نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل با دم کنده رفتیم اما شما هم ده آباد کن نیستید
کاربرد ضرب المثل:
آدم حقه بازی که خودش را دوست نشان می دهد، اما معلوم می شود که حیله گر است و از میان دوستانش رانده می شود، برای آرامش دادن به خودش می گوید: «ما با دم کنده رفتیم، اما شما هم ده آباد کن نیستید.»
داستان ضرب المثل:
یکی بود، یکی نبود روستایی بود که دیگر کسی در آن زندگی نمی کرد.همه ی اهالی آن به روستاهای دیگر رفته بودند.
یک روز، سگ و خروسی که با هم دوست بودند، تصمیم گرفتند به روستایی که دیگر کسی در آن نبود بروند و آن ده را آباد کنند. با هم کلی حرف زدند و نقشه کشیدند. در پایان، قرار شدخروس صبح تا غروب قوقولی قوقو کند و سگ هم شب تا صبح، پارس کند. آن ها می خواستنند با این کارشان، اهالی قدیمی روستا را متوجه محل زندگی خودشان بکنند تا یکی یکی به روستا برگردند.
روستای متروک، جای خوبی برای زندگی روباه شده بود. کسی نبود که مزاحمش شود با خیال راحت در آن روستای ساکت رفت و آمد می کرد. شب که می شد، به روستاهای اطراف می رفت تا مرغی، خروسی، پرنده ای شکار کند و با خود به روستای متروک بیاورد و بخورد.
روباه از این که تنها ساکن آن ده متروک بود، خوشحال بود. یک روز که او مثل همیشه چرت می زد، ناگهان صدای خروسی شنید از خواب پرید و به طرف صدا رفت. پاورچین پاورچین رفت تا خروس را ببیند. سگ خوابیده بود. روباه به خروس نزدیک شد و گفت: «سلام دوست من! تو اینجا چه می کنی؟ آن هم توی این دهی که هیچ کس در آن نیست.»
خروس گفت: «آمده ام تا این ده را دوباره آباد کنم.»
روباه گفت: « چه فکر خوبی! من کمکت می کنم بهتر است از بالای دیوار بیایی پایین تا در این باره با هم گفت وگو کنیم.»
خروس از این که یک یاور دیگر برای آباد کردن ده پیدا کرده بود، خیلی خوشحال شد. خوشحالی او تا اندازه ای بود که اصلاً به فکرش نرسید که روباه دشمن همیشگی اوست. وقتی خروس از روی پرچین پایین آمد، روباه امانش نداد و به او حمله کرد و خروس بیچاره را به دهان گرفت.
خروس داد و فریاد سر داد از صدای او، سگ از خواب بیدار شد و خروس و روباه را دنبال کرد سگ آن قدر دوید تا توانست خودش را به روباه برساند و با او گلاویز شود .
سگ دم روباه را گرفته بود و ول نمی کرد. روباه ناچار شد دهانش را باز کند و از خیر خوردن خروس بگذرد.
خروس نجات پیدا کرد، اما سگ دم روباه را رها نکرد. روباه تکانی به خودش داد و از چنگ سگ فرار کرد. اما دم نازنینش در این گیره دار کنده شد.
روباه با عجله رفت و گوشه ای دور از سگ ایستاد به جای دم کنده اش نگاه کرد. سگ با صدای بلند گفت: «ما آمده ایم این ده را آباد کنیم. اینجا جای حیوانات خرابکار و فریبکاری مثل تو نیست. برو و دیگر پشت سرت را هم نگاه نکن.»
روباه که خیلی عصبانی بود، گفت: «ما با دم کنده از این ده رفتیم، اما شما هم ده آباد کن نیستید.»
مصطفی رحماندوست
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد!
کاربرد ضرب المثل:
آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد که کنایه است از اینکه برایت نقشه شومی کشیده ام و حالت را می گیرم.
توی کتاب «سه سال در دربار ایران» نوشته دکتر فووریه? پزشک مخصوص ناصرالدین شاه مطلبی نوشته شده که پاسخ این مسئله یا این ضرب المثل رایج بین ماست.
او نوشته :
ناصرالدین شاه سالی یکبار (آنهم روز اربعین) آش نذری میپخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می یافت تا ثواب ببرد.
در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع می شدند و برای تهیه آش شله قلمکار هریک کاری انجام می دادند. بعضی سبزی پاک میکردند. بعضی نخود و لوبیا خیس می کردند. عده ای دیگهای بزرگ را روی اجاق می گذاشتند و خلاصه هرکس برای تملق و تقرب پیش ناصر الدین شاه مشغول کاری بود. خود اعلی حضرت هم بالای ایوان می نشست و قلیان می کشید و از آن بالا نظاره گر کارها بود.
سر آشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده نظامی امر و نهی می کرد.
بدستور آشپزباشی در پایان کار به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده می شد و او می بایست کاسه آنرا از اشرفی پر کند و به دربار پس بفرستد.
کسانی را که خیلی می خواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری می ریختند.
پرواضح است آنکه کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده می شد کمتر ضرر می کرد و آنکه مثلا یک قدح بزرگ آش (که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دریافت می کرد حسابی بدبخت میشد.
به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با یکی از اعیان و یا وزرا دعوایش می شد? آشپزباشی به او می گفت: بسیار خوب! بهت حالی میکنم دنیا دست کیه! آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد! ...
نوشته شده توسط: الهه ناز
ضرب المثل بابا? شما ح?ج گرگ شده
ح?ج? از شهر برا?کارح?ج? بهده? م?رفت. زم?ن از برف پوش?ده و هوا بس?ار سرد بود . از قضا در ب?ن راه به گرگ? گرسنه برخورد . گرگ از سرما و گرسنگ?، حالت حمله به خود گرفت . ح?ج درحال? که م? ترس?د، دست و پا? خود را گم نکرد و درصدد چاره برآمد .
خواست با کمان به او حمله کند . د?د کمان، طاقت حمله? گرگ را ندارد و م? شکند . به سرعت رو? زم?ن نشست و با چک ح?ج? بنا? زدن بر زه کمان گذاشت ! گرگ از صدا? زه کمان ترس?د و فرار کرد . ح?ج هم به سرعت به راه افتاد . هنوز ب?ش از چند قدم نرفته بود که باز د?د گرگ به سمت او م? آ?د .
ح?ج مانند قبل، کوب?دن چک بر کمان را شروع کرد و گرگ را فرار? داد و به راه خود ادامه داد . باز د?د گرگ دست بردار ن?ست . ح?ج دوباره صدا? زه را درآورد تا سرانجام گرگ خسته شد و به سراغ شکار د?گر? رفت . ح?ج هم چون د?د شب نزد?ک است و هوا سرد و برف? است، به خانه? خود بازگشت . وقت? همسرش پرس?د : « امروز چه کرد?؟ » گفت : « ح?ج گرگ بودم «! ح?ج گرگ بودن، معن? انجام کار بدون مزد است . ح?ج ?عن? پنبه زن،شغل? که در قد?م رواج داشته است.
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل عجب کشکی سابیدم
عجب کشکی سابیدم همش دوغ پتی بود
این ضرب المثل را زمانی به کار می برند که چیزی خلاف انتظار شما اتفاق می افتد و در واقع انتظار آن عمل یا حرف را ندارید.
به طور مثال پدری از فرزندش درخواست کاری را می کند و پسر در کمال قباحت می گوید نمی توانم.
اینجاست که پدر می گوید: عجب کشکی سابیدم،همش دوغ پتی بود.
در رابطه با خود معنای ضرب المثل:
سابیدن کشک که خود مشخص است که کشک را با آب درون تغارچه ای می ریزند و با حرکات چرخشی دست آن را می سابند تا آب درون تغارچه تیره می شود.
واژه ی پتی به معنای خالی،تهی،برهنه و لخت و ... است و در هر جایی معنای مختلف خودش را که همه البته در یکسو است می گیرد مانند واژه ی پاپتی که به کار می بریم و معنای آن همان پابرهنه است.
حال شخصیت اول ضرب المثل کشکی را با هزار زحمت سابیده و در انتها می بیند که تماما دوغ خالی است و هیچ گونه روغنی ندارد و در واقع نشان از نامرغوبیت کشک است و اینجاست می فهمد سرش کلاه رفته.
ضرب المثل به گونه ی دیگری هم به کار می رود و آن صورت دوم این است:
عجب کشکی سابیدم
همش نرمه قروته
قروت همان کشک به زبان محلی است و اینجا مراد از نرمه قروت همان تکه های کوچک کشک و در واقع وجود ناخالصی است.
مثل همان فرزندی که سال ها زحمتش را بکشی و در نهایت ببینی حاصل زحماتت به بیراهه کشیده شده یا به تو توجهی ندارد.
نوشته شده توسط: الهه ناز
ضرب المثل های لری
در میان لرها نیز ضرب المثل های فراوانی وجود دارد که آن ها را در جای جای کشورمان با زبان ها و لهجه های گوناگون می توان شنید. در ادامه برخی از این ضرب المثل ها که در سایر مناطق کشور نیز رایج هستند مورد اشاره قرار می گیرند ( البته با توجه به اینکه لرها از طوایف گوناگون و دارای لهجه های متفاوتی می باشند ممکن است برخی از کلمات این ضرب المثل ها در لهجه ای دیگر دارای تفاوت هایی باشد ).
اگر نانت در خانه است گاوت در صحراست، اگر نانت به صحراست گاوت در خانه. این معنا که بسیار در اسلام مورد عنایت می باشد کنایه از آن است که هر کسی سفره ای گشاد داشته باشد از عواید نیکی آن بهره مند خواهد شد. همان گونه که رسول گرامی اسلام (ص) می فرمایند:« السخی قریب من الناس، قریب من الجنه، بعید من النار ... » سخاوتمند؛ به خدا، مردم و بهشت نزدیک و از جهنم دور است.
1. آخون خدا بد نیه وش درامیه.
در خصوص کسی که درد یا مرضی ندارد ولی بدون دلیل احساس مریضی می کند و تحت تأثیر تلقین دیگران احساس مریضی می کند. و این ضرب المثل نشأت گرفته از حکایت شاگردان مکتبی است که برای فرار از کلاس با تلقین به معلمشان قبولاندند که بیمار است و درس را به تعطیلی کشاندند.
2. آردمون بختیم و آرد ویزمون آویختیم.
آردمون را الک کردیم و الکمان را هم آویزان کردیم. به معنای آنکه دیگر از ما گذشته است.
3. آسمو ریسمو.
آسمان و ریسمان کردن. آسمان بلند و ریسمان کوتاه است. در مورد دو موضوع بسیاری نامتعادل به کار می رود.
4. آما پتش بیره، چش شم دررد.
یعنی می خواست بینی او را پاک کند چشمش را از حدقه بیرون آورد. در مورد آدم ناشی که به جای درست کار انجام دادن آن را خراب تر می کند. این ضرب المثل به گونه ای دیگر نیز گفته می شود: آمد ابرویش را درست کند زد چشمش را هم کور کرد.
5. آیم خوش مامله شریک مال مردم.
مثل معروف « آدم خوش معامله شریک مال مردم است »، هم علاوه بر اینکه در سراسر کشور رایج است، ناشی از آموزه های اسلامی نیز می باشد.
6. آیم دس پاچه هر کاری ن دو دف مکنه.
این مثل بیانگر دوباره کاری آدم عجول است. که با بیان های مختلف مورد تأکید قرار گرفته است.
7. ا بویی خوش نمید ادا پانشایی مه کرد.
اگر پدر خودش را نمی دید ادعای پادشاهی می کرد. به آدم افاده فروش بی محتوا می گویند.
8. اتو پیل وونی ی بیلی بزه و پشت خویت.
اگر تو پیل بانی به پشت خودت بزن. شاید اشاره به پیل بان باشد که پیوسته به فیل می زند که باد به دماغش نیفتد و رم نکند و در مورد کسی می گویند که خودش رعایت کاری را نمی کند ولی دیگری را نصیحت می کند.
9. ادرم کنش ابومیا.
از در بیرونش می کنی از بام وارد می شود. یعنی هر طور عذرش را می خواهند، دوباره با پرورویی وارد می شود.
10. ار زوخر خره.
ارزان خر خر است. کنایه از کسی که کالای ارزان می خرد و ضرر می کند.
11. ار یه ریزی من کوشت نی، سی چی رقصت ایا.
اگر ریگی در کفشت نیست، چرا رقصت می آید. این ضرب المثل که کنایه به مرموز بودن افراد است، همان ضرب المثل معروف ریگ در کفش داشتن است ( جمشیدی، 1383: 113-114 ).
12. ار سربو کله بسیار.
به معنای اگر سر باشد کلاه بسیار است. این ضرب المثل کنایه از آن است که: هر نعمت و امکاناتی را می شود در کمال سلامتی دوباره یافت، عدم وابستگی را نیز می رساند. این ضرب المثل که حکایت از اهمیت سلامتی دارد در آموزه های اسلامی نیز زیاد مورد تأکید واقع شده است به نحوی که سلامتی را امام علی (ع) در کنار امنیت یکی از دو نعمتی می دانند که علی رغم اهمیت، کمتر مورد توجه قرار می گیرد. در ادبیات کهن ملی نیز در این خصوص مطالب زیادی وجود دارد نظیر « چون من باشم مرا دلدار کم نیست » ( ویس و رامین ).
13. ار گپ نداری، بشین سا (پا) یه برد گپ.
اگر بزرگ نداری در سایه ( پای ) یک سنگ بزرگ بنشین، که کنایه از ضرورت وجود پیران با تجربه در خانواده و اهمیت اطاعت افراد به ویژه جوانان از آن هاست که این امر نیز ریشه در ادبیات دینی و ملی دارد. نظیر این حدیث از پیامبر اکرم (ص) « الشیخ فی قبیله کالنبی فی امه »: پیر در خانواده و قبیله خود، مقام پیغمبر را در امت خود دارد. و یا سعدی نیز این مهم را در بوستان این چنین مورد اشاره قرار می دهد:
ز تدبیر پیر کهن بر مگرد
که کارآزموده بود سالخورد
در آرند بنیاد رویین ز پای
جوانان به نیروی و پیران به رای
14. ار نونت به مال، گات به که ه
ار نونت به که ه، گات به ماله
اگر نانت در خانه است گاوت در صحراست، اگر نانت به صحراست گاوت در خانه. این معنا که بسیار در اسلام مورد عنایت می باشد کنایه از آن است که هر کسی سفره ای گشاد داشته باشد از عواید نیکی آن بهره مند خواهد شد. همان گونه که رسول گرامی اسلام (ص) می فرمایند:« السخی قریب من الناس، قریب من الجنه، بعید من النار ... » سخاوتمند؛ به خدا، مردم و بهشت نزدیک و از جهنم دور است. فردوسی نیز می گوید:
ببخش و بیارای و فردا مگوی
چه دانی که فردا چه آید به روی
بیشتر بخوانید: نگاهی به ادبیات لری
سعدی هم به این پند حکیمانه این چنین اشاره دارد: هر که در حال توانایی نکویی نکند در وقت ناتوانی سختی ببیند.
