نوشته شده توسط: الهه ناز
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید
با تو گفتم : "حذر از عشق؟ ندانم! سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم! روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"
باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
اشکی ازشاخه فرو ریخت مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم! بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
منبع: یاهو گروه