سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
امیر مؤمنان می فرمود : ای جویای دانش! دانشمند سه نشانه دارد : دانش وبردباری و سکوت . [امام صادق علیه السلام]

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

ضرب المثل دشمن دانا به از نادان دوست

 

ضرب المثل ایرانی با معنی, داستان ضرب المثل ها

داستان ضرب المثل دشمن دانا به از نادان دوست

 

کاربرد ضرب المثل:

ضرب المثل دشمن دانا به از نادان دوست کنایه به افرادیست که در انتخاب دوست اشتباه می‌کنند و گرفتار می‌شوند.

 

داستان ضرب المثل:

در زمانهای گذشته، پادشاهی در شهری حکومت می‌کرد که بسیار رئوف و مهربان بود، پادشاه به ضعیفان کمک می‌کرد و جلوی زورگویی ثروتمندان زورگو را می‌گرفت. این پادشاه به خاطر رفتار منحصر به فردش دشمنان بسیار زیادی داشت. بسیاری از دشمنان او طی سال‌ها در لباس نگهبان حرمسرا به او حمله کرده بودند و می‌خواستند وقتی او خواب است او را بکشند.

 

این پادشاه مهربان همسری داشت که خیلی مواظب پادشاه بود و چون شاهد چندین بار خیانت اطرافیان به پادشاه بود، به او پیشنهاد داد تا میمونی را به قصر آورد و تربیت کند تا شب‌ها بالای سر پادشاه پاسبانی دهد. همسرش می‌گفت میمون چون حیوان است و از روابط انسان‌ها و حسادت‌های میان آنها خبر ندارد فقط کسی که به او محبت می‌کند را می‌شناسند و به او خدمت می‌کند.

 

یک روز مردی به علت دزدی که در شهر خود انجام داده بود آواره‌ی کوه و بیابان شده بود و به شهر این پادشاه رسید، مرد خسته و گرسنه بود و چون کاری بلد نبود منتظر ماند تا شب شود و به قصد دزدی وارد خانه‌ای شود. دزد همینطور که در کوچه و بازار قدم می‌زد، آوازه‌ی خوبی‌های این پادشاه و قصر بسیار زیبایش با تزئینات مخصوصش را شنید و تصمیم گرفت شب یکراست به قصر شاه برود و چیز باارزشی بدزدد.

 

دزد شب هنگام وارد قصر شد و با شگردهایی که بلد بود توانست خود را به اتاق خواب پادشاه برساند و دید اتاقی است بسیار زیبا با پرده‌های ابریشمی، مجسمه‌هایی از طلا و نقره و حتی عاج فیل. دیوارهای اتاق با زیباترین تزئینات آراسته شدند. در گوشه‌ی اتاق میمونی را دید که در حال بازی و جست و خیز بود. در همین حین صدای پادشاه را شنید که می‌آمد تا بخوابد. مرد دزد، پشت یکی از پرده‌های اتاق پنهان شد. تا زمانی که پادشاه خوابید بتواند یکی از اشیاء گرانبهای اتاق را بدزدد و با خود ببرد.

 

دزد مدتی را پشت پرده منتظر ماند تا پادشاه به خواب برود. وقتی مطمئن شد پادشاه خواب است و خواست از پشت پرده بیرون بیاید ناگهان مارمولک بزرگی وارد اتاق خواب پادشاه شد و به سمت پادشاه رفت و روی سینه‌ی پادشاه ایستاد ناگهان میمون خنجری برداشت و خواست مارمولک را بکشد که مرد دزد بی‌اختیار نعره زد حیوان نکن. مرد پرید و دست میمون را گرفت. در همین حین پادشاه از خواب بیدار شد و مات و متحیر دید مردی دست میمون نگهبانش را در حالی که چاقویی در دستش است گرفته.

 

پرسید: تو کیستی؟ مرد دزد میمون را رها کرده و در برابر حاکم تعظیم کرد و گفت: جناب حاکم خداوند مرا برای حفاظت از جان شما فرستاده. من دشمن دانای تو هستم و این میمون دوست نادان.

 

جناب حاکم در واقع من دزد هستم و به قصد دزدی از اموال قصر وارد خانه شما شدم. اگر من اینجا نبودم و حواسم به حضرت عالی نبود چه بسا این دوست نادان شما را غرق در خون می‌کرد. خداوند مرا که مسافری در راه مانده‌ام امشب به قصر شما کشانده تا شما از این اتفاق جان سالم به در برید.

وقتی قضایا برای حاکم روشن شد، پادشاه سجده شکر به جا آورد و گفت: خداوند خواسته تا جان دوباره‌ای به من بدهد و این جان دوباره توسط تو به من بازگشته و الحق دشمن دانا به از دوست نادان است. 


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

ضرب المثل فارسی, ضرب المثل های انگلیسی

داستان ضرب المثل خودش را بیار ولی اسمش را نیار

 

در روزگاران گذشته ، تاجر ثروتمندی به قصد سفر کوتاهی خانه و کاشانه‌ی خود را ترک کرد. غذا و مایحتاج مختصری برداشت و سوار بر اسبش به صحرا رفت. مرد فکر می‌کرد مسافت شهرش تا شهری که قصد سفر به آن را دارد کوتاه است چون دیده بود مردم معمولاً دو روزه می‌روند و برمی‌گردند. او با خود می‌گفت: صبح زود می‌روم تا ظهر می‌رسم کارم را انجام می‌دهم، شب را در کاروانسرایی استراحت می‌کنم و فردا صبح دوباره به شهرم بازمی گردم.

 

بازرگان ابتدای مسیر را خوب رفت ولی هرچه به ظهر نزدیک‌تر می‌شد، هوا گرم‌تر می‌شد. حوالی ظهر مرد تاجر به دوراهی رسید. کلافه شده بود به اشتباه به راهی که او را به وسط صحرا می‌کشاند رفت. مرد دید هرچه می‌رود به جایی نمی‌رسد فقط صحرا بود. کم کم هوا تاریک می‌شد که چند مرد صحرانشین را دید. امیدی تازه گرفت که شاید آنها بتوانند کمکش کنند و یا بتواند شب را در کنار آنها بماند و فردا به فکر راه چاره‌ای باشد.

 

به سرعت خود را به آنها رساند. سلام کرد و گفت: من تاجر سرشناس و پولداری در شهر فلان هستم ولی امشب راه را گم کرده‌ام. من می‌خواهم که شما امشب به من غذا و جای خواب بدهید.

مردان صحرانشین که در چادر خود در حال غذا خوردن بودند به رسم مردم صحرانشین که به مردم در راه مانده کمک می‌کنند و فارغ از اینکه او کیست و چه شغلی دارد او را در غذای خود سهیم کردند، بعد هم نمدی به او دادند، و گفتند برو و آن گوشه‌ی چادر بخواب. مرد که اصلاً توقع چنین رفتاری را نداشت و می‌خواست به واسطه‌ی موقعیت شغلی‌اش بهترین غذا و بهترین جای چادر بخوابد خیلی ناراحت شد و قبول نکرد که نمد را به دور خود بپیچد و بخوابد، مردان صحرانشین که خیلی خسته بودند، نمد را به دو خود پیچیدند و خوابیدند.