15. ایما ز بدبختی ایسا ز سرسختی.
ما از بدبختی، شما از سرسختی. این ضرب المثل کنایه از رنج خود و لجبازی طرف مقابل دارد. چنانچه در روایت نیز آمده است: الانصاف راحه و للجاجه، و قاحه: انصاف دادن راحت و ستیزه کردن گستاخی است.
16. ایما هم خدایی داریم.
ما هم خدایی داریم. خدا یار و یاور بندگانش است و به مظلومان کمک می کند. این گزاره که ورد زبان همه ایرانیان در شرایط مختلف می باشد ناشی از معارف قرآنی به عنوان یکی از عناصر هویت ملی ایرانیان است. فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین: خدا بهترین نگهبان و به خلق مهربان ترین مهربانان است ( قرآن کریم، سوره ی یوسف، آیه ی 64 ).
17. دلحد اویدیم، لحد هم اریم.
لخت آمدیم و لخت هم می رویم. کنایه از آن است که انسان از این دنیا چیزی با خود نمی برد، پس نباید دل اندر جهان ببندد. وَ مَالحیوهُ الدُنیا الّا لعِبُ و لهوُ و لَلدارُ الاخرَهُ خَیرُ لِلذینَ یَتقُون اَفَلا تَعقلونَ. و نیست زندگانی دنیا مگر بازیچه و بیهوده، البته خانه ی آخرت خوب تر است، برای کسانی که پرهیز می کنند از معصیت. آیا نمی فهمند بهتری آخرت را از دنیا ( قرآن کریم، سوره ی انعام، آیه ی 32 ).
18. آدم کم شانس ار سوار شتر اوی سی گرس.
اگر آدم کم شانس سوار شتر شود سگ او را می گزد.
بخت بد با کسی یار بود
سگ گزدش از شتر سوار بود
بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد
یا تاق فرود آید و یا قبله کج آید
(قنبری عدیوی، 149-152 ).
19. آوی که ریختس جم نمووه.
آب رفته بهجوی باز نمی گردد نیز یکی از ضرب المثل هایی است که ریشه در ادبیات کهن ملی دارد:
نشاط جوانی زپیران مجوی
که آب روان باز ناید به جوی
( سعدی )
امیدی هست آب رفته اش دیگر به جو آید
یکی سازد به مژگان دست را گر آستین من
(صائب )
20. ایقه بیاو رو ک قربت نرووه.
این قدر بیا و برو که حرمت و احترامت از بین نرود.
به دیدار مردم شدن عیب نیست
ولیکن نه چندان که گویند بس
(سعدی)
21. پاپتی بی تره د پهلا تنگ.
بدون کفش راه رفتن بهتر است از کفش تنگ
تهی پای رفتن به از کفش تنگ
بلای سفر به که در خانه جنگ
(سعدی )
22. خدا نه شاخ و خربی یه و دونو و قرواق.
این ضرب المثل نیز اشاره به آدم هایی دارد که توان ندارند و الا ظالم و ستمگرند.
آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی
یک شکم در آدمی نگذاشتی
(سعدی)
23. مار زیه د چله سی پی سه می ترسه.
مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید هم می ترسد.
تا تار شب و روز چنان است کز ایشان
سهم رسن پیشه خورد مار گزیده
( انوری )
24. هر تنگی بی خوشی دپی داره.
حکمت فوق که در قالب مثل آمده است و در میان ایرانیان از جمله قوم لر استفاده عام دارد، ریشه ای قرآنی دارد که شعرای ملی نیز آن را به نظم درآورده اند. « ان مع العسر یسری ».
پس از دشواری آسانی است ناچار
ولیکن آدمی را صبر باید
( سعدی )
از پی هر گریه آخر خنده ای است
مرد آخر بین مبارک بنده ای است
( مولوی )
نوشته شده توسط: الهه ناز
ضرب المثل درباره زن
1- آرژانتینیها
زن بد و زن خوب هر دو به شلاق احتیاج دارند.
2- افریقائیها
زن زیبا، خواهر مردان بسیارى است .
پوشش زن به قیمت آرامش دل شوهر است .
هر قدر با زن صمیمى باشى قلبت را به او وامگذار.
زن حکم اسب را دارد، کسى که او را مى راند صاحب اوست .
آنچه را شیطان در سال مى کند، پیر زنى در یکروز انجام مى دهد.
اطاعت از زنان ، رفتن به دوزخ است .
زن حکم پتو را دارد اگر به خود بپیچى ناراحتت مى کند و اگر دورش بیندازى سرما مى خورى.
زن بى حجب و حیا آش بى نمک است .
3- آلبانیها
زن را به دروغ و سگ را با استخوان راضى کن .
زنى که مى خواند، شوهر مى خواهد.
4- آلمانیها
آنجا که زن حکومت دارد، شیطان سر پیشخدمت است .
کسى که زن ثروتمند بگیرد، آزادى خود را فروخته است .
وقتى زنى مى میرد، یک فتنه از دنیا کم مى شود.
مرد پیرى که زن جوان بگیرد، مرگ به قهقهه مى افتد.
کارى که شیطان از عهده برنیاید، زن انجام مى دهد.
مراقبت از یک جوال مگس آسانتر است تا مراقبت از یک زن .
بین (( بله )) و (( نه )) زن یک سوزن هم جا نمى گیرد.
شیطان ده ساعت وقت لازم دارد تا یک مرد را گول بزند ولى زن یک ساعت ده مرد را اغفال مى کند.
زنى که کسى همراه ندارد، همراه همه است .
گریه زن ، دزدانه خندیدن است .
زن بدون مرد، باغ بدون دیوار است .
زن ، زیبایى را بر فضیلت ترجیح مى دهد.
5- بومیهاى آمریکا
زن و زمین منشا جنگند.
زن زیبا، زحمت زیبا.
دهان زن تعطیل بردار نیست .
6- اسپانیولیها
خوشبختى یا بدبختى مرد زن اوست .
از زن شرور بر حذر باش و به زن خوب اعتماد مکن .
زن کسى را که دوست دارد تحقیر مى کند و کسى را که از او بدش مى آید مى ستاید.
7- استونیها (255)
گیسوى زن دراز است و عقلش گرد.
زن را جوان بگیر و جگر را گرم بخور.
از خاندان متمول اسب بخر و از خاندان فقیر زن بگیر.
اگر مى خواهى همه دنیا از مطلبى با خبر شوند، به زن بگو.
زن را چون بطرى محکم نگهدار.
دختران که همه خوبند پس زنان بد از کجا مى آیند؟
زن زیبا بهشت چشم و دوزخ روح و برزخ جیب است .
زن در پائیز عاقلتر از مرد در بهار است .
زن هیچگاه از زن تمجید نمى کند.
آب در غربال بهتر مى ماند تا راز در دهان زن .
8- اعراب
بدنامى زن زایل شدنى نیست .
زن کچل به موهاى دختر خاله اش مى نازد.
زن باید با مردى که او را دوست دارد، ازدواج کند، نه با مردى که طرف عشق اوست .
9- انگلیسیها
زن شرى است مورد نیاز.
زن اسلحه یى بجز زبان ندارد.
زن زشت درد دل است و زن زیبا دردسر.
زن در 10 سالگى فرشته ، در 15 سالگى طاهره ، در چهل سالگى ابلیس و بعد از آن عفریته است .
کسى که زن را دوست ندارد پستان خوک را مکیده است .
زن به رویت مى خندد و گلویت را مى برد.
به زن بگو زیبایى تا از خوشى دیوانه اش کنى .
زنى که بزک مى کند تابلوى (( به اجاره داده مى شود )) را نصب مى کند.
زنى هر اندازه به سر و وضع خود دقیق باشد، نسبت به خانه و زندگى بى قید است .
اگر زن به اندازه خوبیش کوچک مى بود، سراپایش با یک پوست نخود پوشیده مى شد.
نصیحت زن چیز مهمى نیست ، ولى کسى که آنرا نپذیرد دیوانه است .
فکر زن و باد زمستانى اغلب متغیرند.
دختر عفیف اگر پایش شکسته باشد، بهتر است تا براى تفریح از خانه دور ماند.
زن و موسیقى تاریخ بردار نیست .
زن چون بادنماى کشتى است ، به هر طرف که باد آید متمایل مى شود.
زن هر وقت بتواند مى خندد و هر وقت بخواهد مى گرید.
زن با اینکه دلیل و منطق سرش نمى شود، همیشه حرف آخر با اوست .
وقتى زن خانه تنبل شد، کلفت هم با دهانش کار مى کند.
اگر از زن خود الاغ بسازید، او هم از شما گاو مى سازد.
زن آنقدر که به نظر مى آید. پیر است و مرد آنقدر که احساس مى کند.
زن خوب محصول شوهر خوبست .
کسى که با زن بیوه اى 3 فرزند دارد، ازدواج کند، با چهار دزد ازدواج کرده است .
زن بیوه مگیر، جز آنکه شوهرش را به دار آویخته باشند.
10- ایتالیائیها
خنده زن زیبا، گریه کیف پول آقاست .
زن در کنار پنجره ، مانند انگور در معبر آویزان است .
11- ایرانیان
زن بلاست ولى هیچ خانه اى بى بلا نباشد.
اسب و زن و شمشیر وفادار که دید؟
زن و اژدها هر دو در خاک به
خداى زن مرد است .
زن یکى ، خدا یکى .
12- ایرلندیها
سه طبقه از مردان از شناسائى زنان عاجزند: جوانان و پیران و میان سالان .
13- برمه ئیها
زن در گهواره هم که هست خودش را معرفى مى کند.
زن کور باشد بهتر است تا بسیار زیبا.
14- بلغاریها
خانه بدون زن ، مثل چاه بدون دلو است .
زن بى شوهر مثل اسب بدون دهنه است .
زن زیبا 3 شوهر لازم دارد: 1- مالدارى که خرجش را بدهد. 2- زیبائى که با او عشق ورزد. 3- اوباشى که او را کتک زند.
زن فقط سنش و آنچه را که نمى داند مخفى نگه مى دارد.
15- بوسنیها
از زن ریشدار و مرد بى ریش بر حذر باش .
16- پرتغالیها
زن و گوسفند را باید زود به خانه آورد (و گر نه نصیب گرگ مى شوند.)
17- پشتوها
عقل زن زیر پاى اوست .
زن خوب آنست که یا در خانه باشد یا در گور.
مردان چون کوهند و زنان چون اهرم .
18- چکها
خانه بدون زن مثل چمن بدون شبنم است .
دود و چکه و زن غرغرو، مرد را از خانه فرار مى دهد.
19- چینیها
زن زشت و مال کم ، قلعه و حصار لازم ندارد.
اگر مردى به زنش خیانت کند، از خانه به خیابان تف انداخته است و اگر زنى به شوهرش خیانت کند، از کوچه به خانه تف انداخته است .
پسرت را در اتاق و زنت را در بستر نصیحت کن .
چنانکه حباب مى ترکد، زن راز افشا مى کند.
مرد گمان مى کند که مى داند ولى زن معتقد است که بهتر مى داند.
وقتى مردى دیوانه زنى مى شود باید صبر کرد، خود آن زن او را عاقل مى کند.
وقتى زن با لبانش مى گوید (( نه )) با چشمانش مى گوید: (( بله ))
زن از مصیبت دیگران خوشحال و از نعمتشان بدحال مى شود.
کاخ بزرگان را زن پر کرده و کلبه فقرا را بچه .
20- داهومیها
زن شلخته داشتن بهتر از مجرد بودن است .
99 درصد آرزوهاى زن شاید بر شوهر معلوم باشد اما صددرصد آن را شیطان هم نمى داند.
21- دانمارکیها
سه زن و یک غاز، یک راسته بازار.
22- روسها
نه جوجه را مرغ مى نامند و نه زن را انسان .
وقتى دخترى متولد مى شود، چهار دیوار مى گرید.
زن سایه است ، تعقیبش کنى ، فرار مى کند، فرار کنى تعقیبت مى نماید.
کسى که با زن بیوه جوان عروسى نکرده باشد نمى داند بدبختى یعنى چه .
آزادى حتى زن خوب را هم فاسد مى کند.
اگر زنت به تو تملق گفت حتما نقشه سوئى در سر دارد.
زن دو روز عزیز است : روزى که به خانه ات مى آید و روزى که به خاک سپرده مى شود.
زنت را چون جانت دوست بدار ولى او را از ترس بلرزان .
زن کوزه نیست که بشکند از زدنش دریغ مکن .
زن در آن واحد 77 فکر دارد.
شهادت زن علیه شوهر مسموع نیست .
زن بى جهت شکایت مى کند، عمدا دروغ مى گوید، آشکارا مى گرید و مخفیانه مى خندد.
اگر مردى زن زیبایش را روزى 3 بار نزند از دیوار بالا مى رود.
مرد عاقل در گریه زن چیزى جز آب نمى بیند.
اگر مردى خیلى پیر و شکسته است ، تقصیر زنش مى باشد.
زن را با چکش بکوب و از آن طلا بساز
24- رومانیها
زنان راه گریه بلدند تا دروغ بگویند
بهترین زنان هم دنده اى از شیطان دارد
اگر پیر زنى را گول زنى ، شیطانى را به دام آرى .
25- ژاپنیها
زبان زن خنجرى است که هرگز زنگ نمى زند.
زن خوب آنست که کدبانوى خوبى باشد.
به زنت تا آنجا اعتماد کن که چشم مادرت او را مى پاید.
26- سوئدیها
کسى که زنش را بزند 3 روز گرسنگى مى کشد و 3 روز هم کارش تعطیل است
کسى که زنش با او با وفا و زنبور با او مهربان باشد، ثروتمند مى شود.
شب و زن و عشق ، مرد را به اشتباه مى اندازد.
27- سیامیها
مرد خود ثابت و مستقل است ولى ثبات و استقلال زن به مرد است .
28- صربستانیها
به محصولت تا به انبار نریزى و به زنت تا در گورش نسپارى اعتماد مکن .
وقتى خدا به مردى غضب مى کند، یگانه دختر یک خانواده را به زنى به او مى دهد.
زن زیبا و مال دنیا خائن ترین چیزهاست .
29- فرانسویها
از آشپز خوب و زن جوان بر حذر باش .
زن صابون مرد است
زن زشت درمان واقعى عشق است
انتخاب زن و هندوانه مشکل است
بدون زن ، مرد موجودى خشن و نخراشیده است
مردى از چوب به زنى از طلا مى ارزد.
به زنى که دم از تقوى زند اعتماد مکن .
زن و کشتى همیشه در معرض واژگون شدن هستند.
30- فنلاندیها
زن را از ده بگیر نه از خیابان .
در خانه ، نه شاخ بز لازم است و نه ثروت زن .
مرد براى کار از خانه بیرون مى رود و زن براى اینکه او را تماشا کنند.
31- کردها
زن قلعه ایست که مرد زندانى آنست .
تمام شعور زن در خانه است ، اگر از آن خارج شد فاقد ارزش مى گردد.
32- گرجیها
اگر زن خوب بود، خدا هم یکى براى خودش درست مى کرد.
اسلحه زن اشک اوست .
33- لاتین ها
شیطان هم نمى داند که زن چاقویش را کجا تیز مى کند.
اگر یک عمر زنت را بر دوش گیرى و فقط یک لحظه او را زمین بگذارى ، خواهد گفت خسته ام :
زن یکصد مذهب عوض مى کند تا به خواهش دلش برسد.
34- اهالى ماداگاسکار
زن جوان آشپز بدى است .
35- مردم مالایا
زنى که از خانه بیرون مى رود، حکم باغى را دارد که در مسیر گله قرار گرفته باشد.
36- مراکشیها
با زنت مشورت کن و عقیده خودت را اجرا نما.
زن لباس است و هوش ثروت
37- مسیحیان
خدایا مرا به هر طاعونى گرفتار کن ، جز طاعون قلب و به هر شرارتى دچار ساز، جز شرارت زن .
38- مصریها
زن اگر چانه اش کمتر مى شد محبوبتر مى شد.
حسادت زن کلید طلاق او است .
39- نروژیها
زن ابتدا کنیز، بعدا رفیق ، در آخر آقا بالاسر است .
زن قبل از عروسى مى گرید و مرد بعد از آن .
گوشت را به خواستگارى بفرست نه چشمت را.
زن مثل نعناع است هر چه او را بیشتر بکوبى ، بویش بهتر است .
شیطان زن را بلعید، ولى از هضمش عاجز ماند.
40- هلندیها
وقتى در خانه زن خوبى باشد، خوشى از در و دیوار مى بارد.
41- هندیها
قول زن نقش بر آب است .
بدون زن خانه جاى شیطان است .
ورود زن آغاز سعادت است .
زن در نبودن شوهر مى گرید و زمین در نبودن آب
هزار مرد با هم توافق مى کنند ولى توافق دو خواهر محال است .
مرد شهوت را دوست دارد و زن مرد را
زن و کیف پولت را محکم ببند و همراهت بردار.
زن زیبا مال همه است و زن زشت مال خودت
به ابلیس پناه بده ولى به زن راه مده .
42- هنگریها - مجارستانیها
از زن و شر و خیار هر چه کمتر بهتر.
43- یونانیها
شرهاى سه گانه عبارتند از طوفان و آتش و زن .
یا زن نگیر یا اگر گرفتى نگذار آقایى کند
زن گرفتن شرى است که مردان برایش دست به دعا برمى دارند.
44- یهودیها
براى خرید زمین خیزبردار و براى زن گرفتن ، دست به عصا راه برو.
وقتى مرد پیر، زن جوان مى گیرد، مرد جوان مى شود و زن پیر.
از نظر اسلام
زن امانت خداست نزد شوهر.
زن لباس شوهر است و شوهر لباس زن .
زن ریحان است نه قهرمان .
زن عقربى است شیرین گز.
زن شرى است که گزیرى از آن نیست .
زن مانند استخوان کج است ، اگر بخواهى راستش کنى مى شکند.
زن بهتر است متکبر و بخیل و ترسو باشد.
جز با زنان عاقل و آزموده مشورت مکن .
غیرت ورزى بیجاى مرد، زن را به فساد مى کشاند.
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل دانه دیدی، دام ندیدی
مورد استفاده:
در مورد افرادی گفته میشود که با غرور کاذبشان دچار درد سر میشوند.
داستان ضرب المثل:
در روزگاران گذشته، کلاغ و عقابی در جنگل زندگی میکردند. کلاغ روی یکی از درختان بلند جنگل لانه داشت و عقاب روی قلّهی کوه بلندی در وسط جنگل لانه ساخته بود. کلاغ خیلی دوست داشت مثل عقاب آرام و سریع بتواند پرواز کند. اما قادر نبود. کلاغ هر روز جلوی لانهاش مینشست و به پرواز عقاب نگاه میکرد. خبر این کار کلاغ به گوش عقاب رسیده بود که کلاغی روی درخت چنار بلند جنگل زندگی میکند که از پرواز عقاب لذّت میبرد. به همین دلیل عقاب هر روز وقتی شکارش را به دست میآورد یک دور اضافه بالای درخت چنار میزد و به لانهاش در بالای کوه میرفت.
یک روز عقاب هرچه گشت شکار مناسبی پیدا نکرد وقتی از شکار ناامید شد تصمیم گرفت به سراغ کلاغ برود و او را از نزدیک ببیند و بپرسد نظرش در مورد پرواز او چیست؟ با این افکار عقاب آمد روی شاخه جلوی لانهی کلاغ نشست. کلاغ داخل لانهاش بود وقتی دید عقاب به در لانهی او آمده سریع از لانهاش خارج شد و با خوشحالی گفت: سلام. من همیشه شیفتهی شما و پروازتان بودهام، من هر روز ساعتها روی این شاخه مینشینم و پرواز زیبای شما را نگاه میکنم.
عقاب لبخندی زد و گفت: ممنونم. من هم خوشحالم که تو پرواز من را دوست داری ولی تو باید در حد تواناییهای خودت از خودت توقع داشته باشی من عقابم و تو کلاغ تواناییهای ما در پرواز با هم متفاوت هست.
کلاغ گفت: میدونم ولی واقعاً برای من جالبه که بدونم شما وقتی در آسمان با آرامش بالهایتان را باز میکنید و به آرامی حرکت میکنید چه حسی دارید؟ اصلاً زمین، درخت و رودخانههای روی زمین رو چه طوری میبینید؟
عقاب ابتدا خواست واقعیت را بگوید و بگوید که از آن همه بالا همه چیز به وضوح این پایین نیست و همه چیز رو حتی کوچکتر از اندازه واقعی آنها میبیند ولی وقتی که کلاغ اینقدر از او تعریف کرده بود و به توانایی او غبطه خورده بود دچار غرور کاذب شد و نتوانست واقعیت را بگوید در عوض گفت: من درسته که در فاصلهی زیادی نسبت به زمین پرواز میکنم ولی به حدی تیزبین هستم که حتی تخم گنجشکی که در لانهاش بالای یک درخت هست را میتوانم ببینم.
کلاغ ساده گفت: خوش به حالت. عجب چشمان تیزبینی داری؟ عقاب گفت: این که چیزی نیست معمولاً دانههای کوچکی را که روی زمین افتاده است را هم قادرم ببینم. کلاغ که خیلی تعجب کرده بود گفت: چه جالب، در آن دور دستها و اطراف جنگل چه میبینی؟ عقاب درواقع هیچ چیز نمیدید ولی برای اینکه دروغ اولش لو نرود مجبور شد بگوید: چند دانهی گندم روی زمین ریخته که من از اینجا میبینم. کلاغ که واقعاً باورش نمیشد عقاب از این فاصله قادر باشد در دامنهی کوه دانههای گندم را ببیند گفت: میشه برای اینکه قدرت تیزبینی تو به من ثابت بشه از این جا به طرف آنجا بروی من هم با تمام توانم پرواز میکنم تا به آنجا برسیم.
عقاب به امید اینکه در این فاصلهی طولانی بالاخره جایی چند دانهی گیاه میبیند و آن را به کلاغ نشان میدهد و میگوید من از آنجا اینها را دیدم به راه افتاد. بعد از کمی که پیش رفت، سعی کرد فاصلهاش با زمین را کمتر کند تا با دقت بیشتری بتواند زمین را ببیند تا شاید دانه گیاهی برای خوردن پیدا کند.
کلاغ بیچاره نفس زنان با تمام توانش سعی میکرد تا به عقاب برسد ولی عقب میماند. از طرفی عقاب همینطور که آرام در فاصلهی کم در حال پرواز بود دید مشتی دانهی گندم روی زمین ریخته سریع به طرف آن رفت تا آنجا بماند و قبل از اینکه کلاغ برسد بتواند قدرت تیزبینیاش را به او نشان دهد ولی تا روی زمین نشست، طنابی را که شکارچی اطراف تور کشیده بود را ندید و عقاب تیزبین داخل تور به دام افتاد. هرچه عقاب تلاش کرد تا خودش را نجات بدهد پروبال بیشتری از او میریخت و بیشتر گیر میکرد.
عقاب اصلاً دوست نداشت کلاغ سر برسد و او را در حالی که در تور گیر افتاده را ببیند. راضی بود شکارچی بیاید و هرچه زودتر او را بردارد و هر بلایی میخواهد بر سرش بیاورد ولی کلاغ او را نبیند. شکارچیان معمولاً هر روز صبح دام را میچیدند و فردا صبح برمیگشتند تا ببینند حیوانی در آن به دام افتاده یا نه. کلاغ که تند و تند پر میزد تا به عقاب برسد، رسید ولی حیوانی که در تور شکارچی اسیر شده بود را نشناخت.
کلاغ باورش نمیشد دوست زرنگ و تیزبینش در دام شکارچی اسیر شده است. کمی که گذشت و مطمئن شد عقاب است، شروع کرد به خنده این خنده باعث عصبانیت بیشتر عقاب میشد. عقاب خواست اتفاق پیش آمده را توجیه کند و گفت: این دانههایی که روی زمین ریخته را میگفتم من از آن فاصله این دانهها را میدیدم. کلاغ زد زیر خنده و حسابی خندید و بعد گفت: تو دانههای به این ریزی را از آن فاصله میتوانی ببینی بعد دام به این بزرگی که روی زمین پهن بوده را ندیدی؟
عقاب فهمید حسابی خراب کاری کرده و با غرور کاذبش آبروی خودش را برده چارهای نداشت جز اینکه به همه چیز اعتراف کند. گفت: حق با توست من به تو دروغ گفتم ولی خواهش میکنم قبل از اینکه شکارچی برگردد کمک کن و من رو از این مهلکه نجات بده.
کلاغ گفت: من کاری از دستم برنمیآید ولی به دنبال موش میروم. او را به اینجا میآورم تا طنابهای تو را بجود و تو را نجات دهد.
نوشته شده توسط: الهه ناز
ضرب المثل حیوانات
جایی که شتر بود به ِِیک غاز (... خر قیمت واقعِِی ندارد)
وقتِِی که به موجود اشخاص ارجمند توجهِِی نمِِیشود، دِِیگران در حساب نمِِیآِِیند
جان کندن خر خوردن ِِیابو
زحمت را ِِیکِِی مِِیکشد و استفادهاش را دِِیگرِِی مِِیبرد
جوجه را آخر پاِِیِِیز مِِیشمارند
نتِِیجه و مانده هرکار و هرچِِیزِِی در پاِِیان بدست مِِیآِِید. آنچه باقِِی مِِیماند حساب است
جوجه را هم در عزا سر مِِیبرند هم در عروسِِی
از وجود اشخاص کارآمد در همهجا استفاده مِِیشود، کار و زحمت همِِیشه بهعهده افراد زحمتکش و سربهزِِیر است
جِِیبش را تار عنکبوت گرفته
حتِِی ِِیک شاهِِی در جِِیب ندارد، آس و پاس و مفلس است
چشمهاِِیش سگ دارد
اندام و رفتارش بِِیننده را جذب مِِیکند، آدم شِِیفته او مِِیشود
حاجِِی مرد و شتر خِِیص
از دردسر و اذِِیت و آزار رهاِِیِِی ِِیافت، رنج و زحمت پاِِیان پذِِیرفت
حرف صد تا ِِیه غاز زدن
سخنان بِِیازشِِی بهزبان آوردن، حرف مفت زدن
حکم جوجه خروسش فرموده
زن سالمندِِی که شوهر جوان کرده، به کناِِیه گویند ِِیبد دارویی است که پزشک تجوِِیز کرده
خاله سوسکه به بچه اش مِِیگوِِید قربان دستوپاِِی بلورِِیت
براِِی همه فرزند عزِِیز و دلپسند است، کناِِیه به زنان بچهندِِیده است
خانه خرس و بادِِیه مس
از کسِِی چِِیزِِی بخواه که در توان و امکان او باشد
خدا خر را شناخت شاخش نداد
با اِِینکه عاجزِِی چنِِین مردم آزارِِی وگرنه چه آتشی که بهپا نمِِیکردِِی
خر است و ِِیک کیله جو
همان سهم و قسمت ناچِِیز است و افزوده نمِِیشود
خربزه شِِیرِِین نسِِیب کفتار مِِیشود
معموِِی هرچِِیز خوب بدست کسِِی مِِیافتد که لِِیاقت آنرا ندارد
خر بِِیار و باقِِی بارکن (معرکه بارکن)
آنقدر بِِیآبروِِیِِی و دردسر فراهم آمده که اندازه نداره
خرت به چند است؟
اعتنا به آدم نمِِیگذارد و حتِِی هِِیچ کس نمِِیپرسد خرت بهچند است
خر تب مِِیکند سگ سرفهسِِیاه
اِِین اصطِِیح براِِی توصِِیف گرما ِِیا سرماِِی شدِِید به کار مِِی رود
خرت را بران، خر خودت را بران
چهکار بر حرف اِِین و آن دارِِی بهکار خودت برس
خر تو خر بودن (خرتو خرِِی)
ِِیعنِِی جاِِیِِی که نظم و ترتِِیب نباشد هرکس دلش هرکارِِی خواست مِِیکند
خر حمالِِی کردن
براِِیکسِِی کار مفت و مجانِِی انجام دادن
خر خالِِی ِِیورتمه مِِیرود
به وقت کار راه نمِِیرود حاِِی که بارِِی ندارد مِِیدود
خر خود را از پل گذراندن
