نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل مرده ناصرالد?نشاه را م?زن?
ا?ن مثل را وقت? م?گو?ند که کس? خود را به تنبل? بزند و برا? امرار معاش سربار د?گران باشد و از ب?کار? عار هم نداشته باشد.
داستان ضرب المثل:
در زمان ناصرالد?نشاه جمع? از ب?کاران و ب?عاران دور هم جمع م?شدند و هر دفعه ?ک? از آنها خود را به مردن م?زد و د?گر دوستانش دور او جمع م?شدند و هر کس از آن محل عبور م?کرد، سر راه او را م?گرفتند و به عنوان پول کفن و دفن او از مردم اخاذ? م?کردند. ا?ن کار آنها ادامه داشت و آن گروه از هم?ن راه امرار معاش م?کردند. ?ک روز ناصرالد?نشاه در ح?ن عبور از ?ک? از محلهها متوجه شلوغ? م?شود و علت تجمع را م?پرسد، آنها م?گو?ند ?ک نفر ب?چاره و ب?خانمان و ب?کس مرده و ما برا? کفن و دفن او پول جمع م?کن?م.
شاه دستور م?دهد هرچه زودتر به خرج شاه آن مرده را دفن کنند و پول? هم به مرده شو? م?دهد که او را به مرده شو?خانه حمل کند و شست وشو بدهد. مرده شو که ?ک مرده د?گر داشت که با?د قبل از مرده دروغ?ن بشو?د، او را در اتاق? م?گذارد و در را قفل م?کند و م?رود که مرده واقع? را بشو?د! مرده دروغ?ن که سخت گرسنه و تشنه بوده، وقت را غن?مت دانسته، بلند م?شود و در اتاق به جست وجو م?پردازد تا چ?ز? برا? خوردن پ?دا کند. اتفاقا مقدار? حلوا و نان در طاقچه اتاق م?ب?ند.
آنها را برداشته، ?ک جا م?خورد و دوباره به سر جا? خود م?رود و م?خوابد، ول? چون دارا? ر?ش و سب?ل بلند بوده، مقدار? از حلوا به ر?شش مال?ده م?شود. مرده شو چون به اتاق بازم?گردد که او را برا? شستن ببرد، م?ب?ند اثر? از نان و حلوا ن?ست! هرچه فکر م?کند عقلش به جا?? نم?رسد که نان و حلوا چه شده؟ پس ما?وس سراغ مرده دروغ?ن م?رود، چون روپوش را از رو? او م?گ?رد، م?ب?ند که ر?ش و سب?ل او حلوا?? است، م?فهمد که کار اوست. چوب برم?دارد و بنا? زدن او را م?گذارد و م?گو?د گور بگور?! حلوا? مرا م?خور?!
مرده دروغ?ن دو سه ترکه که از مرده شو? م?خورد، د?گر طاقت ن?اورده و بلند میشود و م?گو?د: مگر خبر ندار? که من مرده شاه هستم! برا? چه مرده شاه را م?زن?؟! من م?روم و به ناصرالد?ن شاه م?گو?م که مرده شو? آنقدر مرا زد تا من زنده شدم! آن وقت تو چه خواه? گفت و چه جواب? دار? که به ناصرالد?ن شاه بده?؟!
مرده شو? که از قض?ه ب?خبر بود، سخت ترس?د و گفت: تو را به خدا قسم، مبادا کتک زدن مرا به ناصرالد?ن شاه بگو??؟ مرده دروغ?ن وقت? د?د که مرده شو? خ?ل? ترس?ده است و احمق به نظر م?رسد، گفت: پس ده تومان? را که برا? شستن من گرفتها?، بده تا من قض?ه را ناد?ده بگ?رم!! مرده شور که چن?ن د?د ب?فاصله ده تومان را در آورد و در دستان مرد گذاشت
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته