نوشته شده توسط: الهه ناز
گفتم: اسماعیل سمبل چیست؟
پیر ما گفت: سمبل وابستگی ماست. خداوند در پیری ابراهیم(ع)، اسماعیل را به او عطا کرد. اما به اذن خدا او را در دو مرحله قربانی کرد.
در مرحله اول، فرزندش و هاجر را که شاید نماد وابستگی بودند، در بیابان رها کرد و این قربانی اول بود.
در مرحله دوم اسماعیل را به قربانگاه برد. اما قرار نبود خونی ریخته شود. قربانی دوم چه بسا سنگینتر بود.
- آیا همه ما در معرض چنین آزمونی هستیم؟
- آری. باید ابراهیم وار اسماعیل وجودی خویش را شناسایی کنیم و نهایتاً قربانی.
- چگونه میتوان اسماعیل خود را شناخت؟
- باید دانست در راه کمال همه و هر چیز وسیلهاند. هر چیز که پایبندمان کند، نماد وابستگی است.
- پس معنای اسماعیل بسیار گسترده است؟
- درست است. یکی از این معانی همان وابستگیهای ماست. اما یک تیک شخصیتی هم میتواند ما را دست و پا گیر کند. مثلاً یک شخصیت مغرور، اسیر غرورش است و یا یک حسود، اسیر حسادتش. پس باید آنها را نیز قربانی کند.
- چگونه؟
- در این رابطه سه مرحله اتفاق میافتد: شناخت، اعتراف و قربانی. در مرحله اول باید این تیک را شناسایی کنیم. در وهله بعد باید به آن اعتراف کنیم و بگوییم که از آن ماست. در مرحله سوم با کمک او قربانیش میکنیم.
- آیا حالت دیگری را برای قربانی میشود متصور شد؟
- سئوال خوبیست. بله. در طول تاریخ انسانهای متعالی همواره جان خود را برای هدایت بشر قربانی کردهاند. یعنی برای آگاهی و بیداری انسان، از خود گذشتهاند. اینان عاشقانی بودهاند که کاملاً از خود بیرون آمدهاند و فقط معطوف به دیگران شدهاند.
و ناگهان حسی از شعر و شعور بر من جاری گشت:
ای نـاوک بــلای تــو را ســـــینهها هـــــــدف درّ یــتیم عشـــــق تـو را جـــان ما صدف
در راه اشـــــتـیاق تــــــو ای کــعــبــه مــــراد هــــــر دم هــــزار قافــله دل شــــده تلف
عــــالم پـر از تجلی حســن و تـو وانـگـهــی چندین هزار عاشق جـــوینده هــــر طرف
از شــــوق رو بــه پیش تو قربان کـنــند جان عـشاق گرد کعبه کـــویت کشـــیده صف
مــن آســتین ز هــــر دو جهان برفــشاندهام تا آســــتان عشـــق تــــو را کردهام کنف
در خلوتی که جلوهگاه چون تـو یوسفیست دوشــــــیزگان عـــــــالم غیبی بریده کف
ای دل حجاب تن مطلب زانکه هسـت حیف دریـای پــر ز گـوهـــــر و محبوب زیــر کف
گـــر داغ بــندگی تو ای شـــــه بـرم به خاک بس باشدم به روز قیامت همین شــرف
از میر و شــحنه باک ندارد کسی کـــه کرد همچـــو حســـین بندگی خواجهی نـجـف