در جرِِیان کارها تنها به فکر منافع خود بودن
خر را گم کرده و پِِی پاِِینش مِِیگردد
نقد را گذاشتِِی دنبال نسِِیه مِِیروِِی (همانند شتر را گمکرده و دنبال مهارش مِِیگردد)
خر رو به طوِِیله تند مِِیرود (مِِیدود)
کسِِی که سود خود را در کارِِی ِِیا چِِیزِِی ببِِیند در پِِیجوِِیِِی آن شتاب دارد
خرس تخممِِیگذارد ِِیا بچه مِِیزاِِید
بعِِید نِِیست به هر حلِِیه شده ِِیکِِی از اِِین دو کار را انجام دهد
خر سوارشده را حساب نمِِیکند (خرسوارِِی را)
هم از خوِِیش و هم از خوِِیشتن غافل و بِِیاطِِیع است
خر رنگ کردن
(همانند سر شِِیطان را هم کِِیه مِِیگذارد)
خوب مِِیتواند آدم سادهاِِی را گول بزند
خر سوارِِی ِِیک عِِیب پِِیاده شدن از خر دو عِِیب است
براِِی برطرف کردن آثار ِِیک عمل ناثواب دست به کار بدترِِی زدن
خرش به گل مانده است
درامدش کم شده، در گرداندن زندگِِی خود لنگ مانده
خرش خوب مِِیرود
حرفش را مِِیخوانند، صاحب موقعِِیت و نفوذ است
خرش کن، افسار بِِیار سرش کن
با زبان چرم و نرم او را رام کن و سپس منظور خود را انجام بده
خر کرِِیم را نعلکردن
سِِیبل کسِِی را چربکردن، باحِِیله و رشوه و دادن حق و حساب کار خود را پیشبردن
خر که جو دِِید کاه نمِِیخورد
پس از چشیدن غذاِِی خوشمزه کسِِی به نان خالِِی توجه نمِِیکند
خر ما از کره گِِی دم نداشت
براِِی اِِینکه بِِیشتر از اِِین دچار ضرر نشوِِیم از طلب قبلِِی هم صرفنظر کردِِیم.از درخواست و صحبت خود برگشتم
خرمگس معرکه شدن
پرِِیدن در مِِیان گفتگوِِی دِِیگران و خودنماِِیِِی کردن، با حرفها و حرکات بِِیموقع خود مزاحم دِِیگران شدن
خر نخرِِیده آخور نبند
(همانند چاه نکنده منار ندزد، گاو ندزدِِیده آخور نبند)
خر نزائِِیده هنوز کره است
به شوخِِی درباره دختران بزرگسالِِی گفته مِِیشود که هنوز خود را در خور شوهرکردن مِِیدانند.
خر وامانده معطل ِِیک چش است
براِِی اِِینکه تنبلِِی و استراحت کند منتظر فرصت و بهانه است
خرِِی که از خرِِی وا بماند باِِید ِِیال و دمش را برِِید
انسانِِی که رفتار با ساِِیرِِین را نمِِیداند، قابل معاشرت نِِیست
خواب خرگوشِِی
غفلتداشتن از آنچه در اطراف مِِیگذرد، خود را بهخوابزدن، بِِیخبر وانمودکردن
خروس بِِیمحل بودن
کار را بِِیموقع و نسنجِِیده انجام دادن، حرف بِِیجا زدن
خروسش مِِیخواند
اوضاعش روبراه است، پول فراوانِِی دارد. کبکش مِِیخواند
خر همان خر است پاِِینش عوض شده
همان آدم توخالِِی و همِِیشگِِی است، فقط ظاهر خود را عوض کرده
خرِِیت ارثِِی نِِیست، خدا داده است
به شوخِِی، از او جز کارهاِِی احقمانه انتظار دِِیگرِِی نباِِید داشت
خود را به موشمردگِِی زدن
خود را ضعِِیف و ناتوان نشاندادن، عاجزنماِِیِِی
درکف شِِیرخونخوارهاِِی غِِیرتسلِِیم و رضا کوچارهاِِی
شرحی است که مرحوم فروغِِی به جهت تسکِِین آِِیم؛ اسدِِی ناِِیبالتولِِیه آستانقدس رضوِِی نوشته و بهمشهد فرستاده بود.
دستش به دمگاوِِی بند شدهاست.
خِِیف آنچه مِِیگوِِید گشاِِیشِِی درکارش پیداست. درحرفهاِِیش صادقنِِیست.
دنبه را بهدست گربه سپردن
امانت را بهدست غِِیرامِِین سپردن
دندان اسب پِِیشکشرا نمِِیشمارند
به کموزِِیاد و یا خوبوبد هدِِیه اِِیراد نمِِیگِِیرند
دوستِِی خالهخرسه
دلسوزِِی و محبتِِیکه زِِیانآن بِِیشترباشد
دهن سگ همِِیشه باز است
آدمِِی تند و ِِیهدهن، کارش غِِیبتکردن از اِِین و آن است.
دِِیوار موش دارد و موشهم گوشدارد
همهجا گوشتِِیزِِی وجوددارد تا براحتِِی از مطالب خصوصِِی گوِِینده آگاه باشد.
روِِی سگ کسِِی باِِیآمدن
از شدت ناراحتِِی بهاِِین و آن پرِِیدن، تندِِی و پرخاش نمودن
رِِیشهاش را ملخ خورده
هرچه بوده از بِِین رفته، کمِِیاب و نادر است
زورش بهخر نمِِیرسد پاِِینشرا مِِیزند
دق و دلِِی خودرا سردِِیگرِِی خالِِیمِِیکند، حرِِیف قوِِیتراز خودش نِِیست، زورخود را به آدم ضعِِیفتر نشان می دهد.
زبان خر را خلج مِِیداند
اِِین دونفر بهتر بهحال و احوال ِِیکدِِیگر آشناِِیند، جِِیک و بوک هم را مِِیدانند .
گرداوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل خدا شری بدهد که خیر ما در آن باشد
مورد استفاده:
به افراد طمعکاری گفته میشود که به هر طریقی دنبال سود بیشتری هستند.
داستان ضرب المثل:
روزگاری، مردی در شهری قاضی بود. این مرد تمام سعی و تلاشش را میکرد که با عدل و داد به قضاوت بپردازد و حقی را ناحق نکند این همه عدالت به کام عدهای از ثروتمندان و زورگویان شهر که قبلاً به واسطه ثروت و نفوذشان از زیر بار قانون فرار میکردند خوش نمیآمد. یک روز یکی از ثروتمندان شهر که کینهی بدی هم از این قاضی در دل داشت، تصمیم گرفت یک شب وقتی قاضی خواب است به او حمله کند و او را در خواب بکشد.
یکی از زورگویان شهر هم که در دادگاه توسط این قاضی به دزدی محکوم شده بود، تصمیم گرفته بود به خانهی قاضی برود و گاوش را بدزدد.
قاضی که از تصمیمات آنها خبر نداشت آن روز هم مثل همیشه وقتی کارش تمام شد، به طرف خانهاش رفت اول وارد طویله شد، آب و علوفهی تازه برای گاوش ریخت. بعد موقع اذان مغرب شد به مسجد رفت نمازش را خواند و بعد به خانه برگشت، قاضی پیش زن و فرزندش بود تا اینکه شامش را خورد و کم کم آماده شد برای خوابیدن. در کوچه آن دو نفر منتظر بودند تا قاضی و خانوادهاش بخوابند و آنها نقشههای خود را عملی کنند. یکی میخواست قاضی را با خنجری که داشت تکه تکه کُند و مرد دیگری میخواست گاو قاضی را که همهی دارایی او بود بدزدد.
