نوشته شده توسط: الهه ناز
داستانهای آموزنده
من 50 هزار تومان را گم کرده ام و خ?ل? به آن ن?از دارم ز?را هز?نه زندگ? ندارم، هر کسى پ?دا کرد ب?اره به ادرس ف?ن که شد?دا به آن ن?از دارم.
شخص? برگه را م? ب?ند و مبلغ 50 هزار از ج?بش ب?رون م? آورد و به آدرس مى برد م? ب?ند پ?رزن? ساکن منزل است، شخص پول را تحویل می دهد. پ?رزن گریه مى کند و م? گو?د شما نفر 12 هست?د که آمد?د و ادعا می کنید پولم را پیدا کرده اید.
جوان لبخندى زد و به سمت خروجی حرکت کرد، پیرزن که همچنان داشت گریه می کرد گفت: پسرم، ورقه را پاره کن، چون من نه آن را نوشته ام و نه سواد نوشتنش را دارم، احساس همدردى شماها با من، من را دلگرم و به زندگى امیدوار کرد و این بزرگترین خیر دنیا براى من است.