 

ساعتی از شب که رفت، سرمای شب‌های صحرا بر او غلبه کرد و رفت نمد را به دور خود پیچید تا بخوابد، کمی خوابید ولی پس از مدتی دوباره از شدت سرما و لرز بیدار شد، هرچه نگاه کرد چیزی برای گرم کردن خود پیدا نکرد. شروع کرد به داد و بیداد که این چه رسم مهمان نوازی است، شما باید آتشی روشن کنید تا من گرم شوم. یکی از مردها با حالت خواب آلود گفت: زیر چادر نمی‌شود آتش روشن کنیم. چادر سریع آتش می‌گیرد و می‌سوزد مرد تاجر گفت: پس من چه کار کنم دارم یخ می‌زنم؟ گفت: چیزی نداریم. اگر می‌خواهی پالان خر آن گوشه هست آن را می‌خواهی برایت بیاورم. تاجر اول ناراحت شد و هیچ نگفت و خواست بخوابد ولی نتوانست سرما به حدی بر او غلبه کرد که گفت: باشه خودش را بیار، ولی اسمش را نیار.

 


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

ضرب المثل ایرانی با معنی, داستان ضرب المثل ها

داستان ضربالمثل گل پشت و رو ندارد

 

درجمع مردم یا در مکانی یکی بالاجبار پشت به یکی می ایستدیا می نشیند ازاینکه پشت به کسی می باشدازآن شخص عذرخواهی می کند.

شخص هم درجواب میگویدخواهش می کنم عیب نداردو به کنایه میگوید:

راحت باش،<<گل پشت وروندارد>>

 

م? گو?ند روز? استاد صبا و استاد ملک الشعراء و شهر?ار جوان در خ?ابان پامنار در ?ک مغازه نشسته بودند و آتش باز? را تماشا م? کردند . ناگهان دختر? بلند قد و بس?ار ز?با که او هم با شور و شوق آتش باز? را تماشا م? کرد...

نظر شهر?ار را جلب م? کند . اسم ا?ن دختر ز?با ‏«ثر?ا ‏» و فرزند ?ک سرهنگ ارتش بود ول? شهر?ار در اشعارش هم?شه او را ‏« پر? ‏» نام?ده است . او چنان مجذوب ا?ن دختر م? شود که به قول خودش ‏« روحمبه دنبال او به پرواز در آمد ‏». آشنا?? شاعر جوان با ‏«پر? ‏» منجر به د?دارها?? با او شده و روزگار بس?ار خوش? در زندگ? شهر?ار آغاز م?شود.

 

داستان عشق و دلباختگ? آنها وِرد زبانها شده بود. همزمان با ا?ن ا?ام خوش توام با اشتهار شاعر جوان تدر?جا متوجه بعض? تغ??رات در رفتار و کردار پر? م? شود که در اوا?ل آنرا حمل بر ناز کردن و دلبر? م? کرده است. کهغزل ز?با?  ‏« گُل پُشت و رو ندارد ‏» از احساسات شاعر نازکدل در این دوره می باشد.

که برا? ما به ?ادگار ماندهاست:

بارنگ و بو?ت  ا? گل،گل رنگ و بو ندارد

با لعلت آب ح?وان آب? به جو ندارد

 

ازعشق من به هرسو،در شهر گفتگو?? است

من عاشق تو هستم، ا?ن گفتگو ندارد

 

دارد متاع عفت، از چار سو خر?دار

بازار خودفروش?، ا?ن چار سو ندارد

 

جز وصف پ?ش رو?ت، در پشت سر نگو?م

رو کن به هر که خواه?، گل پشت و رو ندارد

 

گر آرزو? وصلش، پ?رم کند مکن ع?ب

ع?ب است از جوان?، کا?ن آرزو ندارد

 

خورش?د رو? من چون، رخساره برفروزد

رخ برفروختن را، خورش?د رو ندارد

 

سوزن ز ت?ر مژگان وز تار زلف نخ کن

هر چند رخنه ? دل، تاب رفو ندارد

 

او صبر خواهد از من، بخت? که من ندارم

من وصل خواهم از و?، قصد? که او ندارد

 

با ‏«شهر?ار ‏» ب? دل، ساق? به سرگران? است

چشمش مگر حر?فان، م? در سبو ندارد

 

گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

داستان ضرب المثل, ریشه ضرب المثل

داستان ضرب المثل آدم گرسنه سنگ را هم می‌خورد

 

مورد استفاده:

یعنی هر چیزی در جای خودش ارزش واقعی خود را نشان می‌دهد.

 

داستان ضرب المثل:

روزی روزگاری لقمان حکیم با پسرش از کوچه‌ای عبور می‌کردند که ناگهان صدای اذان شنیدند. پسرش گفت: پدر برای نماز به مسجد برویم و بعد از نماز برای نهار به منزل برویم. امروز مادرم برای نهار غذای خوشمزه‌ای آماده کرده. لقمان و پسرش به مسجد رفتند و بعد از خواندن نماز، پسر مسیر خانه را در پیش گرفت لقمان کمی صبر کرد و گفت: اگر مطمئن هستی که مادرت غذای خوشمزه‌ای برای ما مهیا کرده به خانه برویم.

 

پسر لقمان که این حرف را از پدرش شنید با تعجب از پدرش پرسید: اتفاقی افتاده تاکنون یاد ندارم به فکر این باشید که بهترین غذاها را برای شما مهیا کرده باشند. لقمان گفت: عزیزم! فراموش مکن، هرگز چیزی نخوری مگر اینکه بهترین غذاها باشد و هیچ جایی نخوابی مگر جایی که نرم‌ترین و راحت‌ترین بسترها باشد.

 

پسر گفت: پدر جان با خوراک معمولی و رختخواب عادی هم می‌توان زندگی کرد. ولی لقمان حکیم قبول نکرد.

مدتی از آن روز گذشت یک روز لقمان به همراه پسرش صبح زود خانه را به قصد سفر ترک کردند. حوالی ظهر به کنار رودخانه‌ای رسیدند و در سایه‌ی درختی در کنار رودخانه نشستند. پسر جوان که خیلی خسته و گرسنه شده بود، به پدر گفت: کاش غذایی برای خوردن و جایی برای خوابیدن داشتیم، لقمان کمی نان خشک که همراه داشت نشان داد و گفت: همین را برای خوردن داریم، اگر می‌خواهی بخور و خودش شروع به خوردن کرد.

 

پسر جوان که خیلی گرسنه بود نیز به ناچار تکه‌ای نان از پدر گرفت و شروع به خوردن کرد. وقتی نان تمام شد، پسر گفت: کاش می‌شد کمی استراحت کنیم. لقمان بقچه‌اش را زیر سرش گذاشت و روی همان زمین که نشسته بود به خواب رفت، پسر که خیلی خسته بود و توان پیاده روی مجدد را نداشت مانند پدرش بقچه‌اش را زیر سرش گذاشت و به سرعت خوابش برد. بعد از چند ساعتی هر دو از خواب بیدار شدند، هر دو نیروی تازه‌ای گرفته بودند و آماده‌ی حرکت بودند، پسر رو به پدر کرد و گفت: هم غذای خوبی بود و هم خواب شیرینی و به راه افتادند.

 

مقداری از راه را که پیمودند پسر به یاد آن روز که از مسجد به خانه بازمی‌گشتند افتاد که پدرش گفت بهترین خوراک را بخور و بهترین جا بخواب، پسر رو کرد به پدر و گفت: پدر امروز بهترین خوراک را نخوردیم و بهترین جا هم نخوابیدیم ولی حال خیلی خوبی داریم. لقمان با لبخندی به پسرش گفت: فرزندم ما بهترین را خوردیم و بهترین جا خوابیدیم. پسر گفت: حالا نان خشک خوردن و بر روی سنگ کنار رودخانه خوابیدن بهترین شد.

 

لقمان حکیم گفت: منظور من این بود که تا وقتی واقعاً گرسنه نیستی چیزی نخور آدم وقتی گرسنه است ارزش خوراک را می‌داند. آدم گرسنه سنگ را هم می خورد. و وقتی کار کرده‌ای و خیلی خسته‌ای بخواب در آن صورت زمین سفت هم همچون گهواره‌ای نرم برای تو آرامش بخش خواهد بود.

 


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

ضرب المثل های فارسی, ضرب المثل با معنی

داستان ضرب المثل یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی

 

ضرب المثل یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی در مورد افرادی که بدون فکر و اندیشه کاری انجام می‌دهند و سپس از کرده پشیمان می‌شوند، به کار می‌رود.

 

داستان ضرب المثل یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی:

روزی، در شهری پادشاه مهربانی زندگی می‌کرد که تمام مردم دوستش داشتند او مشکلات مردم را خوب گوش می‌کرد و تا آنجا که در توانش بود در رفع مشکلات آنها تلاش می‌کرد. این پادشاه مهربان با زنش تنها زندگی می‌کرد. آنها سالیان سال بود که ازدواج کرده بودند ولی بچه‌دار نمی‌شدند.

 

در این سال‌های تنهایی پادشاه راسوی کوچکی را به قصر آورد و از آن مراقبت می‌کرد، کم کم پادشاه راسو را تربیت کرد و همه کار به او یاد داد. هرکس راسو را می‌دید تعجب می‌کرد که این حیوان اینقدر کارهای عجیب انجام می‌دهد. بعد از چند سال حکیم دانایی به شهر آنها آمد. حکیم گفت: می‌تواند دارویی به پادشاه و زنش دهد که بچه‌دار شوند. چند ماه بعد خداوند پسری به پادشاه هدیه داد که نه تنها باعث خوشحالی پادشاه و همسرش بلکه باعث خوشحالی همه‌ی مردم شهر شد و مردم دوست داشتند بعد از این پادشاه مهربان فرزند او جانشینش شود.

 

پادشاه زنی را به عنوان دایه برای کودک انتخاب کرد تا مراقب کودک باشد. راسو می‌دانست که این کودک به شدت مورد توجه پادشاه و همسرش است راسو هم نسبت به کودک بی‌آزار و مهربان بود. یک روز عصر که دایه کنار کودک به خواب رفت، پنجره باز بود و ماری از پنجره وارد اتاق کودک شد، در همین حین راسو که در خانه می‌چرخید وارد اتاق کودک شد و دید مار وارد گهواره‌ی کودک شد.

 

به سرعت روی مار پرید و با چنگالهایش مار را زخمی کرد. آنقدر مار را به اطراف کوبید تا مار زخمی مُرد. از صدای جیغ و زدوخورد راسو و مار دایه بیدار شد و راسوی خونین را کنار گهواره‌ی کودک دید. دایه شروع کرد به جیغ زدن و کمک خواستن. پادشاه و همسرش که صدای دایه را شنیدند با سرعت خود را به اتاق کودکشان رساندند و تا رسیدند راسو را دیدند که چنگال‌ها و دهانش خونین است.

 

پادشاه بسیار ترسیده بود و فکر کرد، راسو کودکش را کشته، به همین دلیل سریع شمشیرش را از غلاف درآورد و با یک ضربه راسو را دو نیم کرد. و بعد با عجله به سراغ کودکش رفت وقتی پادشاه به بالای گهواره رسید دید فرزندش زنده است و یک مار دو نیم شده در گهواره است. تازه فهمید که راسوی بخت برگشته چقدر تلاش کرده بوده و با مار جنگیده بوده تا توانسته بود قبل از اینکه مار آسیبی به کودک پادشاه برساند او را بکشد.

 

پادشاه خیلی از کار خود پشیمان شد و گفت: یک لحظه صبر کن و هزار افسوس مخور. من با عجله‌ای که کردم حیوانی که تا این حد مهربان و وفادار بود را به راحتی از بین بردم. ولی دیگر پشیمانی هیچ سودی نداشت.


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

شنبه 98 خرداد 18  6:25 عصر

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

 داستان ضرب المثل ها, معنی ضرب المثل های فارسی

داستان ضرب المثل اگر تو کلاغی من بچه کلاغم

 

ضرب المثل اگر تو کلاغی من بچه کلاغم به افرادی می‌گویند که فکر می‌کنند خیلی زرنگ و باهوشند.

 

روزی روزگاری بر روی درختی وسط یک شهر بزرگ کلاغی زندگی می‌کرد که تازه تخم گذاشته بود و از آنها مراقبت می‌کرد. تا اینکه جوجه‌هایش سر از تخم درآوردند و کلاغ صاحب سه جوجه کلاغ کوچک شد. کلاغ مادر که خیلی خوشحال بود، به شدت از جوجه‌هایش مراقبت می‌کرد. برای آنها غذا تهیه می‌کرد و با بال‌هایش سایبان برای جوجه‌هایشان می‌ساخت.

 

یک روز که کلاغ برای پیدا کردن غذا از لانه بیرون رفته بود، گربه به لانه‌ی او حمله کرد و دو تا از جوجه‌هایش را خورد. جوجه‌ی سومی که خیلی زرنگ و باهوش بود از دست گربه فرار کرد و توانست خود را در لابه لای برگ‌های درختان پنهان کند و زنده بماند. هنگامی که کلاغ مادر به لانه بازگشت و جوجه‌هایش را پیدا نکرد شروع به گریه و زاری کرد که ناگهان جوجه کلاغ کوچک خودش را نشان داد و گفت: مادر من توانستم از دست گربه فرار کنم.

 

کلاغ مادر تا جوجه‌اش را دید خوشحال شد و خدا را شکر گفت که حداقل یکی از جوجه‌هایش زنده مانده. بعد از این اتفاق کلاغ مادر از جوجه‌اش دور نمی‌شد و به شدت از او مراقبت می‌کرد.تا اینکه وقت آموختن پرواز به کلاغ شد. مادرش با حوصله و مهربانی فراوان تمام فوت و فن پرواز را به او آموخت. کم کم جوجه کلاغ می‌توانست خود به تنهایی پرواز کند. و مادرش از اینکه جوجه کلاغ با سرعت توانسته راه و رسم پرواز را بیاموزد بسیار خوشحال بود.

 

یک شب کلاغ مادر به جوجه‌اش گفت: تو دیگر بزرگ شده‌ای و می‌توانی از خودت مراقبت کنی. فقط خیلی مراقب آدم‌ها باش، چون بچه‌ی آدم‌ها همیشه در پی آزار و اذیت جوجه‌ها و پرنده‌ها هستند. تو باید خیلی مواظب خودت باشی. بچه کلاغ که با دقت به حرف‌های مادرش گوش می‌کرد فکر کرد و گفت: خیالت راحت مادر اگر دیدم که آدم‌ها خم شده‌اند تا از روی زمین سنگ بردارند، فرار می‌کنم «اگر تو کلاغی من بچه‌ی کلاغم.»

 


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

سه شنبه 98 خرداد 14  4:0 عصر

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

 ریشه ضرب المثل های ایرانی, ضرب المثل های ایرانی با معنی

داستان ضرب المثل چهار دیواری اختیاری

 

مورد استفاده:

در مواردی است که انسان می‌خواهد کاری را با سلیقه و نظر خودش انجام دهد.

دوره‌ی پادشاهی شاه عباس صفوی، یکی از شکوفاترین دوران رشد و توسعه ایران بوده. یکی از عادت‌های شاه عباس این بود که هر چند وقت یکبار با لباس مردم عادی و بی‌سروصدا صورتش را می‌پوشاند و بین مردم می‌رفت و با آنها شروع به صحبت می‌کرد تا از اوضاع زندگی و کسب و کار مردم کوچه و بازار اطلاعاتی به دست آورد.

 

یک شب که شاه عباس به قصد سرکشی در کوچه و پس کوچه‌های شهر راه می‌رفت. از درون خانه‌ای صدای تنبک و سنتوری را شنید که فردی می‌نواخت و با صدای خوش اشعاری را می‌خواند و بلند بلند می‌خندید. شاه عباس کنجکاو شد تا بفهمد این سروصداها برای چیست و خود را به پشت پنجره‌ی آن خانه رساند و به درون آن نگاه کرد. دید پیرزنی تنها است که خیلی زیبا تنبک می‌زند و اشعاری را می‌خواند و می‌خندد وقتی گوش‌هایش را تیز کرد تا بهتر صدای پیرزن را بشنود، دید پیرزن در قالب شعر الفاظ و صفاتی زشت و نادرست را به فردی نسبت می‌دهد. برایش جالب‌تر شد که منتظر بماند تا بفهمد زن این الفاظ را به چه کسی نسبت می‌دهد؟

 

وقتی شعرهای پیرزن تمام شد پیرزن خنده‌ی بلندی کرد و گفت: این شعرها هم به سلامتی شاه عباس نامرد! شاه عباس که اصلاً توقع شنیدن چنین حرف‌هایی را نداشت خیلی تعجب کرد. او با خود گمان می‌کرد که به شدت مورد احترام و علاقه‌ی مردم قرار دارد و مردم همه او را دوست دارند. آن شب شاه عباس از گشتن در شهر منصرف شد و به قصر بازگشت. فردا صبح نگهبانان قصر را فرستاد تا به در خانه‌ی پیرزن بروند و هرچه زودتر او را به حضور شاه عباس بیاورند. وقتی پیرزن وارد شد و روبه روی شاه عباس قرار گرفت، با تعجب پرسید: جناب پادشاه گناهی از من سر زده که صبح به این زودی سربازانی را به دنبال من فرستاده‌اید؟

 

شاه عباس با نهایت غرور گفت: بله، شنیده‌ام دیشب در خانه‌ات بساط آوازخوانی و دایره و تنبک زنی برپا بوده. پیرزن دانست که شاه عباس از چه خبردار شده. سرش را پایین انداخت و گفت: بله جناب حاکم. شاه عباس گفت: خوب موضوع اشعارتان چه بود؟ به چه کسی فحش و ناسزا می‌گفتید؟ پیرزن شرمنده‌تر شد و گفت: امر، امر شماست، هرچه دستور دهید من قبول می‌کنم.

 

شاه عباس گفت: من می‌خواهم خودت بگویی برای کسی که چنین حرفهای زشتی به حاکمش نسبت می‌دهد چه مجازاتی بهتر است در نظر بگیریم.

پیرزن که می‌دانست شاه عباس منتظر است چه چیزی بشنود گفت: اگر من جای شما بودم، چنین کسی را به مرگ محکوم می‌کردم.

شاه عباس از این حرف پیرزن خوشش آمد و گفت: خوشمان آمد. پس پیرزن فهمیده‌ای هستی؟ پیرزن گفت: امر، امر شماست. ولی اجازه می‌خواهم قبل از اینکه مرا مجازات کنید، به من فرصت بدهید برای آخرین بار به خانه‌ام برگردم و کاری را انجام دهم و بعد از آن من در خدمت شما هستم تا هر بلایی خواستید بر سر من آورید.

 

شاه عباس از تقاضای عجیب پیرزن تعجب کرد و برایش جالب شد تا بداند پیرزن چه کاری در خانه دارد و به او اجازه داد تا با دو نفر از مأمورانش به خانه‌اش برگردد. آنجا بمانند تا کار پیرزن تمام شود و باز به قصر برگردند. شاه عباس به مأموران سفارش کرد چشم از پیرزن برندارند و مواظب باشند فرار نکند.

 

وقتی پیرزن به همراه مأموران به خانه‌اش رسید، از گوشه‌ی حیاط بیل و کلنگ را برداشت و شروع به خراب کردن در و دیوار خانه‌اش کرد. مأموران جلوی او را گرفتند و گفتند: این چه کاری است می‌کنی؟ چرا در و دیوار خانه‌ات را خراب می‌کنی؟

پیرزن گفت: کدام خانه؟ کجای این چهار دیواری مال من است؟ من حتی در این چهاردیواری خودم هم اختیار و آزادی ندارم. من در خانه‌ی خودم هم حق انجام کارهایی که دوست دارم را ندارم. پس این در و دیوار به چه درد می‌خورند؟ بهتر است هرچه زودتر خراب بشود چون هیچ فرقی با کوچه و خرابه ندارند. مأموران هر طوری بود پیرزن را به قصر برگرداندند و ماجرا را برای شاه عباس تعریف کردند.

 

شاه عباس رو به پیرزن گفت: تو آزادی! من از اول هم قصد اذیت و آزار تو را نداشتم. از تو ممنونم، چون این کار تو تلنگری بود به من تا مواظب رفتارم با زیردستانم باشم.

 


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

ضرب المثل فارسی, ضرب المثل ایرانی با معنی

 داستان ضرب المثل خمیازه، خمیازه آرد حیف بر جان آن‌که مُرد

 

پیام ضرب المثل:

دوری از سوءظن و بدگمانی است زیرا سوءظن موجب می‌شود انسان از روی اشتباه به کارهای خطرناکی دست بزند که پشیمانی در آنها سودی ندارد و کاربرد آن در منع و اجتناب از سوءظن می‌باشد.

