نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضربالمثل گل پشت و رو ندارد
درجمع مردم یا در مکانی یکی بالاجبار پشت به یکی می ایستدیا می نشیند ازاینکه پشت به کسی می باشدازآن شخص عذرخواهی می کند.
شخص هم درجواب میگویدخواهش می کنم عیب نداردو به کنایه میگوید:
راحت باش،<<گل پشت وروندارد>>
م? گو?ند روز? استاد صبا و استاد ملک الشعراء و شهر?ار جوان در خ?ابان پامنار در ?ک مغازه نشسته بودند و آتش باز? را تماشا م? کردند . ناگهان دختر? بلند قد و بس?ار ز?با که او هم با شور و شوق آتش باز? را تماشا م? کرد...
نظر شهر?ار را جلب م? کند . اسم ا?ن دختر ز?با «ثر?ا » و فرزند ?ک سرهنگ ارتش بود ول? شهر?ار در اشعارش هم?شه او را « پر? » نام?ده است . او چنان مجذوب ا?ن دختر م? شود که به قول خودش « روحمبه دنبال او به پرواز در آمد ». آشنا?? شاعر جوان با «پر? » منجر به د?دارها?? با او شده و روزگار بس?ار خوش? در زندگ? شهر?ار آغاز م?شود.
داستان عشق و دلباختگ? آنها وِرد زبانها شده بود. همزمان با ا?ن ا?ام خوش توام با اشتهار شاعر جوان تدر?جا متوجه بعض? تغ??رات در رفتار و کردار پر? م? شود که در اوا?ل آنرا حمل بر ناز کردن و دلبر? م? کرده است. کهغزل ز?با? « گُل پُشت و رو ندارد » از احساسات شاعر نازکدل در این دوره می باشد.
که برا? ما به ?ادگار ماندهاست:
بارنگ و بو?ت ا? گل،گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب ح?وان آب? به جو ندارد
ازعشق من به هرسو،در شهر گفتگو?? است
من عاشق تو هستم، ا?ن گفتگو ندارد
دارد متاع عفت، از چار سو خر?دار
بازار خودفروش?، ا?ن چار سو ندارد
جز وصف پ?ش رو?ت، در پشت سر نگو?م
رو کن به هر که خواه?، گل پشت و رو ندارد
گر آرزو? وصلش، پ?رم کند مکن ع?ب
ع?ب است از جوان?، کا?ن آرزو ندارد
خورش?د رو? من چون، رخساره برفروزد
رخ برفروختن را، خورش?د رو ندارد
سوزن ز ت?ر مژگان وز تار زلف نخ کن
هر چند رخنه ? دل، تاب رفو ندارد
او صبر خواهد از من، بخت? که من ندارم
من وصل خواهم از و?، قصد? که او ندارد
با «شهر?ار » ب? دل، ساق? به سرگران? است
چشمش مگر حر?فان، م? در سبو ندارد
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته