نوشته شده توسط: الهه ناز
در گذشته های دور جنگلی خوش آب و هوا بود . همه حیوانات جنگل به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکردند. تا اینکه یک روز روباهی ناآشنا وارد جنگل شد. ظاهر روباه و اعتماد به نفسش به گونه ای بود که حیوانات فکر کردند آدم حسابی است. به خصوص دمش که خیلی کلفت بود و حالت زیبایی داشت. به همی دلیل حیوانات گمان کردند یک حیوان خاصی است و احترام زیادی برایش قائل بودند. او نیز از احساسات پاک حیوانات شروع به سوءاستفاده کرد.
هرکجا که میلش می کشید میرفت و هر کاری را که دلش میخواست میکرد و کسی نیز نمی تونست جلو او را بگیرد. به تدریج روباه شروع کرد به برداشتن غذاهای حیوانات دیگر. از انبار غذای سنجاب ها گردو و فندوق برمیداشت اما نخودچیها و کشمشها را برنمی داشت. آنها را به کلاغ میداد تا به جنگل کناری ببرد و در عوض آن موش میگرفت. از لانه شغال خرگوش برمیداشت و به عقاب می داد تا به ببر جنگل کناری بدهد و گوسفند میگرفت. همین گونه هر روز ادامه داشت.
تا اینکه شیر به عنوان سلطان جنگل به خسته شد و فرمان داد روباه دست از این کارش بردارد. اما روباه پیام داد که کارهای من مشکلی ندارد و چنانچه ناراضی هستی میتوانی از این جنگل بروی. شیر از این حرف روباه عصبانی شد و میان جنگل روباه را گرفت و به او گفت تو با چه جراتی این کارها رو میکنی؟
روباه در کمال آرامش گفت: چه کاری؟ مگه سند و مدرک داری؟ من همه کارهام براساس قانون جنگله! شیر پرسید: از کجا میگی این کارها قانونی هستن؟ روباه با افتخار دمش را بالا داد و گفت: بیا از دمم بپرس! شیر از این جواب نا مربوط نتوانست چیزی بگوید. از همان زمان این ضربالمثل بر سر زبانها افتاد.
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته