نوشته شده توسط: الهه ناز
خاطرات جوانی- 4دی 86 - 23:00
قشنگترین خاطره من درسال85بود در پاییز که با کسی بنام دکتر علیرضا آزمندیان آشنا شدم و باعث شد کلی زندگیم تغییر کند و چون از روز عیدش از خدا خواسته بودم که زندگیم را بهتر کند و من را بنده خوبش بکند من را با چنین کسی و قبلش و بعدش هم با خیلیها اشنا کرد و خیلی تجربه ها کسب کردم بعد از گوش دادن نوارهای ایشان و سخنانش و با اسرار من امسال تابستان 86 با مادر و پدرم رفتیم تهران و پدرم مرا برد در یکی از کلاسهای ایشان و من برخلاف نظر خانوادم کلی عشق کردم واستفاده بردم و وقتی برگشتم به همدان تصمیماتی را گرفتم و در حال انجام دادن انها هستم به لطف خدا و هیچوقت چنین روزهایی را فراموش نخواهم کرد مخصوصا دوستانی را که در محل کارها و ... پیدا کردم و کلی تجربه ها کسب کردم و خاطرات خوبی را گذراندم و حالا هم تمام امیدم به خداست و هیچوقت خوبیهای او را فراموش نخواهم کرد و امیدوارم هیچوقت به خودم مغرور نشوم.
در سال 88 به لطف خدا و قانون جاذبه ای که آزمندیان میگفت با کسی آشنا شدم و بقیه سخنان آزمندیان را گیر آوردم و کلی باز درحال تجربه کسب کردن و بهترزندگی کردن هستم...