرار نهادند اما از آنجایی که پارمنیون از دلیل این سستی باخبر نبود به دنبال آن ها نرفت. لذا مازه موفق شد به همراه سپاه خود از دجله فرار کند و به سمت بابل برود و در آنجا پناه بگیرد.
پس از فرار فرماندهان اصلی و داریوش در نبرد گوگمل، سایر سربازان سپاه ایرانی نیز رو به فرار نهادند و اسکندر و سپاهش آن ها را تعقیب کردند و حتی بسیاری از آن ها را در این تعقیب، کشتند.
دیودور سیسیلی، تعداد کشته شدگان ایرانی در نبرد گوگمل را 90 هزار و تعداد کشته شدگان مقدونی را 500 نفر گفته است. اما ارون یکی از برجسته ترین مورخین آن دوره گفته، تعداد مجروحین مقدونی بسیار زیاد بوده و حتی بسیاری فرماندهان اصلی آن ها یعنی پردیکاس، سنوس، هفستیون و ... در نبرد گوگمل مجروح شدند.
یکی از مهم ترین دلایل اینکه ایرانیان در نبرد گوگمل کشته های زیادی دادند گرد و خاک زیادی بود که در زمان فرار آن ها ایجاد شد و سبب شد بسیاری از سربازان در زیر سم اسبان فراریان و تعقیب کنندگان بروند و مقدونی ها آن ها را بکشند. کنت کورث مورخ، می گوید کشته شده های ایرانی 40 هزار و کشته شده های مقدونی 300 نفر بوده اند.
اما با توجه به اظهارات مورخین اسکندر از نبرد گوگمل: که گفتند در ابتدا نبرد سختی شکل گرفت، سپس بسیاری از سپاهیان اسکندر فرار کردند که به توبیخ اسکندر، دوباره به جنگ برگشتند و همچنین پارمنیون داشت شکست می خورد و با خبر فرار داریوش، پیروز شد، چگونه می توان باور کرد که کشته شده های سپاه اسکندر فقط 300 نفر بوده اند.
داریوش چنان رو به فرار نهاد که از اسکندر نتوانست به او برسدو مورخان فرار او را چنین توصیف می کنند که از سرعت فرار او چنان گرد و خاکی بلند شد که اسکندر او را گم کرد. بالاخره داریوش توانست به رود لیکوس برسد. بعد از عبورش از پل می خواست پل را خراب کند تا سپاه مقدونی به دنبالش نروند. اما به یکباره، به فکر سپاه در حال فرارش افتاد و با خود گفت: راه مقدونی ها را باز بگذارم بهتر است از آن است که راه پارسی ها را ببندم. اسکندر زمانی که به پل رسید از تعقیب داریوش، منصرف شد.
طبیعتا عواقب دقیق این نبرد به مانند تمام نبردهای آن دوره، در دسترس نیست. پس از اینکه اسکندر از تعقیب داریوش منصرف شد داریوش موفق شد خود را به همدان برساند. اما اسکندر بعد از این پیروزی ارزشمند، موفق شد به سمت جنوب حرکت کند و بابل، شوش و حتی پایتخت هخامنشیان یعنی تخت جمشید را تصرف کند.
در طی این یک سال، بسیاری از همراهان داریوش به او خیانت کردند و در نهایت، شاه پارسی، در یک توطئه و به دست یک فرد ناشناس، به قتل رسید.
مرگ داریوش سوم سبب شد که اسکندر خود را پادشاه قلمرو هخامنشی اعلام کند و تاخت و تازش به سایر مناطق، شروع شد. شکست ایرانیان در نبرد گوگمل سبب شد که حکومت 220 ساله ی هخامنشیان بر ایران، تمام شود و این سلسله، منقرض شود.
گردآوری : بخش فرهنگ و هنر بیتوته