نوشته شده توسط: الهه ناز
مناظره امام باقر-علیه السلام- با اسقف مسیحیان:
یکی از حوادث مهم زندگی پر افتخار امام پنجم شیعیان،مسافرت آن حضرت به شام می باشد.
هشام بن عبد الملک،که یکی از خلفای معاصر امام باقر(ع)بود،همیشه از محبوبیت و موقعیت فوق العاد? آن امام بیمناک بود و چون می دانست پیروان پیشوای پنجم،آن حضرت را امام می دانند،همواره تلاش می کرد مانع گسترش نفوذ معنوی و افزایش پیروان آن حضرت گردد.به همین دلیل وی به حاکم خود در مدینه دستور داد امام باقر(ع) و فرزندش جعفربن محمد را روانه شام کند.امام هم ناگزیر به همراه فرزندش امام صادق(ع) به دمشق سفرکرد.
گرچه دربار هشام برای ابراز عظمت علمی امام باقر(ع) محیط مساعدی نبود،ولی از حسن اتفاق؛قبل از ترک دمشق فرصت مناسبی پیش آمد که امام برای بیدار ساختن افکار مردم و معرفی عظمت و مقام علمی خود بخوبی از آن استفاده نمود وافکار عمومی شام را منقلب ساخت.ماجرا از این قرار بود:
روزی هنگامی که امام (ع) همراه فرزند گرامی خود از قصر خلافت خارج شدند،در انتهای میدان مقابل قصرهشام با جمعیت انبوهی روبرو گردید که همه نشسته بودند.امام از وضع آنان وعلت اجتماعشان جویا شد.گفتند: اینها کشیشان و راهبان مسیحی هستند که در مجمع بزرگ سالیان? خود گرد آمده اند و طبق برنام? همه ساله منتظر اسقف بزرگ می باشند تا مشکلات علمی خود را از او بپرسند.امام باقر(ع) به میان جمعیت تشریف برده و بطور ناشناس در آن مجمع بزرگ شرکت فرمود.این خبر فوراً به هشام گزارش شد.هشام هم افرادی را مأمور کرد تا در انجمن شرکت نموده و از نزدیک ناظر جریان باشند.
طولی نکشید که اسقف بزرگ که فوق العاده پیر و سالخورده بود؛وارد شد و با شکوه و احترام فراوان در صدر مجلس قرار گرفت.آنگاه نگاهی به جمعیت کرد و چون سیمای امام باقر(ع) توجه او را به خود جلب نمود،روبه امام کرد و پرسید:
- از ما مسیحیان هستید یا از مسلمانان؟
- امام(ع) فرمود: از مسلمانان.
- اسقف:از دانشمندان آنان هستید یا افراد نادان؟
- امام(ع):از افراد نادان نیستم.
- اسقف: اول من سوال کنم یا شما می پرسید؟
- امام(ع):اگر مایلید شما سوال کنید.
- اسقف: به چه دلیل شما مسلمانان ادعا می کنید که اهل بهشت غذا می خورند و می اشامند ولی مدفوعی ندارند؟آیا برای این موضوع،نمونه و نظیر روشنی در این دنیا وجود دارد؟
امام(ع):بلی،نمونه روشن آن در این جهان جنین است که در رحم مادر تغذیه می کند ولی مدفوعی ندارد.
- اسقف:عجب!پس شما گفتید از دانشمندان نیستید؟!
- امام(ع):من چنین نگفتم،بلکه گفتم از نادانان نیستم!
- اسقف:سوال دیگری دارم.
- امام(ع) :بفرمایید.
- اسقف: به چه دلیل عقیده دارید که میوه ها و نعمتهای بهشتی کم نمی شود و هر چه از آنها مصرف شود،باز به حال خود باقی بوده کاهش پیدا نمی کنند؟آیا نمونه روشنی از پدیده های این جهان می توان برای این موضوع پیدا کرد؟
- امام(ع):آری،نمونه روشن آن در عالم محسوسات آتش است.شما اگر از شعل? چراغی صدها چراغ روشن کنید،شعله چراغ اول به جای خود باقی است و از آن به هیچ وجه کاسته نمی شود...
... اسقف هر سوال مشکلی به نظرش می رسید همه را پرسید و جواب قانع کننده شنید و چون خود را عاجز یافت،بشدت ناراحت و عصبانی شد و گفت:«مردم!دانشمند والا مقامی را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبی او از من بیشتر است،به اینجا آورده اید تا مرا رسوا سازد و مسلمانالن بدانند پیشوایان آنان از ما برتر و داناترند!!؟؟به خدا سوگند دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم،مرا در میان خود نخواهید دید!».این را گفت و از جا برخاست و بیرون رفت.
این جریان به سرعت در شهر دمشق پیچید و موجی از شادی و هیجان در محیط شام بوجود آورد.هشام بجای این که از پیروزی افتخارآمیز علمی امام باقر(ع) بر بیگانگان خوشحال شود،بیش از پیش از نفوذ معنوی امام بیمناک شد و ضمن ظاهر سازی وارسال هدیه برای آن حضرت پیغام داد که حتماً همان روز دمشق را ترک گوید.
{منبع: کتاب سیره پیشوایان،مهدی پیشوایی،ص339-345؛تفصیل جریان سفر امام باقر(ع) به دمشق در کتاب بحارالانوار ج46،ص307-313آمده است.}
نوشته شده توسط: الهه ناز
مناظره میان (شیخ مفید )و عالم سنی
در عصر شیخ مفید یکی از علمای بزرگ اهل سنت در بغداد مجلس درسی داشت که ( قاضی عبدالجبار )خوانده میشد .
روزی قاضی عبدالجبار در مجلس درس خود نشسته بود و علماء و شاگردان حاضر بودند، در آن روز شیخ مفید نیز به آن مجلس وارد شد و دم در نشست. قاضی تا آن روز شیخ مفید را ندیده بود ، اما وصفش را شنیده بود .
پس از لحظاتی شیخ مفید به قاضی رو کرد و گفت ( آیا اجازه می دهید در حضور این دانشمندان سوالی از شما بپرسم ؟ )
قاضی : بپرس
شیخ مفید : این حدیثی که شیعیان وارد کرده اند که پیامبر اکرم (صلوات الله علیه واله ) در صحرای غدیر در باره آقا امیر المومنین علی(علیه السلام) فرمود: ( من کنت مولاه فهذا علی مولا؛ هرکس من مولای اویم این علی مولای اوست . ) آیا صحیح است و یا شیعه آن را ساخته است ؟
قاضی : این روایت صحیح است .
شیخ مفید : منظور از کلمه (مولا)در این روایت چیست ؟
قاضی : منظور رهبری و اولویت است .
شیخ مفید : اگر چنین است ، پس طبق فرمایش پیامبر اکرم (صلوات الله علیه واله ) حضرت علی( علیه السلام) رهبری و اولویت بر دیگران دارد ، بنابراین این همه اختلاف و دشمنی ها بین شیعه و سنی برای چیست ؟
قاضی ای برادر ! این حدیث {غدیر} روایت است ولی خلافت ابو بکر درایت و امری مسلم است و آدم عاقل به خاطر روایتی ، درایت را ترک نمی کند .!{البته حدیث و حادثه غدیر با حضور 120000 نفر هم روایت و هم درایت است .}
شیخ مفید : شما در باره این حدیث چه می گویید : که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله ) در شان مولا علی (علیه السلام) فرمودند : {یا علی حربک حربی و سلمک سلمی ؛ علی جان ! جنگ با تو ،جنگ با من و صلح با تو ، صلح با من است.}
قاضی : این حدیث صحیح است .
شیخ مفید : بنابراین آنانکه جنگ جمل را به راه انداختند مانند : طلحه و زبیر و عایشه و... و با علی (علیه السلام) جنگیدند ، طبق حدیث فوق و اعتراف شما به صحت آن باید با شخص رسول خدا (صلی الله ) جنگیده باشند و کافر باشند .
قاضی : ای برادر ! آنها < طلحه و زبیر و عایشه و...> توبه کردند .
شیخ مفید : جنگ جمل درایت و قطعی است ، ولی در این که پدید آورندگان جنگ توبه کرده اند ، روایت و شنیدنی است و به گفته تو : نباید درایت را فدای روایت کرد و مرد عاقل به خاطر روایت ، درایت را ترک نمی کند !
قاضی در پاسخ این سوال فروماند و پس از لحظه ای درنگ ، سرش را بلند کرد و گفت: تو کیستی ؟
شیخ مفید : من < محمد بن نعمان > هستم .
قاضی همان دم برخواست و دست شیخ مفید را گرفت و بر جای خود نشاند و به او گفت : < انت المفید حقاً ؛تو در حقیقت مفید و فایده بخش هستی !>
علمای مجلس از رفتار قاضی رنجیده خاطر شدند و همهمه کردند ، قاضی به آنها گفت : من در پاسخ این شخص (شیخ مفید ) درمانده شدم ، اگر هر یک از شما پاسخی دارد ، برخیزد و بیان کند .
هیچ کس برنخاست ، به این ترتیب شیخ مفید پیروز شد و لقب <مفید > در این مجلس برای او برسر زبانهای مردم افتاد .
(تهذیب الاحکام طوسی ج1 _ مقدمه کتاب ؛ الفوائدالرجالیه سید بحرالعلوم ج 3 )