نوشته شده توسط: الهه ناز
عقل از منظر روایات
1- ارزش اعطای عقل
حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) اساس و پایه دین بر عقل بنا شده و وجوب فرائض و حرمت محارم بر عقل است و آنچه را که خداوند به شما عطا فرموده قدر و ارزشش را نشناختید و خداوند عبادت نمی شود مگر به واسطه عقلی که خداوند عنایت فرموده است.حضرت علی(علیه السلام) خداوند به فرشتگان فقط عقل اعطا کرده و شهوت و غضب نداده است. اما حیوانات را شهوت و غضب داده: اما انسان را به تمام آنها شرافت بخشیده است لکن اگر شهوت و غضب او تحت فرمان عقلش قرار گیرد بالاتر از فرشتگان خواهد بود زیرا چنین مقامی با وجود نیروی مخالف و منازع بوده است.
امام صادق(علیه السلام) حجت خداوند بر بندگان، پیامبر است و حجت میان بندگان و خدا عقل است.
2- مرز و حدود عقل
امام صادق(علیه السلام) عاقل با کسی که از تکذیب کردن سخنش هراس دارد به بحث و گفتگو نمی نشیند، و از کسی که می ترسد او را محروم سازد خواهش نمی کند و آنچه را قادر به عمل کردنش نیست وعده نمی دهد و بر امری که به جهت عجز از انجامش می ترسد از دست برود اقدام نمی کند.
3- عقل الهی و عقل شیطانی
امام صادق(علیه السلام) عقل گوهری است که با آن خدای بخشنده عبادت می شود و به وسیله آن بهشت به دست می آید. شخصی از امام سوال کرد، پس آنچه در معاویه بود چه نام دارد؟ فرمود: آن عقل نیست، شیطنت است.
وظیفه عقل: تفکر و تعقل و فهم امور و تدبیر کارهاست به طریق محکم و استوار، حال این امور ممکن است خیر باشد یا شر، البته عقل ، خیر را می فهمد و به آن فرمان می دهد و شر را ادراک می کند و از آن نهی می نماید.
در این موضوع شکی نیست، اما اگر تصمیم به کار یا ترک کاری تنها به دست خود انسان باشد نه به دست عقل هیچ مانع و حائلی برای عمل شر در کار نخواهد بود. این برعهده خود انسان است اگر کار خیر را پیش گیرد در حقیقت عقل خویش را به کاری که برای آن خلق شده است واداشته و از عقل به عنوان وسیله جهت رضای خدا و حق استفاده کرده و اگر انسان کار شر را انتخاب کند در حقیقت عقل را در غیر راهی که باید به کار گرفته شود به کار انداخته است. یعنی عقل را برای گناه و سوءاستفاده و راهزنی و ... ابزار گرفته است. عقل او با چنین شکل و صورتی شیطانی خواهد بود نه الهی.
خلاصه آنکه عقل علاوه بر نور و هدایتش در عین حال خادمی است مطیع برای باطل و رذائل و یا برای حق و فضائل، تصمیم و انتخاب به دست صاحب عقل است و معاویه تصمیم و انتخابش این بود که عقل خود را خادم و مطیع شیطان قرار دهد.
4- عقل، ساز و برگ مومن
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای هر چیزی ساز و برگی لازم است، ساز و برگ مومن، عقل است. هر چیز را مرکوبی لازم است، مرکوب انسان عقل است. هرچیز را سرانجامی است، سرانجام عبادت، عقل است. هرگروه را شبان و سرپرستی است، شبان و سر پرست خداپرستان، عقل است. هر بازرگانی را کالایی است، کالای کوشندگان در راه خدا عقل است. هر ویرانی ای را آبادانی ای در خور است آبادانی آخرت به عقل است و هر جمع مسافری را سایبانی لازم است تا بدان پناه برند سایبان مسلمانان، عقل است.
5- عقل: بهترین ساز و برگ
علی(علیه السلام) لاعده انفع من العقل و لاعدو اضر من الجهل
هیچ ساز و برگ ( و سپاهی برای انسان) سودبخش تر از “عقل” و خرد نیست و دشمنی زیان آورتر از نادانی و جهل نیست.
6- عقل طبیعی و عقل تجربی
حضرت علی علیه السلام فرموده: عقل، بر دو قسم است یکی طبیعی و آن دیگر تجربی و نتیجه این هردو عقل به سود آدمیان است. کلام حضرت موید این سخن ا ست که وقتی یک حادثه اتفاق می افتد و به آدمی زیان می رساند. افراد نادان بدون فکر و دقت از آن می گذرند، سرمشق نمی گیرند، تجربه ای نمی آموزند، در طول زندگی مکرر با نظائرش مواجه می شوند و هر بار زیان تازه ای می بینند، ولی مردان عاقل به آن می اندیشند، جهاتش را می سنجند، معیار زیانش را به دست می آورند، در ردیف سایر تجارب به ذهن می سپارند و برای همیشه خود را از برخورد با وقایعی شبیه به آن مصون می دارند.
امام صادق علیه السلام فرموده است: انسان عاقل از یک سوراخ جانور دوبار گزیده نمی شود. یعنی انسان عاقل (به واسطه عقل طبیعی و تجربی خود) در هر مورد از اولین آسیب، درس عبرت می گیرد و دوباره به آن کار زیان آور دست نمی زند. به عبارت دیگر تجربه وسیله بهره برداری از سرمایه گرانقدر هوش و خرد است. تجربه، عقل طبیعی را شکوفا می کند و بسیاری از استعدادهای فطری آدمی را به فعلیت می آورد. کسی که حوادث و رویدادهای عمر را با دقت مورد بررسی قرار داده و به علل آنها پی برده و نتیجه به دست آمده را در خزانه حافظه ضبط کرده است ضمیری بیدار و ذهنی روشن دارد. او علاوه بر “عقل طبیعی” دارای “عقل تجربی” است.
7- موهبت عقل
حضرت علی(علیه السلام) فرمود: خداوند در انسان، “عقل” را به ودیعت ننهاده مگر برای آنکه روزی (روز گرفتاری) او را به واسطه آن عقل، نجات بخشد.
عقل یکی از مواهب بزرگ پروردگار جهان است که به انسان عطا شده، عقل خیر و صلاح را به آدمی نشان داده و او را وادار می کند که در آن راه وارد شود. عقل، دل آدمی را روشن می کند. عقل، تردید و تحقیر را از بین برده و به انسان تصمیم قطعی می دهد. عقل در برابر هوا و هوس مقاومت می کند و سرانجام آنها را در هم می شکند. عقل، آدمی را از خطا و لغزش حفظ کرده و در صورت ارتکاب گناه، او را موفق به توبه می نماید. عقل، دارنده خویش را در دنیا و آخرت خوشبخت می گرداند. عقل تا حدی برای انسان مهم است که اگر آن را داشته باشد، همه چیز دارد و اگر نداشته باشد هیچ چیز ندارد (الهی به آن که عقل دادی - چه ندادی و به آن که عقل ندادی چه دادی؟) عقل برخلاف سایر چیزها هرچه بیشتر گردد قیمت آن زیادتر می شود.
عقل، بهترین آینه ای است که خوبی و بدی در آن منعکس می گردد.
8- عقل و کم گویی
حضرت علی(علیه السلام) فرمود: اذا تم العقل نقص الکلام، هرگاه عقل کامل شد، گفتار کم می شود
“آدم عاقل وقتی که صلاح باشد سخن می گوید درباره خود آن سخن فکر می کند، مناسبت را در نظر می گیرد، وضع و موقعیت شنونده یا شنوندگان را ملاحظه می کند و آنچه می گوید مختصر و مفید خواهد بود. سخنی که این نکات، الهام بخش آن باشند برای همیشه و همه کس جالب است. هیچ کس از شنیدن آن خسته نمی شود و حداکثر استفاده را از آن می برد.
البته رعایت شرایط نامبرده کارآسانی نیست و با پرگویی فراهم نمی شود، از این جهت که مقید باشد جهات فوق الذکر را منظور بدارد، قهرا کمتر حرف می زند اما آدمی که از “عقل” بهره کافی ندارد، در موقع حرف زدن هیچ یک از این نکات را ملاحظه نمی کند و هرچه بر زبانش آمد می گوید طبعا گفتار چنین کسی بسیار است.
9- زبان عاقل و احمق
حضرت علی(علیه السلام) “لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه”
زبان خردمند، پشت دل (عقل) او و دل احمق پشت زبان او است و باز فرماید: خردمند زبانش تابع قلب اوست و بی خرد قلبش پیرو زبان اوست ،دل احمق در زبان اوست و زبان “عاقل” در دلش گویاست.
“آدمی که از نعمت بزرگ عقل و پرتویی مانند آن برخورداراست در همه کارهای خویش از این نعمت استمداد می کند و راهی را که عقل به او نشان داده انتخاب می نماید، هنگامی که می خواهد سخن بگوید به عقل خود مراجعه و از آن کسب تکلیف می کند. عقل هم شروع به بررسی کرده و اثر آن سخن را در آ غاز و فرجام کار ملاحظه می نماید، اگر صلاح بود دستور گفتار آن را می دهد وگر نه آدمی را از بیان آن سخن برحذر می دارد. اما آدم احمق که در هیچ کاری از کارهایش به این فرمانده خوش نظر اعتنا نکرده و حاضر نیست با آن مشورت نماید، هنگام تکلم پیش از آنکه عکس العمل سخنان خویش را در نظر بگیرد، حرف می زند و بعد می فهمد که با کمال بی باکی خود را در مهلکه سخنان نسنجیده خویش افکنده است.