خدمت دوستان گرامی سلام و عرض ادب دارم ، یکی از دوستان پرسیده بود :« به سعادت یا شقاوت برسم که چه؟» خواستم با ارسال این پیام پاسخ این سوال را شما نیز مطالعه بفرمایید. ( البته کمی طولانی است ولی ارزش خواندن دارد )
« به سعادت یا شقاوت برسم که چه؟»
سوال بسیار مهمی است. به سعادت برسیم که چه؟ اصلا جواب این سوال را بدانیم که چه؟ اصلا جواب دیگر سوالاتمان را هم بدانیم که چه؟ اصلا چه لزومی دارد که بدانیم؟ اصلا ما انسانها برای چه دنبال فهمیدن هستیم؟ اصلا برای چه این همه به خودمان زحمت می دهیم، فکر می کنیم، سوال می کنیم، کتاب می خوانیم، بحث می کنیم؟ مگر آنها که جاهلند و با خرافات و اوهام زندگی می کنند چه کم دارند؟ چرا ما این همه به علم و دانایی خودمان افتخار می کنیم؟ چرا سعی می کنیم خودمان را داناتر نشان دهیم؟ و چرا ... . ما چرا این قدر دنبال زیبایی هستیم؟ چرا وقتی زخمی در صورتمان ایجاد می شود نگران این می شویم که مبادا جای زخم روی صورتمان بماند؟ چرا این قدر به فرم و رنگ لباس اهمیت می دهیم؟ چرا بهار را دوست داریم؟ چرا در مقابل خط نستعلیق سر فرود می آوریم؟ چرا این چنین شیفته دریا و کوه و جنگل می شویم؟ و چرا ... چرا این همه دنبال پول و ثروتیم؟ چرا به داشتن یک ماشین مدل بالا افتخار می کنیم؟ چرا وقتی ماشینمان را دزد می برد، ناراحت می شویم؟ جرا وقتی از بانک تلفن می زنند که برنده یک آپارتمان شده اید در پوستمان نمی گنجیم؟ و چرا ... . چرا وقتی در دبستان مبصر کلاس می شدیم، غرق سرور می شدیم؟ چرا دوست داریم همه گوش به فرمان ما باشند؟ چرا دوست داریم که همه به ما احترام کنند؟ چرا مقام و منزلت این همه جاذبه دارد؟ و چرا ... . چرا وقتی پایمان می شکند به پزشک می رویم؟ چرا راضی نیستیم که تا آخر عمر فلج باشیم؟ چرا از این که پیر و ناتوان شویم، ناراحت می شویم؟ چرا ما این همه دنبال قدرت و توانایی هستیم؟ و چرا ... چرا وقتی گرسنه ایم، غذا می خوریم؟ چرا وقتی جانمان در خطر است از هر راهی شده تلاش می کنیم خود را نجات دهیم؟ چرا وقتی حیوانی وحشی به ما حمله می کند، فرار می کنیم؟ چرا داروی تلخ را علی رغم میلمان می خوریم ؟ و چرا ... . جواب همه این سوالها یک چیز است: سعادت. ما دنبال سعادتیم. سعادت یعنی پایایی بعلاوه دانایی بعلاوه زیبایی بعلاوه دارایی بعلاوه توانایی بعلاوه آقایی بعلاوه ... سعادت یعنی حیات ابدی همراه با علم، جمال، غنا، قدرت و سیادت و آقایی و ... و همه اینها با هم یعنی ربوبیت یعنی خداوندگاری - نه خدایی- یعنی مظهر بالفعل اسماء خدا شدن. یعنی بر ملک و ملکوت حاکم شدن. یعنی بر بهشت، حکومت کردن لذا امام صادق(ع) فرمودند: « العبودیه جوهرة کنهها الربوبیه»(مصباح الشریعه، ص7)؛( بندگی خدا حقیقتی است که باطن آن ربوبیت است.) ذات ما طالب این حقیقت است. از این رو هیچ گاه از دانستن خسته نمی شویم. از داشتن خسته نمی شویم، از محترم بودن و آقایی و سروری خسته نمی شویم از زیبایی خسته نمی شویم، ازقدرت داشتن خسته نمی شویم و از ابدیت و زندگی خسته نمی شویم مگر آن زمان که حقیقت این امور را وارونه بفهمیم ؛ و این امر زمانی رخ می دهد که انسان گرفتار دست شیطان شود. خداوند متعال می فرماید: « آیا کسی که عمل بدش برای او آراسته شده و آن را خوب می بیند(همانند کسی است که واقع را آن را چنان که هست می یابد؟) ...»