 

داستان ضرب المثل:

کدخدایی با زن و خادم خود نشسته بود که زن خمیازه کشید. خادم نیز بلافاصله خمیازه‌اش گرفت و او هم خمیازه کرد. کدخدا بر گمان شد و فکر کرد خمیازه، رمزی بین زن و خادم است. به اتاق دیگری رفت و زن خود را صدا زد و بی‌درنگ همسرش را کشت و در جایی پنهان کرد و دوباره نزد خادم خود برگشت. پس از دقایقی خادم بار دگر خمیازه کشید. کدخدا نیز در همان زمان خمیازه کشید و تازه فهمید که سرایت دهان دره طبیعی است و پشیمان از جنایت خود گفت: خمیازه خمیازه آرد، حیف بر جان آن‌که مُرد.


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

یکشنبه 98 خرداد 5  4:33 عصر

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

داستان ضرب المثل ها, ریشه ضرب المثل های ایرانی

داستان ضرب المثل حرف مرد یکی است

 

کاربرد ضرب المثل:

این ضرب المثل در مورد افرادی است که با اینکه نظراتش اشتباه است باز هم با لجاجت روی حرف خود پافشاری می‌کند.

 

داستان ضرب المثل:

در زمان‌های قدیم مردم می‌گفتند که سن چهل سالگی، سن پختگی در رفتار و کردار و نهایت رشد عقلی، اجتماعی فرد می‌باشد. در آن زمان چهل سالگی آنقدر اهمیت داشت که در بعضی از شهرها با اینکه جشن تولد مرسوم نبود ولی جشن تولد چهل سالگی را برای افراد جشن می‌گرفتند.

 

یکی از افرادی که خیلی دوست داشت زودتر به سن چهل سالگی برسد تا همه او را به عنوان یک آدم فهمیده و خردمند به حساب آورند ملانصرالدین بود. ملا که می‌دید مردانی که در شهرش به سن چهل سالگی می‌رسند و جشن چهل سالگی می‌گیرند از آن روز به بعد چه ارزش و مقامی در نظر مردم پیدا می‌کنند برای رسیدن به آن روز لحظه شماری می‌کرد. او قصد داشت در چهل سالگی چنان جشنی بگیرد که در ذهن همه‌ی مردم شهر باقی بماند.

 

تا اینکه ملانصرالدین هم به سن چهل سالگی رسید و در آن روز جشن بزرگی گرفت و همه‌ی مردم شهر را دعوت کرد. مردم که او را می‌شناختند و از شادی و بذله گویی او استفاده کرده بودند، همه در جشن تولد او شرکت کردند و به او تبریک گفتند و هدایای بسیاری برایش آوردند.

ملا که فکر این همه محبت و دوستی را از طرف مردم نمی‌کرد خیلی راضی و خوشحال شد و از آن روز به بعد بیشتر مورد احترام و عزت مردم بود، از طرفی ملا خیلی می‌ترسید که اگر از چهل سالگی بگذرد مردم بگویند او پیر شده و مثل آن موقع با او برخورد نکنند.

 

چندین سال اوضاع به کام ملانصرالدین گذشت. چون هم او به مردم احترام می‌گذاشت و هم مردم با او محترمانه برخورد می‌کردند. ملانصرالدین که اینقدر مورد توجه همگان بود کم کم حسودانی پیدا کرد و یکی از این افراد مردی بود که یک سال قبل از ملانصرالدین جشن چهل سالگی گرفته بود و در مدت این یک سال به شدت مورد توجه مردم بود و تمام مردم برای انجام کارهایشان او را طرف مشورت قرار می‌دادند. ولی از وقتی که ملانصرالدین به این سن رسیده بود دیگر مردم کمترین توجهی به او نمی‌کردند و جایگاه قبلی‌اش را از دست داده بود.

 

ملانصرالدین مرد خوش خلق و باسواد بود که دلسوزانه به حرف‌های مردم گوش می‌کرد و تا آنجا که می‌توانست مشکلات آنها را برطرف می‌کرد. در صورتی که این مرد در آن دوره خیلی مغرور بود و از روی غرور و تکبر با مردم صحبت می‌کرد و اگر کار مردم احتیاج به نوشتن یا خواندن داشت از آنها پول می‌گرفت. خوب با این اخلاق معلوم است که مردم به سراغ ملانصرالدین می‌رفتند.

 

یک شب این مرد که قبل از ملا جشن چهل سالگی گرفته بود، در جمع دوستانش از وضع پیش آمده شکایت کرد، و از آنها کمک خواست. دوستانش نشستند تا با هم نقشه‌ای بکشند و شاید بتوانند از محبوبیت ملانصرالدین کمتر کنند، آنها گفتند الان ملانصرالدین چهل و پنج ساله است و کم کم دارد پیر می‌شود. باید در بین مردم برویم و این اصل را به مردم یادآور شویم. شاید مردم کمتر به دیدن او بروند و گروهی به سراغ دوست باسواد آنها بیایند.

 

تا یک روز که ملانصرالدین در مسجد نشسته بود و به درددل و گلایه‌های مردم گوش می‌کرد تا ببیند چه کمکی به آنها می‌تواند بکند گروهی از دوستان مرد باسواد وارد مسجد شدند و بالای سر ملانصرالدین منتظر ایستادند تا حرف‌های ملا تمام شود و آنها حرفی را در جمع بزنند.

 

وقتی حرف‌های ملا تمام شد یکی از دوستان آن مرد سلام کرد و رو به مردم حاضر در مسجد گفت: ملانصرالدین دوست دارم همین الان بلند و به صورتی که همه‌ی مردم بشنوند به من بگویی چند سالت است؟ ملانصرالدین سریع حدس زد که این سؤال به چه نیتی پرسیده شده است. لبخندی زد و گفت: معلوم است چهل سال. مرد برگشت نگاهی به ملا کرد و گفت: ملا چرا دروغ می‌گویی؟ مگر شما چند سال پیش جشن چهل سالگی‌تان را نگرفته‌اید و همه‌‌ی مردم شهر را دعوت نکردید؟ ما همه آمدیم شام چهل سالگی شما را خوردیم. حالا چه جوری می‌شود که هنوز چهل ساله باشی؟

 

ملانصرالدین با قاطعیت نگاهی به او انداخت و گفت: بله، ده سال دیگر هم از من بپرسی می‌گم، چهل ساله‌ام. مرد گفت: یعنی چه؟ ملانصرالدین گفت: حرف مرد یکی است. همه‌ی حضار خندیدند و از این تیزهوشی و حاضرجوابی ملانصرالدین لذت بردند.

 


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

دوشنبه 98 اردیبهشت 30  4:39 عصر

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

داستان ضرب المثل ها, ریشه ضرب المثل های ایرانی

داستان ضرب المثل آب ها از آسیاب افتادن

 

معنی ضرب المثل:

- در زمانی بکار می‌رود که غائله (چنانکه انتظار می‌رفت) ختم شود و آرامش برقرار گردد.

- معمولاً (از قبل) انتظار ختم مسئله هست فقط دیر یا زود آن مشخص نیست؛ یعنی معلوم نیست که کی آبها از آسیاب می‌افتند.

- آرامشی برقرار شد- سرو صدا خاموش شد.

 

ریشه و مفهوم ضرب المثل آب ها از آسیاب افتادن

آسیاب آبی، معمولاً توربینی داشت که خارج از کارخانه نصب بود و بوسیله آب می‌چرخید؛ بسته به موقعیت مکانی آسیاب و میزان تسلط آب، ممکن بود آب جوی یا رود از زیر توربین بگذرد، یا آنکه از بالا روی آن بریزد و آنرا بچرخش در آورد. و آن توربین توسط شافتی، چرخش را به سنگ آسیاب منتقل می‌ساخت و سنگ می‌چرخید.

 

ناگفته نماند که هر آسیابی دو سنگ داشت، یکی سنگ زیرین (که ثابت بود) و دوم سنگ زبرین که روی سنگ زیرین می‌چرخید و گندم را آرد می‌کرد. بنابراین، تمامی فشارها به سنگ زیرین وارد می‌آمد، لذا می‌بایستی از جنسی سخت‌تر از سنگ زبرین تهیه می‌شد، و به همین سبب گفته‌اند:

مرد باید که در کشاکش دهر          سنگ زیرین آسیا باشد

یعنی مرد باید مانند سنگ زیرین آسیاب سخت باشد و بتواند در برابر فشارها، تنگناها و دشواری های زندگی تاب بیاورد. در هرصورت تا وقتی آب در آن جوی جریان داشت، آسیاب نیز برقرار بود؛ و هرگاه از چرخش باز می‌ماند، آسیابان می‌گفت «آب از آسیاب افتاد» و این لفظ، از تکیه کلام آسیابانان بجای مانده است.


 
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
چهارشنبه 103 آذر 7
امروز:   321 بازدید
دیروز:   651  بازدید
فهرست
پیوندهای روزانه
آشنایی با من
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
الهه ناز
دلسوز و مهربان نسبت به همه بنده های خدا هستم و سعی میکنم به همه کمک کنم. لطف کنید وبلاگ را فقط با اکسپلورر مشاهده فرمایید چون اینطوری دیگه بهم ریخته نخواهد شد...
لوگوی خودم
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
اوقات شرعی
لینک دوستان
به سوی فردا
کانون فرهنگی شهدا
EMOZIONANTE
عاشق آسمونی
خورشید تابنده عشق
لحظه های آبی
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
لنگه کفش
عاشقان
معرفی سایت ها و بهترین های اینترنت
اگه باحالی بیاتو
دیار عاشقان
فرزانگان امیدوار
آیینه های ناگهان
تمیشه
***جزین***
فنی و مهندسی
همنشین
گل رازقی
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
آخرالزمان و منتظران ظهور
PARSTIN ... MUSIC
منتظر ظهور
رز یخ زده
نظرمن
Smile of dream

عصر پادشاهان
Different.fdan
● بندیر ●
سایت مهندسین پلیمر
Polymer Engineers of Darab University

سلام
ن والقلم ومایسطرون
سرباز ولایت
د نـیـــای جـــوانـی
مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
هستی همیشگی
دانلود آهنگ جدید
سکوت ابدی
ای که مرا خوانده ای ، راه نشانم بده
SIAH POOSH
بخور زار
بلوچستان
بامبو
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
مدرسه ای شاد
محفل آشنایان((IMAN))
آخرین روز دنیا
هیس
اتاق دلتنگی
مهر بر لب زده
ادبیات و فرهنگ
MATIN 3DA
ارتش دلاور
عشاق((عکس.مطلب.شعرو...))
PARANDEYE 3 PA
PARANDEYE 3 PA
فانوسهای خاموش
ساده دل تنها
یا د د اشت ها ی شخصی خو د م .
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنی
شهرستان بجنورد
وبلاگ آموزش آرایشگری
کلکسیون تمبرخانواده شهید محمدسخنی وجمیله رمضان
اسیرعشق
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
سایت طنز و کاریکاتور دکتررحمت سخنی
شب و تنهایی عشق
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
عصر پاییزی
به خوبی فکر کن
آقاشیر
دانلود بازی موبایل بازی موبایل بازی موبایل بازی موبایل
.دوازدهمین سوارسرنوشت
کامپیوتر+ اینترنت+ ...
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
روانشناسی آیناز
کـــــلام نـــو
جبهه مقاومت وبیداری اسلامی
سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی
آوای قلبها...
طب ورزشی دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
دوربین مدار بسته
سفیر دوستی
سایت گوناگون دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
آسمان آبی من
تنهایی......!!!!!!
خبر روز
کربلا
رویش
یادداشتها و برداشتها
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
آموزش شنا
معیار عدل
کارشناس مدیریت بازرگانی: مهران حداد
سکوتی پرازصدا
xXx رنـــــــــــگـــــــــارنـــــــــــــــگ xXx
.: شهر عشق :.
تک درخت
پیامنمای جامع
پرنسس زیبایی
بوی سیب BOUYE SIB
نکته های زندگی
معرفی روستای قزل احمد
ما تا آخرایستاده ایم
روستای چشام
سایت روستای چشام
عکس سرا + جام جهانی 2010
عکس های عاشقانه
بنده ی ناچیز خدا
رفقا
اس ام اس های عاشقانه
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
پتی آباد سینمای ایران
سلام آقاجان
منطقه آزاد
❤ღنیلوفرهای آبیღ❤
علی پیشتاز
هگمتانه
گیاهان دارویی
محمدمبین احسانی نیا
ستاره سهیل
اندیشه های من
ღღتنهاییღღ
تنهایی
شــــــهدای روستای مـــکـــی کوهسرخ
درهم
*bad boy*
عاشقتم
یاد نیما
واقعه
چوک بندر
مشاوره - روانشناسی
عشق آباد شهرمن
بچه های خدایی
شبستان
دل شکســــته
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
اسطوره عشق مادر
نور
Dark Future
**عاشقانه ها**
الهگان
سلامتی و فرج امام زمان صلوات
عشق
ترانه ی زندگیم (Loyal)
توشه آخرت
Manna
دریایی از غم
ارواحنا فداک یا زینب
علمدار بصیر
عشق الهی: نگاه به دین با ...
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
اواز قطره
محمد قدرتی Mohammad Ghodrati
پیمان دانلود
بچّه شهید (به یاد شهدا)
یه دختره تنها
ورزشهای رزمی
سرباز حریم ولایت
جک ، اس ام اس و عکس
سماموس
حکیم دزفولی
خنده بازار
گل همیشه نازم
ऌ عاشق بی معشوق ऌ
گل خشک
راه فضیلت
نامه ای در راه عشق
نت سرای الماس
دل پر خاطره
مردود
ست سارافون ودامن شلواری نیلوف
دهکده کوچک ما
گروه اینترنتی جرقه داتکو
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
فقط خدا
COMPUTER ENGINEERING &
شاه تور
اسرا
غزلیات محسن نصیری(هامون)
پاتوق دخترها
اس ام اس جدید
موعود
آتیه سازان اهواز
نور غدیر
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
این نیز بگذرد ...
گالری رنگارنگ
خداجون دوستت دارم
کان ذن ریو کاراته دو ایلخچی
کلاس من
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کیمیا
طوبای محبت
نوری چایی_بیجار
* روان شناسی ** ** psychology *
دوستانه
xXx عکسدونی xXx
شخصی
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
کتابهای رایگان برای همه
مهربانی
نقاشی های الیکا یحیایی
اصولی رایانه
سید خراسانی
زمزمه تنها
« عــــــفـــــــاف و حـــــجــــــاب »
سوادکوهی ریکا
سکوت(فریاد)
نوستالوژی دل ....
عاشقانه ها
mohammad
حرفهای شیرین
عرفان وادب
خیارج سرای من است
حرفهای آسمانی
شَبـَــــــــــــــکَة المِشـــــــــــــکاة الإسلامیــــــــــة
احسان ابراهیم پور
بهنام دانلود
مجموعه مقالات رایانه MOGHALAT COMPUTER
عاشقانه ها
باشگاه پرواز
سکوت پرسروصدا
بدنسازی و هیکل
khoshbakhti
فرهنگی
Morteza Qasemi:Violinist
تنها

راه انداز و برنامه نویس پی ال سی+تازه های فناوری اطلاعات
چشم انتظار
درگز دیار آشنا
عشق بزرگ ترین دروغ دنیاست
دل شکسته
پیامک 590
خط بارون
خط بارون
خط بارون
نبض شاه تور
فرزند روح الله
اخبار دنیای عشق
تجربه های مربی کوچک
صل الله علی الباکین علی الحسین
Sense Of Tune
ghamzade
یٰا عِمٰادَ مَنْ لا عِمٰادَ لَهْ
متالورژی_دانلود فایل برای دانشجویان متالورژی (rikhtegari.com)
رویایی زندگی کردن...
اسماء الحسنی
خوش مرام
تینا
ستاره سهیل
جلسه قرآن وعترت کاشان
قافله شهدا
♥ღردپای عشق♥ღ
در پناه آسمون
انتظار نور
برو بچه های ارزشی
Chamran University Accounting Association
پاتوق سرا
عشق سرخ
مقاله های تربیتی
یاس من
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
فقط خدا
دوزخیان زمین
گل یا پوچ ؟
داستان یک روز
vagte raftan
ناکام دات کام
آزاد اندیشان
گنجینه
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
حفاظ
محمد شادانی
مناجات با عشق
فهادانــ
دانشجو
بیاببین چیه ؟
از یک انسان
غم
زازران
مریم بانو
mahoor
مرجع اس ام اسSMS
قرمز ها
جالب انگیزناک
فقط من برای تو
یادداشتهای روزانه رضا سروری
سیاه و سفید
داود ملکزاده خاصلویی
دوباره سبز می شویم...
شش گوشه
ریاضیات
نوجوونی از خودتون
عکس
امپراتوری هخامنشیان
آرشیو
آرشیو مطالب کتاب جمله های طلایی و مطالب گوناگون[58] . جمله های طلایی[17] . ازدواج[8] . آرامش[4] . تصاویر[4] . خانواده سبز[4] . زندگی[4] . عشق[3] . خوشبختی[3] . رومانتیک[3] . سلامتی[3] . تصویر[3] . زن[3] . میلاد[3] . گناه[2] . مادر[2] . گزیده مجله خانواده سبز[2] . کشمیر[2] . قرآن[2] . عیدنوروز[2] . فریدون مشیری[2] . قانون جذب[2] . مناظره[2] . یادگاری دوستان[2] . کبد چرب[2] . نعمت[2] . جملات الهام بخش و زیبا برای زندگی[2] . خدا هست[2] . تکالیف[2] . تکنولوژی فکر[2] . حسین[2] . دختر[2] . دوستت دارم[2] . دوستی[2] . داستان[2] . زیبایی[2] . علی(ع)[2] . شب قدر[2] . صلوات[2] . صوفی و خرش[2] . اسلام[2] . ارتباط[2] . اس ام اس[2] . پیامبر[2] . اعمال[2] . اعمال شب لیله الرغائب . اعمال هنگام خواب . افتخار به زن بودن . افرادی که چشمشان کمتر از یک نمره ضعیف است، لیزیک نکنند . افسانه زن . افکاردیگران . اقدام عجیب . اگر خستگی و کسالت رهایتان نمی‌کند ! . اگر دعایتان مستجاب شد مواظب سه حالت باشید . اگر نمیتوانی . الحمد لله . الله الله و استجابت دعا . الهی قمشه ای . اما... . امام باقر . امام جعفرصادق . امام رضا (ع) . امام رضا علیه السلام و حفظ آبروی شیعه خراسانی . امام زمان . امام صادق . امام کاظم . امام هادی . امشب لیلةالرغائب . امنیت . امید . امید به زندگی به 150 سال می‌رسد . امیدوار کننده ترین آیه در قرآن . امیدواری . انتخاب نوع حجاب . اندیشه ها . انسان . انسانهای سبز . انگشتر بهشتى . انواع سوشی با طراحی های دیدنی و زیبا . انواع مختلف کفش . اولین ژیانی که تولید شد/عکس . اولین و آخرین سفر انسان به ماه . ای جوووونم . ایدز . ایده . ایده بزرگ . ایران برگر . ایران پرمصرف‌ترین مشتری سیگار تا 40 سال آینده . این 9 خرافه سلامت را باور نکنید! . این خوردنی‌ها شما را خسته‌ می‌کنند . این خوشمزه ها شما را پیر می‌کنند! . این ستارگان زن از شوهرانشان پولدارترند! . این ماده مغذی محافظ لثه است . این میان وعده مانع پرخوری می شود . این نانوایی نان ندارد . اینترنت با مغز ما چه می‌کند . بـآیَـ? . با 16 درخت با شکوه در گوشه و کنار جهان آشنا شوید . با اصول و کلیدهای فهم زبان بدن آشنا شویم! . با اظهار نیاز خود را ذلیل نکنید . با افراد عصبی چگونه برخورد کنیم . با این 12 انگیزه ازدواج نکنید! . با این لباس ها خوش اندام می شوید . با این نوشیدنی شیرین لاغر شوید . با تلاش . با خزان‌ زدگی پوستمان چه کنیم . با زبان بدن، مچ همه را بگیرید! . با فواید دارچین آشنا شویم . با مردان کوتاه قد ازدواج کنید! . بارهنگ . بازداشت یکی‌از عوامل تحریکات‌اخیر دراصفهان . بازیگر زن ایرانی از تغییر جنسیت و دنیای مردانه‌اش می‌گوید . باشگاه لاغر اندام های گوشی های موبایل! . بافتن موها . بانوی ایرانی، بهترین ورزشکار زن سال 2014 آسیا . باید و نبایدهای طراحی دکور فضای داخلی خانه . ببخش . بخشش . بخشش کنید، اما . بخور نخور‌های پاییزی از دید طب سنتی . بدون رژیم گرفتن لاغر شوید . برای نوجوان خود وقت بگذارید . برخی از آثار نماز شب . برداشتن موانع موفقیت . برکات‌ ماه‌ رمضان‌ . بسیار مهم و حیاتی . بلایی که سیگار بر چهره می‌‌آورد . به بهانه فیلم ملک سلیمان (ارتباط،دوستی و ...با اجنه مسایل دیگر) . به زن بودنتان افتخار کنید . بهترزندگی کردن . بهترزیستن . بهترین . بهترین خوراکی‌ها برای داشتن چشمانی زیبا . بهترین دعاى حاجت . بهترین راهنمای انتخاب و خرید لباس پاییزی . بهترین فبلت‌هایی که می‌توانید در پاییز خریداری کنید . بهترین و بدترین موادغذایی برای دیابتی‌ها . بهترین و جالب ترین سلفی های 2014 . بهترین کرم دور چشم، مناسب سنِ شما . بهترینها برای سال نو . بهره مندی از دنیا . بهروز یاسمی . بیست معجزه . بیش از 120 انسان منجمد در انتظار حیات دوباره‌اند! . بیماری که جان مرتضی پاشایی را گرفت جدی بگیرید . بیوگرافی ناصر گیتی‌جاه . پاداش کسی که آیة الکرسی را زیاد می خواند . پاسخ . پاسخ به سوالات . پای صحبت «نامزد مرتضی پاشایی» . پایان یا آغاز عاشق . پایه تخت . پایه های اخلاق . پردرآمدترین شغل ها برای زنان . پرسش . پروانه . پروردگار . پس از فوت همسرش! . پسر . پل . پلک بزنید . پند . پوکی استخوان . پیام . پیام ضروری . " دانش کم چیز خطرناکی است " . "حبس" در انتظار مزاحمان تلفنی 115 . "زمین در خوش ترین احوال" . «بهنام تشکر» پدربزرگ شد! . 10 اختراع برتر 2014 معرفی شد . 10 ترفند ساده برای سال اول ازدواج . 10 تفاوت عمده بین مغز زنان و مردان! . 10 چیزی که زن‌ها درمورد مردها تنفر دارند . 10 چیزی که هرگز نباید روی صورت تان قرار دهید . 10 درس زندگی . 10 دلیلی که باعث می‌شوند هرگز ثروتمند نشوید! . 10 راز تحریک متابولیسم بدن . 10 راز حل نشده در مورد انسان‌های اولیه . 10 راز نادیده گرفته شده از تاریخ . 10 روش برای اینکه در زندگی خوش شانس باشیم . 10 فایده معجزه‌ آسای زنجبیل . 10 فرمول ساده برای چکاپ شخصی . 10 مسکن طبیعی عالی برای دردهای قاعدگی . 100 دلاری . 12 آلوده‌کننده هوای داخل خانه . 13 عادت روزمره که باعث پیری میشود . 13 واقعیت چینی که شاید نشنیده باشید . 1387 . 14 باور غلط گوارشی . 14 نکته برای رسیدن به زندگی شادتر! . 15 واقعیت جالب در مورد هند که تا به حال نشنیده اید . 15 کاری که افراد برخوردار از اعتماد به نفس بالا انجام نمی‌دهند . 15روز . 16 اشتباهی که شما را کوتوله نشان می‌دهد! . 18 توصیه همسرانه برای آقایان . 20 دقیقه قبل از خواب قهوه بنوشید . 22 نکته تغذیه‌ای،نمره سلامت‌ . 25 نکته طلایی . 27 چیزی که در 27 سالگی باید یاد گرفت . 3 سال متوالی خشکسالی متوسط تا شدید در 8 استان . 30 . 30 بلایی که نباید سرخودتان بیاورید !!! . 30سال . 4 برابر شدن جمعیت سالمندی ایران . 40 آموزه مهم درباره همسرداری از زبان ائمه . 40 درصد از 200 نوع سرطان، قابل پیشگیری است . 40 نکته مهم اخلاقی در 40 جمله کوتاه و خواندنی . 40درس . 5 اشتباه در شستن صورت . 5 ترفند برای کار کمتر و موفقیت بیشتر در زندگی . 5 نکته حیاتی برای پیاده روی در تابستان . 50 . 6 چای گیاهی که سالم تان می کنند . 6 راهکار برای فرار از استرس های کاری . 6 فایده . 7 پیشنهاد غذایی مهم پزشکان برای سلامت و زندگی شاد خانم ها . 7 دلیل کاهش تمایل زنان به بچه‌دار شدن . 7 غذای ساده برای 7 موقعیت حساس . 79 درصد روزهای امسال پاک و سالم بودند . 7سین . 8 جاذبه طبیعت گردی ایران . 8 غذای سمی . 8 ماده خوراکی برای کم کردن اشتها . 8 نکته مهم . 9 توصیه‌ مفید صبحانه‌ ای! . 9 عادتی که ثروتمندان در زندگی دارند . 9 یار سلامتی بدن به شرط اعتدال . Art . Beautiful letter . Best Photograph . change me . Frying eggs made easy . Kashmir . Nice Garden . RED X RED . sms-اس ام اس . snake man . Surgery of a snake . Taronga Zoo . wow!!! . آبان ماه . آبان، ماه کم آبی تهرانی ها . آتش چهارشنبه . آثار روابط جنسی از منظر قرآن . آخر الزمان . آخرین آمار ازدواج و طلاق در کشور . آخرین آمار بیکاری در کشور . آخرین حرف تو چیست؟ . آدم برفی . آرام شدن . پیامبر اکرم . پیامبر اکرم(ص) . پیامبر اکرم(ص) نمونه کامل اخلاق . پیامبراکرم . پیامبران . پیرزن و مرد گوژپشت . پیشگیری از بارداری در ابتدای ازدواج . پیشگیری از سرطان . پیشنهاد هیجان‌انگیز برای موهای شما . پیوندهای روزانه . تئوری پنجره شکسته . تاثیر رنگ های شاد بر خلاقیت انسان ها . تاثیر قرمزوآبی . تاثیر میوه‌های بنفش و آبی در تقویت حافظه . تاثیر والدین در اخلاق . تاریخچه هفت سین . تاریخچه ولنتاین . تبدیل برج آب قدیمی به یک خانه مدرن . تبریک . تجلیل از پدر تعلیم وتربیت ایران در روز جهانی کودک . تخریب 2 طبقه پاساژ علاءالدین... . تدابیر مردان در همسرداری . تدبیر درست . ترافیک پرحجم در جاده های کشور . ترایفـل کاسـه ای رنگی . ترفندهای ساده برای زندگی . ترفندهای یک کدبانوی کامل . ترول . ترک کف پا را جدی بگیرید . تزریق انسولین، باعث ایجاد سرطان خون می‌شود . تزیین تخم مرغ . تست . تستهایی جالب برای تشخیص طلای اصل از طلای تقلبی . تشخیص آلزایمر از طریق راه رفتن . تشخیص آلزایمر با تست بویایی ! . آزاردهنده‌ترین مشکلات اندروید جدید . آسون ترین کار و سخت ترین کار . آشنایی با علائم، راه‌های تشخیص و مقابله با ویروس‌ کرونا . آشنایی با علایم و نشانه بیماری ها در چهره . آشنایی با معماران چیره دست دنیای جانوران . آشنایی با ویتامین D و بیماری های کمبود ویتامین D . آفرینش زن . آلودگی در آب تهران نداریم . آمادگی ازدواج . آموزش درست کردن بهترین سیب‌ زمینی سرخ کرده‌ دنیا . آموزش نماز . آموزش کمک‌های اولیه به مصدومین اسید پاشی . آموزنده . آموزه های طنز و جالب عمه کتی . آنچه در مورد میگو باید دانست .
آرشیو
اشتراک
 
طراح قالب
www.parsiblog.com