نوشته شده توسط: الهه ناز
«راز»، به اقتضاى حرمتش باید پنهان و پوشیده بماند و گرنه رازنمىشد. در این هیچ تردیدى نیست.
گفتهاند: غلامى طبق سرپوشیدهاى بر سر داشت و خاموش وبىصدا در راهى مىرفت. یکى از افراد، در راه به او برخورد و پرسید:در این طبق چیست؟ غلام چیزى نگفت. آن شخص به اصرار پرسید تابداند زیر آن سرپوش که روى طبق کشیدهاند چیست؟ غلام گفت:فلانى! اگر قرار بود که همه افراد بدانند در طبق چیست، دیگر سرپوشروى آن نمىکشیدند!
رازهاى درونى افراد نیز همین گونه است. اگر آن را به این و آنبگویید، از «راز» بودن، مىافتد.
با مردم بیگانه مگو راز دل خویش. بیگانه، دل راز نگهدار ندارد.
راز فاش شده، مثل یک زندانى گریخته از محبس است کهبازگرداندنش به بازداشتگاه بسیار دشوار است.
تیرى که از کمان رها گشت و گلولهاى که از سلاح شلیک شد،دیگر به کمان و سلاح برنمىگردد. «راز»، همان زندانى است، همان تیرو گلوله است و دهان، و سینه تو، همچون زندان. مانند چله کمان و مانندخشاب اسلحه، تا وقتى که رها نشده، مصون و پنهان است. همین که ازچنگت گریخت و از تفنگتشلیک گشت، دیگر از اختیار تو بیرونرفته است. اگر تا آن لحظه، راز در گروگان تو بود، اینک تو در گرو آنى.
به تعبیر زیباى امیرالمؤمنین(ع): «سرک اسیرک، فان افشیته صرت اسیره»1 . راز تو اسیر توست، اگر آشکارش ساختى، تو اسیر آن شدهاى.
به قول سعدى:
خامشى به که ضمیر دل خویش. به کسى گویى و گویى که: مگوى.
اى سلیم! آب ز سرچشمه ببند. که چو پر شد، نتوان بستن جوى2
پس آنچه زمینه برخى کدورتها و گلهها میان افراد مىشود، گاهىزمینهاش دستخود «صاحب سر» است که نمىتواند رازدار خویشباشد. راز را حتى به دوستان هم نباید گفت، اگر واقعا «راز» است و پنهانبودنش حتمى! چرا که همان دوستان صمیمى تو هم دوستان صمیمىدیگرى دارند. همان افراد مورد اعتماد هم به کسان دیگرى «اعتماد»دارند، آنان هم به «همه کس» نمىگویند، ولى به «بعضى» چطور؟ شاید!
باز هم به قول شاعر شیراز، سعدى حکیم:
«رازى که پنهان خواهى، با کسى در میان منه، اگر چه دوست مخلص باشد، کهمر آن دوست را دوستان مخلص باشد!»3
نگهبانان راز، هر چه کمتر باشند، محفوظتر است. برخلافنگهدارى از چیزهاى دیگر که زیادى نگهبانان، آن را سالمتر نگاهمىدارد. اسرار، هر چه صندو هاى متعددتر داشته باشد، ناامنتر و درمعرض فاش شدن است. «کل سر جاوز الاثنین شاع» هر رازى که از دو نفر فراتر رفت پخش خواهد شد.
علاوه بر رازهاى خودتان، اسرار مردم نیز همان حکم را دارد.همان طور که باید ظرفیت نگهدارى از راز خودت را داشته باشى و آنرا پیش دیگران نگویى، رازى را هم که کسى با تو در میان گذاشته، یا ازاسرارى به نحوى آگاه شدهاى، باید نگهبان و امین باشى. قدرترازدارى و ظرفیتحفظ اسرار را هم باید نسبتبه آنچه به خود وزندگیت مربوط است داشته باشى، هم نسبتبه دیگران و اسرارشان.