(فاطر/8) و فرمود: « ... و شیطان هر کاری را که می کردند در نظرشان زیبا جلوه می داد.»(انعام/43) ما سعادت(پایایی+دانایی+توانایی+زیبایی+دارایی+آقایی) را دوست داریم چون اینها حقیقت ماست؛ آن حقیقتی که در نزد خداست وما از آن مرتبه نازل شده ایم . اینها کمالات خداست و ما مظهر اسماء کمالیه او هستیم. دوست داشتن سعادت یعنی دوست داشتن حقیقت و خدا و رسیدن به سعادت یعنی رسیدن به حقیقت خود و رسیدن به فیض دیدار خدا. از این روست که هر کس خود را بشناسد، پروردگار خود را هم می شناسد. « من عرف نفسه فقد عرف ربه» و به همین علت خداوند متعال می فرماید: « و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به خود فراموشی گرفتار کرد، آنها فاسقانند»(حشر/19) بهشت آخر سیر انسان نیست. بهشت مقصد میانی انسان است. در بهشت اگر چه انسان به قدرت و علم و زیبایی و سیادت و حیات طیبه و دارایی و لذت می رسد ولی ظرفیت انسان بیش از این مقدار است لذا حافظ گفت: « پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم» یعنی در نظر من(حافظ) بهشت به اندازه یک جو ارزش دارد نه بیشتر . او با حقیقتی آشنا شده است که در برابر آن بهشت را نا چیز می یابد . آنچهاو امثال او یافته اند خارج از فهم انسانهای عادی است لذا آن را در لفّافه شعر بیان می کنند تا فقط طالبان واقعی به آن دست یابند . لذا فرمودند : هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و لبانش دوختند و مولوی فرمود : مجملش گفتم نگفتم زآن بیان ورنه هم اَفهام سوزد هم بیان یعنی آنچه من گفتم اجمل حقیقت بود اگر حقیقت را بیان کنم هم فهم مرد م می سوزد هم زبان وبیان من . این گونه انسانها طالب سعادت مطلقند و آن رسیدن به مقام فناء فی الله و بلکه بالاتر از آن است و این مقامی است که از وهم و عقل ما خارج است و تا انسان آن را نچشد نمی فهمد که چیست. حتی خود شما هم طالب سعادتید از این روست که سوال می کنید و می خواهید بدانید . از این روست که نگران آینده اید . انسان با نعمتها و خوشیهای دنیا ارضا نمی شود لذا دائما دنبال چیزی است ولی نمی داند آنچه دنبالش می گردد چیست وکجاست؛ و انبیا و اولیا می خواهند انسان را به آنچه خواست حقیقی اوست راهنمایی کنند . تصوری که ما از بهشت و اسماء الله و فنا فی الله داریم مانند تصور یک نا بینای مادر زاد است نسبت به خورشید و رنگ و زیبایی چهره انسانها . اگر به آن سعادت حقیقی برسیم آنگاه خواهیم دید که چیزی جز همان نمی خواستیم .
الهه ناز دلسوز و مهربان نسبت به همه بنده های خدا هستم و سعی میکنم به همه کمک کنم.
لطف کنید وبلاگ را فقط با اکسپلورر مشاهده فرمایید چون اینطوری دیگه بهم ریخته نخواهد شد...