نوشته شده توسط: الهه ناز
مجموعه: کاریکاتور و تصاویر طنز
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
مجموعه: دنیای ضرب المثل
مورد استفاده:در مورد افراد بیسواد و نادان بکار میرود.روزی روزگاری، ملانصرالدین معروف که همه با شخصیت خاصش آشنا هستند مدتی در یک روستا ساکن بود، ملا با زحمت و تلاش صاحب خانه و زندگی، زمین کشاورزی و دامپروری مختصری شده بود. ملانصرالدین یک سال بعد از اینکه گندمهایش را درو کرد، شروع به جمع آوری و علوفهای برای حیوانات خودش کاشته بود کرد و یک هفتهای هم مشغول جمع آوری و بسته بندی علوفهها بود. وقتی کارش تمام شد با کوهی علوفه مواجه شد که باید به طویلهی خود میبرد و برای زمستان در آنجا انبار میکرد. ملا نگاهی به الاغ پیر و لاغر خود انداخت، با خود گفت: این حیوان باید با چند روز رفت و آمد دائم این همه علوفه را به طویله برساند و ممکن است در اثر این کار از بین برود، باید به فکر راه چارهای باشم.فردای آن روز ملا به سراغ چند نفر از همسایههای خود رفت و از آنها خواست یک روز الاغ خود را به قرض بدهند. بعد از آن ملانصرالدین با پنج الاغ همسایههایش و یک الاغ خودش که بر آن سوار شده بود به راه افتاد.وقتی از روستا خارج شد یکبار دیگر الاغها را شمرد تا مطمئن شود حیوانات به بیراه نرفتهاند. شمرد، یک، دو، سه، چهار، پنج و... تمام شد، الاغی برای شمردن نبود و ملا بسیار ترسید. حالا وسط کوهستان الاغ را از کجا پیدا کنم؟ اگر پیدا نشد، جواب صاحبش را چه بدهم؟ ملانصرالدین دیگر توان حرکت نداشت، قدم از قدم برنداشت. همانجا ایستاد تا فکر کند. هرچه فکر کرد چیزی به ذهن خاصش نرسید.عاقبت یکی از اهالی روستا که از سرزمیناش به روستا برمیگشت، ملانصرالدین را دید که رنگ پریده و مستأصل با چند الاغ در راه ایستاده گفت: سلام! ملا که تازه متوجه حضور مرد کشاورز شد جواب سلامش را داد! مرد که حال ملا را دید، گفت: ملا اتفاقی افتاده میخواهی کمکت کنم؟ ملانصرالدین با بیحوصلگی گفت: یکی از الاغها گم شده؟ مرد کشاورز خندید و گفت: خوب! من فکر کردم که چه شده؟ مگر کجا میتواند برود، بگو چند تا الاغ بوده؟ ملانصرالدین که امید تازهای گرفته بود که یک نفر به او کمک خواهد کرد. گفت: شش تا و کشاورز شمرد یک، دو، سه، چهار، پنج و... دیدی راست میگویم یکی نیست. ملا دو بار دیگر حیوانها را شمرد و گفت: دیدی پنج الاغ هست؟مرد کشاورز نگاهی تمسخرآمیز به ملا کرد و گفت: ملا از الاغ بیا پایین، و بعد الاغها را بشمار! ملا باز شمرد. یک، دو، سه، چهار، پنج، شش چی شد؟ دوباره شمرد بله شش تا بود. و با تعجب مرد کشاورز را نگاه کرد! مرد گفت: ملا شما الاغی را که بر رویش سوار بودی را به حساب نیاوردی؟ بیا با هم برویم الاغها را بار بزنیم و تا شب نشده به روستا بازگردیم.
نوشته شده توسط: الهه ناز
مجموعه: مطالب طنز و خنده دار
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
مجموعه: مطالب طنز و خنده دار
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
مجموعه: دنیای ضرب المثل
کاربرد ضرب المثل :ضرب المثل اگر بشود، چه شود در مورد افراد خوش بینی به کار میرود که گاه خودشان میدانند کاری که در حال انجام آن هستند بیفایده است ولی باز هم بر انجام آن اصرار دارند.داستان ضرب المثل :روزی، ملانصرالدین به شهری ساحلی سفر کرد. ملا که تا آن موقع دریا را ندیده بود، وقتی به کنار دریا رسید خیلی تعجب کرد و از دیدن این همه آب، که انتهایش معلوم نبود و تا چشم قادر به دیدن بود، آب بود، حیرت زده شد. ملا ساعتها لب دریا نشست و به آن نگاه کرد او احساس میکرد در برابر این عظمت و بزرگی باید کاری کند. باید از این همه نعمت که پیش رویش است نهایت استفاده را بکند.بعد از چند ساعت از لب ساحل بلند شد و به شهر بازگشت. به اولین بقالی که رسید ظرف ماستی خرید و دوباره بازگشت و آمد و در کنار ساحل نشست و شروع کرد با قاشق کم کم ماست را در آب حل کردن. مردی از آنجا میگذشت، ملا را شناخت نزدیک آمد سلام و علیک کرد و پرسید: ملا چه کار می کنی؟ملا خونسرد گفت: دارم دوغ درست میکنم. مرد گفت: دوغ با ظرفی ماست به این کوچکی که در آب دریا حل میکنی، داری دوغ درست میکنی؟ ملا همانگونه که در عوالم خودش بود گفت: فکرش را بکن من که از داراییهای روی خشکی بهرهای نبردهام اگر شانس بیاورم این دوغ درست شود، آن وقت بتوانم آن را بفروشم چقدر ثروتمند خواهم شد. فکرش را بکن اگر بشود، چه میشود.مرد که اوضاع را اینگونه دید با خنده گفت: ملا به فکر ما هم باش از این همه نعمت بهرهای هم به ما بده. ملانصرالدین گفت: باشه، تو دعاکن این دوغ خوبی درست شود، چند کوزهام به تو خواهم داد. تا به خانه ببری و با خانوادهات بخوری.
نوشته شده توسط: الهه ناز
مجموعه: مطالب طنز و خنده دار
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
مجموعه: کاریکاتور و تصاویر طنز
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
مجموعه: دنیای ضرب المثل
مورد استفاده:در مورد افرادی است که برای سود بیشتر با افراد حیله گر و مکار معامله میکنند.روزی روزگاری شیطان از درهی خوش آب و هوایی که روستایی در آن قرار داشت میگذشت. مردم آن روستا به دلیل داشتن آب کافی و زمین حاصلخیز کشاورزی پررونقی داشتند و به جهت همین کشاورزی خوب و پربرکت و نعمت فراوان با یکدیگر بسیار خوب و صمیمی رفتار میکردند. زمانی که شیطان وارد این روستا شد و رفتار خوب مردم را دید خواست تا در کنار آنها بماند و مشغول کشاورزی شود.او سر اولین زمینی که رسید به مرد کشاورز سلام کرد و خواست تا به او کمک کند. چند روزی که خوب کار کرد و باعث اعتماد صاحب زمین شد به او پیشنهاد کرد تا با هم شریک شوند و محصول نهایی را بین خودشان تقسیم کنند. مرد کشاورز که تلاش و کوشش او را دید قبول کرد. به امید اینکه با هم بذر بیشتری میکارند و محصول بیشتری برداشت میکنند و سود بیشتری خواهند برد.آنها سال اول با هم کار کردند زمین را شخم زدند بذر چغندر را کاشتند و آب و کود مناسب به آن دادند. زمین که سبز و آباد شد شیطان به شریکش گفت: زمین برای توست و برگهای سبز نوید محصول خوبی میدهند، پس آنچه روی زمین است برای تو و آنچه زیرزمین است برای من. وقت برداشت محصول مرد صاحب زمین برگهای سبز را چید و برای خوراک دام خود برد و بقیه را هم انبار کرد تا بفروشد. شیطان چغندرها را که اصل محصول بودند را از زیر زمین برداشت کرد، فروخت و سود خوبی برد. بعد از مدتی برگهای چغندر در انبار گندید و خراب شد و تمام زحمات کشاورز از بین رفت.سال بعد شیطان باز هم به مرد کشاورز پیشنهاد شراکت داد و مرد سادهلوح پذیرفت. کشاورز تصمیم گرفت زرنگی کند و بگوید هرچه داخل زمین است برای من و هرچه روی زمین است برای تو. به همین دلیل شیطان گفت: امسال ارزن بکاریم. آنها دوباره با یکدیگر زمین را شخم زدند. بذر پاشیدند و آب و کود مناسب به آن دادند تا اینکه موقع برداشت محصول شد و هریک از شرکاء سهم خود را از زمین برداشت کردند. شیطان با خوشحالی تمام خوشههای پربار ارزن را از روی زمین برداشت کرد. نوبت مرد سادهلوح که شد هرچه زمین را کند جز ریشهی شاخههای ارزن هیچ نیافت.منبع:rasekhoon.net
نوشته شده توسط: الهه ناز
مجموعه: مطالب طنز و خنده دار
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
مجموعه: کاریکاتور و تصاویر طنز
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته