نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل از هفت خان رستم گذشته
ضرب المثل از هفت خان رستم گذشته
کاربرد ضرب المثل: وقتی شخصی برای رسیدن به هدفی موانع بسیار سختی را پشت سر میگذارد این ضرب المثل به کار میرود.
داستان ضرب المثل:
در روزگاری که کیکاووس پادشاه ایران زمین بود توسط دیو سفید گرفتار و در بند شد. دیو سفید کیکاووس را در قلعهای در مازندران اسیر کرده بود.
خبر این اتفاق به رستم، پهلوان پرآوازهی ایرانی رسید. با شنیدن این خبر رستم تصمیم گرفت هر جور شده خود را به مازندران برساند و با دیو سفید درگیر شود تا بتواند کیکاووس را از بند آزاد کند. زمانی که رستم به طرف مازندران حرکت کرد. عدهای به گوش دیو سفید رساندند که تا قبل از رسیدن رستم باید کاری بکنی چون رستم بسیار قوی و جنگآور است و با هرکه مبارزه کرده توانسته او را شکست دهد.
دیو سفید که از قدرت و توان رستم آگاهی داشت با شنیدن این خبر دست به کار شد. او تصمیم گرفت موانعی بر سر راه رستم طرح ریزی کند تا رستم به راحتی به قلعه او دست پیدا نکند. دیو سفید برای این کار اول شیر وحشی و گرسنهای را سر راه رستم قرار داد. زمانی که شیر خواست به رستم که سوار بر رخش به قلعه نزدیک میشد حمله کند، قبل از اینکه رستم کاری کند رخش اسب نیرومند رستم لگدی به شیر زد و او را از پای درآورد.
بعد از آن در مرحلهی دوم دیو سفید دستور داد آب تمام برکهها و نهرهایی که در مسیر عبور رستم است را قطع کنند تا او دچار تشنگی شود و نتواند به راهش ادامه دهد.
مانع سومی که دیو برای رستم در نظر گرفت ظاهر شدن یک اژدهای ترسناک که هفت سر داشت، بود رستم به مبارزه با اژدها رفت ولی با قطع کردن هر سر اژدها سر جدیدی درمیآورد. زمانی که رستم با اژدها برخورد کرد فهمید که مانعی که در این سفر بر سر راه او قرار میگیرند، غیرمعقول هستند. او پس از کمی فکر و تأمل فهمید که این موانع سخت را دیوسفید بر سر راه او قرار میدهد تا او به مازندران نرسد.
در مرحلهی چهارم دیو که دید رستم از پس دیو هفت سر هم برآمده این بار جادوگر پیری را به جنگ با رستم فرستاد. جادوگر تمام تلاش خود را برای فریب دادن رستم به کار برد، ولی رستم که فهمیده بود تمام این موانع از طرف دیوسفید به سراغ او آمدهاند. این مانع را هم از پیش رو برداشت.
در مرحلهی پنجم رستم فهمید یکی از نزدیکانش به نام «اولاد» از یاران و دوستان دیوسفید است. رستم با او وارد جنگ شد و خیلی زود توانست او را شکست دهد. با پشت سر گذاشتن موانع سختی که توسط دیو سفید برای رستم در نظر گرفته میشد. دیو لحظه به لحظه از دست رستم عصبانیتر میشد.
در مرحلهی ششم دیوسفید که خیلی ناامید شده بود، از یکی از دوستان دیو خود به نام ارژنگ دیو کمک گرفت و او را به جنگ با رستم فرستاد. جنگ در این مرحله برای رستم سخت بود، چون ارژنگ دیو بسیار زیرک و پرقدرتی بود ولی رستم با هرچه که در توان داشت با او وارد جنگ شد و هروقت که میدید نزدیک است تا شکست بخورد به یاد تلاشهایی که در مراحل قبل انجام داده بود میافتاد و در دل توان دوباره میگرفت. رستم از خدا خواست تا به او کمک کند و با توکل بر خدا بتواند کیکاووس را نجات دهد. تا اینکه درنهایت این رستم بود که ارژنگ دیو را شکست داد و پیروز نبرد شد.
بعد از گذراندن این آزمونهای سخت دیوسفید دیگر نمیدانست در برابر رستم چه کار کند و دیگر کسی را نداشت تا برای مقابله با رستم بفرستد. پس چارهای نداشت جز اینکه خودش وارد میدان نبرد شود تا با رستم بجنگد و بعد از یک نبرد طولانی و سخت رستم در این جنگ هم پیروز شد.
بعد از اینکه رستم دیو را هم کشت دیگر مانعی برای آزادی کیکاووس نبود. رستم به سرعت خود را به کیکاووس رساند و زنجیر را از دست و پای او آزاد کرد و توانست پادشاه ایران را آزاد کند. بعد از آن ایرانیان فهمیدند رستم برای اینکه پادشاه کشورش را نجات دهد از هفت مرحلهی سخت گذشته و مردم به این هفت مرحله هفت خوان رستم گفتند. این داستان یکی از زیباترین داستانهای حماسی ایرانی است که توسط فردوسی شاعر پرآوازهی ایرانی در کتاب شاهنامه نقل شده است.