افشاى اسرار، نشانه ضعف نفس و سستى اراده است. به عکس،«کتمان راز» دلیل قوت روح و کرامت نفس است و ظرفیتشایسته وبایسته یک انسان را مىرساند. نگهبانى از «راز مردم» و «راز نظام» هم ازتکالیف اجتماعى است.
«حفظ لسان» و «کنترل زبان» در مباحث اخلاقى و روایات، جایگاهمهمى دارد و به موضوعاتى چون: دروغ، غیبت، افتراء، لغو و بهتان ودر بخشى هم به «رازدارى» مربوط مىشود. کسى که نتواند رازدار مردمباشد، گرفتار یک رذیله اخلاقى و معاشرتى است و باید در رفع آنبکوشد. تقوا و تمرین مىتواند راهى مناسب به شمار آید.
چه بسا انسان از بعضى اسرار دیگران آگاه شود، اما باید امین مردم بود و آبرویشان را نریخت و برایشان مشکل پدید نیاورد. حفظ اسرار را باید از خدا آموخت. خداوند بیش و پیش از هرکس، از اعمال و حالات و رفتار و عیوب و گناهان بندگانش باخبراست، اما ... حلم و بردبارى و پردهپوشى و رازدارى او بیش از همهاست. اگر خداوند، کارهاى پشت پرده و پنهانى بندگانش را افشا کند،آیا کسى با کسى دوست مىشود؟ اگر خداوند، «آن کارهاى دیگر» مردم رارو کند، براى چه کسى آبرو و حیثیتى باقى مىماند؟ خداوند، کریماست و آبرودارى و خطاپوشى مىکند و زشتکاریهاى پنهانى مردم رافاش نمىسازد، و گرنه کیست که در برابر افشاگریهایش بتواند تابآورد؟ این همان است که در دعاى کمیل مىخوانیم: «و لا تفضحنى بخفىما اطلعت علیه من سرى ... .».
بارى ... «امانت»، تنها در باز پسدادن فرش همسایه یا مراقبت ازگلدانهاى او نیست. «آبرو» از هر سرمایهاى بالاتر است و با رازدارىمىتوان «آبرودارى» کرد. کسى که از عیب پنهان و راز مخفى کسى مطلعمىشود و آن را در بوق و کرنا مىکند، گناهکار است و مدیون حق مردم.تعجب است که گاهى رازهاى خصوصى بعضى خانوادهها زبان به زباننقل مىشود و صغیر و کبیر از آن آگاهند!
حضرت رضا(ع) در حدیثى فرموده است: مؤمن، هرگز مؤمنراستین نخواهد بود مگر آنکه سه خصلت داشته باشد: سنتى ازپروردگار، سنتى از پیامبر و سنتى از ولى خدا. آنگاه سنت و روشى را کهمؤمن باید از خدا آموخته و به کار بندد، «رازدارى» معرفى مىکند: «و اماالسنة من ربه کتمان سره.» 4
اگر حرفى را از کسى شنیدى که راضى به نقل آن براى دیگرىنبود، نقل آن گناه است. اگر بیان یک راز، آبروى خانوادهاى را به خطراندازد، فرداى قیامت مسؤولیت دارد و پاسخ گفتن به آن بسیار دشواراست.
چرا غیبتحرام است و زشتترین معصیت؟ چون خمیرمایهاشهمان افشاى اسرار و بدیها و معایب دیگران است. مگر آبروى رفته رامىتوان دوباره بازگرداند و مگر آب ریخته را مىتوان جمع کرد؟
اگر از اختلافات خانوادگى زن و مردى خبر دارى، چه نیازى ولزومى به طرح و افشاى آن؟
اگر در کسى نقطه ضعفى سراغ دارى، با کدام حجتشرعى ومستمسک دینى آن را فاش و پخش و بازگو مىکنى؟ مگر مىتوان هر چه را دانست، گفت؟ مگر گفتن هر راستى واجب است؟
منبع : اخلاق معاشرت،جواد محدثی
1) غررالحکم، آمدى، ج1، ص437.
2) گلستان سعدى، باب هشتم، آداب صحبت.
3) همان.
4) میزانالحکمه، ج4، ص426.