نوشته شده توسط: الهه ناز
11. عشق اگر با تو بیاید
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من شب هجران نکند قصد دل آزاری من روزگاری که جنون رونق بازارم بود تو نبودی که بیایی به خریداری من
12. آتش عشق تو ....
آتش عشق تو شد باده و درجام افتاد هر که نوشید از آن در نظر عام افتاد قسمت ما شد آن باده و آن آتش عشق نوش کردیم،چه نوشی،چه سرانجام افتاد.
13. کاش قلبم
کاش ! قلبم درد تنهایی نداشت سینهام هرگز پریشانی
نداشت کاش! برگهای آخر تقویم عشق حرفی از یک روز
بارانی نداشت کاش! میشد راه سخت عشق را بیخط
پیمود و قربانی نداشت
14. عشق نمیپرسه
عشق نمیپرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی .
عشق نمیپرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی میکنی.
عشق نمیپرسه چه کار میکنی؟ فقط میگه: باعث میشی قلب من به ضربان بیفته.
عشق نمیپرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه: همیشه با منی .
عشق نمیپرسه دوستم داری؟ فقط میگه: دوستت دارم20. عشق صبور است، عشق مهربان است، عشق حسود، متبکر و یا خشن نیست. بر راه خود اصرار نمیورزد، کج خلق و زودرنج هم نیست. از حقیقت شاد میشود، همهچیز را تحمل میکند، همهچیز را باور میکند، به همهچیز امیدوار است، همهچیز را تحسین میکند، عشق هرگز پایان نمیپذیرد.
15. عشق چیست؟
شاگردی از استادش پرسید : (( عشق چیست؟))
استاد در جواب گفت : به گندمزار برو و پر خوشهترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندمزار به یاد داشته باش که نمیتوانی به عقب برگردی تا خوشهای بچینی!
شاگرد به گندم زار رفت وپس ازمدتی طولانی برگشت استاد پرسید: ((چه آوردی؟))
و شاگرد با حسرت جواب داد : (( هیچ! هرچه جلو میرفتم خوشههای پر پشتتر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشتترین آنها تا انتهای گندمزار رفتم.))
استاد گفت: ((عشق یعنی همین!))
شاگرد پرسید : ((پس ازدواج چیست؟))
استاد به سخن آمد که به جنگل برو و بلندترین و زیباترین درخت را بیاور.
اما بیاد داشته باش که باز هم نمیتوانی به عقب برگردی.
شاگرد رفت وپس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.
استاد پرسید: ((چه شد؟))
او در جواب گفت: (( به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.))
استاد گفت: ((ازدواج یعنی همین!!))
ادامه دارد...