نوشته شده توسط: الهه ناز
وقتی کسی را که نداری دوست داری
با عشق داری روی خود، پا میگذاری
وقتی به جای "من"، ضمیرت میشود "تو"
از "تو" برایت مانده یک "او" یادگاری...
وقتی که غیر از خاطراتی گنگ و مبهم
چیزی نداری که نداری که نداری...
وقتی هوایت ابری است و بغض داری
تا شانه میبینی هوس داری بباری...
وقتی برای زندگی یک راه داری
از راه سهمت میشود چشم انتظاری...
وقتی که هی نه میشود، نه میشود، نه...
وقتی که آری بوده، آری بوده، آری...
وقتی نمیخواهی که تنهایی بمیری
امّا در آغوش خدا هم بی قراری...
وقتی بمیری پیش از آن که مرده باشی
باید به قدر زندگی طاقت بیاری
_______________
رضا احسان پور
هوای حوا
نوشته شده توسط:
بهترین و کاملتری تعریفی را که تا کنون راجع به عشق شنیده و خوانده ایم، تعریف مولانا از عشق است. او عشق را یکی شدن و اتحاد عاشق و معشوق می داند و غیر آن را خامی و هوس می نامد.
او در کتاب مثنوی و معنوی ضمن داستانی زیبا این معنی را چنین بیان می فرماید:
روزی عاشق در منزل یار را می زند و وقتی ندا می آید که: «کیست بر در؟» عاشق جواب می دهد: «من هستم عاشقت، در را باز کن؟»
یار جواب می دهد: « در یک منزل دو من جا نمی شود، برو!»
عاشق برمی گردد و یک درهجران و فراق معشوق می سوزد و آنگاه که دلسوخته می گردد و از رمز عشق آگاه می رسد، باز می گردد و نزدیک منزل یار می شود. با ترس و ادب نزدیک می شود و کوبه در را با احترام می کوبد.
از درون منزل ندا می آید «کیست بر در؟» این بار عاشق جواب می دهد: «بر در توئی و کسی جز تو نیست.»
گفت اکنون چون منی، ای (من) در آ
تواکنون نه «من» خودت هستی ونه غیراز من متکلم هستی. لذا، «هم تو من» هستی:
نی «من» ونی «غیرمن»، ای «هم تو من»