این دو مرد که یکدیگر را میشناختند در کوچه یکدیگر را دیدند مرد زورگو از دیگری پرسید: اینجا چه کار میکنی؟ مرد ثروتمند گفت: آمدهام تا قاضی را بکُشم. خیلی مرا اذیت کرده! تو اینجا چه کار میکنی و مرد زورگو پاسخ داد مگر مرا کم اذیت کرده آمدهام تا گاوش را بدزدم.
بین این دو نفر سکوت عمیقی حکم فرما شد هرکدام از آنها با خود فکر میکردند که اگر آن یکی کارش را زودتر انجام بدهد، میتواند کار فرد دیگر را خراب کند. اگر گاو زودتر دزدیده شود، ممکن است سروصدایی ایجاد کند و قاضی از خواب بیدار شود و اگر قاضی را زودتر بکشند ممکن است همه بیدار شوند دیگر نشود به طرف طویله رفت و گاو را دزدید.
با این فکر مرد زورگو رو کرد به مرد ثروتمند و گفت: ای رفیق! تو میخواهی قاضی را بکشی! بگذار من اول گاوش را بدزدم بعد تو قاضی را بکش.
ثروتمند گفت: زرنگی؟ اگر موقع دزدیدن گاو حیوان سروصدا کند و همه را بیدار کند چی؟ تو صبر کن من قاضی را میکشم بعد تو برو گاوش را بدزد.
زورگو که خیلی هم قلدر بود گفت: تو مگر حرف حساب سرت نمیشود میگم نمیشه اول من میرم گاوش را برمی دارم بعد تو برو و او را بکش. ثروتمند که خیلی هم عصبانی بود، خنجرش را از غلاف کشید و گفت: تو حرف حساب سرت نمیشود. من اول قاضی را میکشم و الا ممکن است با این خنجر تو را بکشم. و کم کم دعوا و سروصدای مرد زورگو و مرد ثروتمند بالا گرفت.
قاضی و خانوادهاش در کمال آرامش خوابیده بودند که از صدای دادوبیدادی که از کوچه میآمد از خواب بیدار شدند قاضی چراغی روشن کرد تا ببیند بیرون چه خبر است. زورگو که متوجه روشن شدن چراغی در خانه شد فهمید قاضی بیدار شده، فریاد زد قاضی بیا که این مرد میخواست تو را بکشد. مرد ثروتمند که اوضاع را اینگونه دید برای اینکه از خود دفاع کرده باشد فریاد زد قاضی بیدار شو که این مرد آمده تا گاوت را بدزدد.
همسایههای قاضی با شنیدن این سروصداها به کوچه آمدند تا ببینند در کوچه چه اتفاقی افتاده. هرکدام از همسایهها برای اینکه از خطرات احتمالی جلوگیری کنند، چوب و چماقی با خود آورده بودند.
مرد ثروتمند و زورگو که متوجه شدند بدجور آبروی خودشان را بردهاند، خواستند از مهلکهای که خودشان برای خودشان ساخته بودند فرار کنند، ولی مردم راه را از هر طرف بر آنها بستند و آنها گیر افتادند.
فردای آن روز آن دو مرد را به محکمه آوردند تا قاضی حکمی برای مجازات آنها صادر کند. قاضی گفت: دعوا همیشه بد بوده و کار درستی محسوب نمیشود ولی این دعوای شما به قیمت زنده ماندن من تمام شد. در دعوای شما خیر و نیکی برای من بود. اگر شما دیشب دعوا نمیکردید من دیشب به قتل رسیده بودم و گاوم که کل دارایی من است به سرقت رفته بود.
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل مرده ناصرالد?نشاه را م?زن?
ا?ن مثل را وقت? م?گو?ند که کس? خود را به تنبل? بزند و برا? امرار معاش سربار د?گران باشد و از ب?کار? عار هم نداشته باشد.
داستان ضرب المثل:
در زمان ناصرالد?نشاه جمع? از ب?کاران و ب?عاران دور هم جمع م?شدند و هر دفعه ?ک? از آنها خود را به مردن م?زد و د?گر دوستانش دور او جمع م?شدند و هر کس از آن محل عبور م?کرد، سر راه او را م?گرفتند و به عنوان پول کفن و دفن او از مردم اخاذ? م?کردند. ا?ن کار آنها ادامه داشت و آن گروه از هم?ن راه امرار معاش م?کردند. ?ک روز ناصرالد?نشاه در ح?ن عبور از ?ک? از محلهها متوجه شلوغ? م?شود و علت تجمع را م?پرسد، آنها م?گو?ند ?ک نفر ب?چاره و ب?خانمان و ب?کس مرده و ما برا? کفن و دفن او پول جمع م?کن?م.
شاه دستور م?دهد هرچه زودتر به خرج شاه آن مرده را دفن کنند و پول? هم به مرده شو? م?دهد که او را به مرده شو?خانه حمل کند و شست وشو بدهد. مرده شو که ?ک مرده د?گر داشت که با?د قبل از مرده دروغ?ن بشو?د، او را در اتاق? م?گذارد و در را قفل م?کند و م?رود که مرده واقع? را بشو?د! مرده دروغ?ن که سخت گرسنه و تشنه بوده، وقت را غن?مت دانسته، بلند م?شود و در اتاق به جست وجو م?پردازد تا چ?ز? برا? خوردن پ?دا کند. اتفاقا مقدار? حلوا و نان در طاقچه اتاق م?ب?ند.
آنها را برداشته، ?ک جا م?خورد و دوباره به سر جا? خود م?رود و م?خوابد، ول? چون دارا? ر?ش و سب?ل بلند بوده، مقدار? از حلوا به ر?شش مال?ده م?شود. مرده شو چون به اتاق بازم?گردد که او را برا? شستن ببرد، م?ب?ند اثر? از نان و حلوا ن?ست! هرچه فکر م?کند عقلش به جا?? نم?رسد که نان و حلوا چه شده؟ پس ما?وس سراغ مرده دروغ?ن م?رود، چون روپوش را از رو? او م?گ?رد، م?ب?ند که ر?ش و سب?ل او حلوا?? است، م?فهمد که کار اوست. چوب برم?دارد و بنا? زدن او را م?گذارد و م?گو?د گور بگور?! حلوا? مرا م?خور?!
مرده دروغ?ن دو سه ترکه که از مرده شو? م?خورد، د?گر طاقت ن?اورده و بلند میشود و م?گو?د: مگر خبر ندار? که من مرده شاه هستم! برا? چه مرده شاه را م?زن?؟! من م?روم و به ناصرالد?ن شاه م?گو?م که مرده شو? آنقدر مرا زد تا من زنده شدم! آن وقت تو چه خواه? گفت و چه جواب? دار? که به ناصرالد?ن شاه بده?؟!
مرده شو? که از قض?ه ب?خبر بود، سخت ترس?د و گفت: تو را به خدا قسم، مبادا کتک زدن مرا به ناصرالد?ن شاه بگو??؟ مرده دروغ?ن وقت? د?د که مرده شو? خ?ل? ترس?ده است و احمق به نظر م?رسد، گفت: پس ده تومان? را که برا? شستن من گرفتها?، بده تا من قض?ه را ناد?ده بگ?رم!! مرده شور که چن?ن د?د ب?فاصله ده تومان را در آورد و در دستان مرد گذاشت
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته