نوشته شده توسط: الهه ناز
ضرب المثل پا به دریا بگذاره دریا خشک می شود. یکی از ضرب المثل هایی است که می توانند منظور خود را با آن برسانند و کسانی که فکر می کنند کم شانس و بد اقبال هستند از این ضرب المثل استفاده می کنند.
کنایه از کم شانس بودن، بد اقبال بودن و بد شانس بودن است شخص فکر میکند هرکاری را دیگران انجام می دهند خوب می شود ولی نوبت به او که می رسد کار خراب می شود برای همین می گوید من حتی اگر کنار دریا هم بروم که اینقدر آب دارد، مجبور می شوم با خودم آب ببرم ،چون دریا هم خشک می شود، یعنی تا این حد کم شانس است.
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
اغلب حرص بار منفی دارد و هر وقت به کار می رود حرص بر مال و ثروت و مقام و مثل آن به ذهن می رسد اما بار مثبت هم دارد و در موارد پسندیده نیز به کار می رود و این هنگامی است که این صفت در مورد میل شدید به کارهای نیک و خیر به کار رود.
میل شدید به چیزی یا برای به دست آوردن چیزی را حرص می نامند. همین طور میل شدید نفس از روی ولع را طمع گویند. حِرص و طمع از رذیلت های اخلاقی محسوب می شود.
- طمع از مال مردمان بردار.
- دندان طمع، کندنی است. دندان طمع را بکن بینداز دور!
- حریص دائم در غم است. هر چه دارد پندارد کم است.
-حریص را نکند نعمت دو عالم سیر.
- گرگ همیشه گرسنه است.
- طمع را سر بِبُر، گر مرد مردی.
- آدم طماع هفت کیسه دارد, هر هفت تا هم خالی!
- آزمند همیشه نیازمند است.
- حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. (سعدی)
- بدی در جهان، بدتر از آز نیست. (فردوسی)
- بسا کس که داد از طمع، جان به باد. (اسدی)
- طمع می بَرَد از رخ مرد، آب
سیه روی شد تا گرفت آفتاب. (سعدی)
- هست زیر فلک گردنده
قانع، آزاده و طامع، بنده. (جامی)
- مشو آنجا که دانه طمع است
زیر دانه نگر که دام بلاست. (مسعود سلمان)
- هر که را با طمع سر و کار است
گر عزیز جهان بُوَد، خوار است. (مکتبی)
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
این ضرب المثل را هنگامی به کار می برند که شخصی کار و مسئولیتش را به خوبی انجام ندهد و مرتب از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند. کسانی که به علت تنبلی از انجام وظایف خود شانه خالی می کنند و البته اطرافیان نیز همیشه به آن ها امتیاز می دهند.
داستان ضرب المثل: م?گو?ند که مرد ه?زمشکن? بود که ا?غ و شتر? داشت و از آنها برا? حمل بار ه?زمش کمک م?گرفت. ه?زمها را بار آنها م?کرد و به شهر م?رفت تا ه?زمها?ش را بفروشد.
روز? طبق معمول ه?زمها?ش را رو? دوش ا?غ و شتر سوار کرد و به سوی شهر حرکت کرد.
در بین راه ا?غ بنا گذاشت به ناسازگار? و خود را به خستگ? زد. ه?زمشکن که د?د ا?غ توان حمل ه?زمها را ندارد، از بار او کم کرد و بر دوش شتر گذاشت.
باز هم به هم?ن روال گذشت، تا ا?نکه ه?زمشکن همه بار ه?زم رو? دوش ا?غ را برداشت و رو? شتر سوار کرد.
هنوز کم? نگذشته بود که ا?غ رو? زم?ن خواب?د و وانمود کرد که د?گر نم?تواند راه برود.
ه?زمشکن ا?نبار در اقدام? جالب پا?ن ا?غ را نیز برداشت و ا?نبار خود ا?غ را به همراه پا?نش رو? شتر ب?چاره سوار کرد.
به خاطر میخی، نعلی افتاد
به خاطر نعلی، اسبی افتاد
به خاطر اسبی، سواری افتاد
به خاطر سواری، جنگی شکست خورد
به خاطر شکستی، مملکتی نابود شد
وهمه اینها به خاطر کسی بود که میخ را خوب نکوبیده بود
اینکه کسی در مسیر کاری خود خطا یا اشتباهی کند، مسئله بغرنجی نیست. لیکن زمین گذاردن مسئولیتهای بدیهی یا کلاسیکی شخص همان لغزش از مسولیت پذیری است. در حقیقت همان است که ضرب المثل ژاپنی می گوید: وهمه اینها به خاطر کسی بود که میخ را خوب نکوبیده بود و همان سختی یا بهایی بوده است که فرد باید می پرداخته و نپرداخته است!
یعنی مسئولیت انجام کاری را به عهده گرفتن.
یعنی او را مقصر دانستن (اغلب اگر که فرد واقعا مقصر نباشد اما او را مقصر بدانند، این اصطلاح را به کار می برند؛ در حقیقت، اشتباه خود را گردن دیگران انداختن است)
آدم خوش حساب را همه قبول دارند پس همیشه می تواند روی کمک دیگران و یا قرض گرفتن از دیگران حساب کند.
خطاب یه فردی که به علت درویشی از مسئولیت های زندگی شانه خالی کرده و به مادیات و تأمین رفاه نسبی بی اعتنا باشد. آدم زنده وکیل وصی نمی خواهد.
به افراد تنبل و تن پرور که حاضر به همکاری نیستند،می گویند.
یعنی حیوانات، وظیفه شناس نیستند و خود را پاسخ گو نمی دانند.
اگر انسان بخواهد بزرگ باشد باید مسئولیت پذیر باشد.
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
انواع ضرب المثل ایرانی:
1- ضرب المثل نرود میخ آهنین در سنگ
2- ضرب المثل با اون زبون خوشت، با پول زیادت، یا با راه نزدیکت !
3- ضرب المثل اگه مردی، سر این دسته هونگ ( هاون ) و بشکن !
4- ضرب المثل اگه بگه ماست سفیده، من میگم سیاهه !
5- ضرب المثل پیش از چوب غش و ریسه می رود
6- ضرب المثل بازبان خوش مار را از سوراخ بیرون می کشد
7- ضرب المثل با پا راه بری کفش پاره میشه، با سر کلاه !
8- ضرب المثل به یکی گفتند : بابات از گرسنگی مرد . گفت : داشت و نخورد ؟ !
9- ضرب المثل بمرگ میگیره تا به تب راضی بشه !
10- ضرب المثل ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی که این ره که تو می روی به ترکستان است
11- ضرب المثل تا مردم سخن نگفته باشد عیب و هزش نهفته باشد
12- ضرب المثل توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت
13- ضرب المثل اگه نی زنی چرا بابات از حصبه مرد !
14- ضرب المثل اگه هفت تا دختر کور داشته باشه، یکساعته شوهر میده!
15- ضرب المثل میمون پیر دستش را داخل نارگیل نمی کند
16- ضرب المثل صد رحمت به دزد سرگردنه
17- ضرب المثل از این ستون به آن ستون فرج است
18- ضرب المثل آش کشک خاله ات رو بخوری پاته نخوری پاته
19- ضرب المثل پا به دریا بگذاره دریا خشک می شود
20- ضرب المثل بوجار لنجونه از هر طرف باد بیاد، بادش میده !
21- ضرب المثل بهر کجا که روی آسمان همین رنگه !
22- ضرب المثل حسود از نعمت حق بخیل است و بنده بی گناه را دشمن می داند: حسادت.
23- ضرب المثل حال در ماندگان کسی داند که به اصول خویش در ما ند:
24- ضرب المثل بعد از چهل سال گدایی، شب جمعه را گم کرده !
25- ضرب المثل بعد از هفت کره، ادعای بکارت !
26- ضرب المثل خاشاک به گاله ارزونه، شنبه به جهود !
27- ضرب المثل ایرانی خار را در چشم دیگران می بینه و تیر را در چشم خودش نمی بینه !
28- ضرب المثل گر تو بهتر میزنی بستان بزن !
29- ضرب المثل خدا خر را شناخت، شاخش نداد !
30- ضرب المثل خدا داده بما مالی، یک خر مانده سه تا نالی !
31- ضرب المثل گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست ؟!
32- ضرب المثل گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده !
33- ضرب المثل گرهی که با دست باز میشه نباید با دندان باز کرد !
34- ضرب المثل خدا دیر گیره، اما سخت گیره !
35- ضرب المثل گوسفند بفکر جونه، قصاب به فکر دنبه !
36- ضرب المثل گوشت جوان لب طاقچه است !
37- ضرب المثل بقاطر گفتند بابات کیه ؟ گفت : آقادائیم اسبه !
38- ضرب المثل اینو که زائیدی بزرگ کن !
39- ضرب المثل این هفت صنار غیر از اون چارده شی است !
40- ضرب المثل چند تا پیراهن بیشتر پاره کرده: با تجربه تر است.
41- ضرب المثل چغندر به هرات زیره به کرمون: هر چیزی به جای خودش.
42- ضرب المثل چیزی که عوض داره گله نداره
43- ضرب المثل اگه زاغی کنی، روقی کنی، میخورمت !
44- ضرب المثل اگه زری بپوشی، اگر اطلس بپوشی، همون کنگر فروشی !
45- ضرب المثل جواب ابلهان خاموشیست
46- ضرب المثل جانماز آب کشیدن
47- ضرب المثل برای یه دستمال قیصریه رو آتیش میزنه !
48- ضرب المثل بر عکس نهند نام زنگی کافور !
49- ضرب المثل به روباهه گفتند شاهدت کیه ؟ گفت: دمبم !
50- ضرب المثل جایی نمی خوابه که آب زیرش بره !
51- ضرب المثل از نو کیسه قرض مکن، قرض کردی خرج نکن !
52- ضرب المثل از هر چه بدم اومد، سرم اومد !
53- ضرب المثل ایرانی از این گوش میگیره، از آن گوش در میکنه !
54- ضرب المثل اسباب خونه به صاحبخونه میره !
55- ضرب المثل از دور دل و میبره، از جلو زَهره رو !!
56- ضرب المثل از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه !
57- ضرب المثل از شما عباسی، از ما رقاصی !
58- ضرب المثل اکبر ندهد، خدای اکبر بدهد !
59- ضرب المثل گیسش را توی آسیا سفید نکرده !
60- ضرب المثل فارسی گابمه و آبمه و نوبت آسیابمه !
61- ضرب المثل گاوش زائیده !
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
در گذشته های دور جنگلی خوش آب و هوا بود . همه حیوانات جنگل به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکردند. تا اینکه یک روز روباهی ناآشنا وارد جنگل شد. ظاهر روباه و اعتماد به نفسش به گونه ای بود که حیوانات فکر کردند آدم حسابی است. به خصوص دمش که خیلی کلفت بود و حالت زیبایی داشت. به همی دلیل حیوانات گمان کردند یک حیوان خاصی است و احترام زیادی برایش قائل بودند. او نیز از احساسات پاک حیوانات شروع به سوءاستفاده کرد.
هرکجا که میلش می کشید میرفت و هر کاری را که دلش میخواست میکرد و کسی نیز نمی تونست جلو او را بگیرد. به تدریج روباه شروع کرد به برداشتن غذاهای حیوانات دیگر. از انبار غذای سنجاب ها گردو و فندوق برمیداشت اما نخودچیها و کشمشها را برنمی داشت. آنها را به کلاغ میداد تا به جنگل کناری ببرد و در عوض آن موش میگرفت. از لانه شغال خرگوش برمیداشت و به عقاب می داد تا به ببر جنگل کناری بدهد و گوسفند میگرفت. همین گونه هر روز ادامه داشت.
تا اینکه شیر به عنوان سلطان جنگل به خسته شد و فرمان داد روباه دست از این کارش بردارد. اما روباه پیام داد که کارهای من مشکلی ندارد و چنانچه ناراضی هستی میتوانی از این جنگل بروی. شیر از این حرف روباه عصبانی شد و میان جنگل روباه را گرفت و به او گفت تو با چه جراتی این کارها رو میکنی؟
روباه در کمال آرامش گفت: چه کاری؟ مگه سند و مدرک داری؟ من همه کارهام براساس قانون جنگله! شیر پرسید: از کجا میگی این کارها قانونی هستن؟ روباه با افتخار دمش را بالا داد و گفت: بیا از دمم بپرس! شیر از این جواب نا مربوط نتوانست چیزی بگوید. از همان زمان این ضربالمثل بر سر زبانها افتاد.
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
یعنی کسی که خودش دارای ایراد است، آن ایراد را در دیگران می بیند و او را مسخره می کند و غافل از عیب های خود است.
چون دیگ بیشتر رنگ سیاه دارد این ضرب المثل را از زبان دیگ گفته اند تا بهتر متوجه موضوع شوند. این ضرب المثل را خطاب به اشخاص مسخره کننده ی عیبجو به کار می برند.
این ضرب المثل در ملامت کار کسانی که به جای اصلاح عیب و ایرادات خود، به عیب جویی از دیگران می پردازند و در مورد کسانی که عیب های خود را نمی بینند و همیشه به دنبال عیب های دیگران هستند، به کار می رود.
- آب ، صدای شرشر خودش را نمی شنود.
- آبکش به آفتابه میگه دو سوراخه.
- به ریش کسی خندیدن
- آیینه اش را گم کرده است.
- جهل بر عیب ، زِهَر عیب که دارای بَتر است.
- دنیا را ببین چه فنده ، کور به کچل می خنده.
- سیر را باش که طعنه به پیاز می زند.
- اگر دریا صدای خودش را بشنود ، زهره ترک می شود.
- چون خود همه عیبی ، چه کُنی عیب کسان فاش.
- خار را در چشم دیگران می بیند و شاه تیر را در چشم خود نمی بیند.
- طعنه داران طعنه بر ما می زنند.
- عیب خود را کسی نمی بیند.
- کاهی را در چشم من می بیند و کوه را در چشم خود نمی بیند.
- کلاغ به کلاغ گوید رویت سیاه.
- کور خود است و بینای مردم.
- عیبی به عیب خود نرسیدن نمی رسد.
- هر که عیب خویش بیند ، از همه بیناتر است.
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
- ارزش و بهای هر کاری را اشخاص آگاه و دانا در همان کار میدانند.
- به عبارت راحت تر می توان گفت ارزش هر چیزی را هر فردی در حوزه کاری و فعالیت خود می داند، به طور مثال قصاب و نانوا فرق میان سنگ و گوهر را نمی توانند تشخیص دهند.
- نتیجه گیری: در مورد ارزش و قیمت چیزی که در مورد آن هیچ اطلاعاتی نداریم صحبت نکنیم.
مرد جوانی به دیدن ذوالنون مصری (یکی از بزرگان صوفیان در مصر) رفت و از صوفیان بد گویی کرد.
ذوالنون هم برای این که او پی به اشتباهش ببرد انگشتری را از انگشت اش بیرون آورده به مرد جوان داد و گفت: این انگشتر را به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است؟
مرد جوان راهی بازار دست فروشان شد و انگشتر را به همه دست فروشان نشان داد ولی هیچ کس حاضر نشد بیش تر از یک سکه نقره برای آن بپردازد.
مرد نزد ذوالنون بر گشت و ماجرا را برای او تعریف کرد. ذوالنون گفت: حالا این انگشتر را به بازار جواهر فروشان ببر و قیمت آن را سوال کن.
مرد جوان این بار به بازار جواهر فروشان رفت و انگشتر را به بازاریان نشان داد، در بازار جواهر فروشان انگشتر را به هزار سکه طلا می خریدند. مرد شگفت زده دوباره نزد ذوالنون برگشت و باز هم ماجرا را برای او تعریف کرد.
ذوالنون به او گفت: علم و معرفت تو از صوفیان و راه و روش ایشان به اندازه علم دست فروشان از این انگشتر است، قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری.
طلبه ی جوانی بود که در زمان شاه عباس در اصفهان درس می خواند، در یکی از روزها این طلبه ی جوان به دیدن شیخ بهائی آمد و به او گفت: می خواهم طلبگی و درس خواندن را رها کرده و به دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم چون درس خواندن برای آدم، آب و نان نمی شود و کسی از طلبگی به جایی نمی رسد، آخر این کار فقط بی پولی و حسرت است.
شیخ بهائی گفت: بسیار خب! حالا که تصمیم خود را گرفته ای من مانع تو نمی شوم.
بعد قطعه سنگی به طرف او گرفت و ادامه داد: اما فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو و چند عدد نان بخر تا با هم غذایی بخوریم و بعد هر کجا می خواهی برو، من مانع کسب و کار و تجارت تو نمی شوم.
جوان با شگفتی نگاهی به شیخ کرد و با تردید سنگ را گرفت سپس به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره کرد و از مغازه بیرون انداخت.
طلبه جوان با ناراحتی پیش شیخ بر گشت و گفت: مرا مسخره کرده ای؟ این سنگ هیچ ارزشی نداشت و نانوا با دیدن آن نه تنها نانی به من نداد بلکه جلوی مردم هم مرا مسخره کرد و من شرمنده شدم.
شیخ گفت: اشکالی ندارد حالا ناراخت نباش، این بار به بازار علوفه فروشان برو و بگو این سنگ خیلی با ارزش است سعی کن با آن مقداری علوفه و کاه و جو برای اسب های مان تهیه کنی.
طلبه دوباره به بازار علوفه فروشان رفت اما آن ها نیز با دیدن سنگ چیزی به او ندادند و کلی هم مسخره اش کردند.
جوان با ناراحتی بیشتری پیش شیخ بهائی برگشت و ماجرا را برای او تعریف کرد.
شیخ بهایی به حرف های او گوش داد و گفت: خیلی ناراحت نباش، حالا همین سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دکان برو و بگو این سنگ را امانت بردار و در ازای آن، صد سکه به من قرض بده که اکنون به این مبلغ نیاز دارم.
طلبه جوان گفت: با این سنگ به من، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پولی قرض می دهند؟
شیخ گفت: یک بار دیگر امتحان کن که ضرر نمی کنی.
طلبه جوان با ناراحتی و بی میلی سنگ را بر داشت و به طرف بازار زرگران و طلا فروشان راه افتاد و دکانی که شیخ گفته بود را پیدا کرد.
او وارد دکان شد و گفت: این سنگ را به امانت بگیر و صد سکه به من قرض بده.
مرد زرگر با تعجب به طلبه جوان و سنگ نگاه کرد و سنگ را از او گرفت و گفت: قدری بنشین تا پولت را حاضر کنم، سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت.
پس از مدت کمی شاگرد با دو مامور به دکان بازگشت.
ماموران طلبه را گرفتند و می خواستند با خود ببرند، او که نمی دانست دلیل این کار چیست مدام از زرگر و ماموران می پرسید که جرم من چیست؟
صاحب دکان به ماموران اشاره کرد تا دست نگه دارند و بعد رو به طلبه جوان گفت: آیا می دانی این سنگ چیست و چه قدر ارزش دارد؟
طلبه جوان با آشفتگی گفت: نه نمی دانم، مگر این سنگ چه قدر می ارزد؟
زرگر گفت: ارزش این سنگ که گوهری گران بهاست، بیش تر از ده هزار سکه است، راستش را بگو، مشخص است که تو در تمام عمر خود حتی هزار سکه را یک جا ندیده ای، حالا چنین سنگ گران قیمتی را از کجا آورده ای؟
طلبه ی جوان که از ترس و تعجب زبانش بند آمده بود و فکر نمی کرد که این سنگ حتی ارزش یک نان را داشته باشد با من و من و لکنت زبان گفت: به خدا من دزدی نکرده ام، این سنگ را شیخ بهائی به من داد تا برای وام گرفتن به این جا بیاورم، اگر باور نمی کنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم.
ماموران برای این که مطمئن شوند همراه طلبه نزد شیخ بهائی رفتند، شیخ با دیدن آن ها حرف طلبه را تایید کرد و به ماموران دستور داد تا جوان را رها کنند و از آن جا بروند.
بعد از رفتن ماموران طلبه ی جوان نفس راحتی کشید و گفت: ای شیخ ماجرا چیست؟ امروز با این سنگ، چه بلا هایی که سر من نیامد! مگر این سنگ چیست که با آن کاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ده هزار سکه می پردازد؟!
شیخ بهائی گفت: این سنگ که می بینی، گوهر شب چراغ است که بسیار نایاب می باشد، در شب تاریک چون چراغ می درخشد و نور می دهد، همان طور که دیدی، قدر زر را زرگر می شناسد و قدر گوهر را گوهری می داند.
سپس لبخندی زد و ادامه داد: نانوا و قصاب، نتوانستند تفاوت بین سنگ و این گوهر ارزشمند را تشخیص دهند زیرا که شناختی از آن نداشتند وضع ما هم همین طور است، ارزش و فایده علم و عالم را تنها انسان های عاقل و عالم می دانند نه هر بقال و عطاری… حال خود دانی اگر می خواهی به دنبال تجارت برو و اگر نه، به تحصیل علم بپرداز.
پسر جوان با حرف های شیخ و اتفاقات آن روز از این که می خواست از طلب علم دست بکشد، پشیمان شد و به درس خواندن ادامه داد تا به مقام بالایی در علم رسید.
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
فرد بی شرم و بی آبرو و بی ادب، فردی که کنترل زبان خود را نداشته باشد و بدون فکر هرچه به زبانش می آید می گوید و یا هر کار اشتباهی را که دوست دارد انجام می دهد.
آنهایی که نه درک صحیحی از شرایط دارند و نه فهم مناسبی از شعور خود، به همین علت کنترل زبان و رفتار خود را ندارد.
در روایات این طور آمده است که بایزید بسطامی در شهر بسطام از توابع استان سمنان به دنیا آمد. وی در خانوادهای مذهبی و یکتاپرست بزرگ شد و به جایگاه عرفان و کمال رسید. او پیش مردم از اعتبار و آبرویی ویژه ای برخوردار بود و همهی مردم بسطام از کمالات و راهنمایی های او استفاده می کردند.
روزی یزید بسطامی در خانهاش در حال تلاوت قرآن بود. او در سورهی لقمان روی آیهای تمرکز کرده بود که خداوند تبارک و تعالی فرمودهاند: از من و پدر و مادرتان تشکر و قدردانی کنید.
وی پس از خواندن این آیه با عجله پیش مادرش رفت و به او گفت: من مشغول خواندن قرآن بودم که به آیهای در سورهی لقمان رسیدم. خداوند در این آیه فرمودهاند که از من و پدر و مادرت قدردانی کن. زمانی که این سخن پروردگار را خواندم حال من دگرگون شد. با خود گفتم که من حمد و سپاس خداوند را بهجای بیاورم یا پدر و مادرم را ستایش کنم؟! تو را قسم میدهم که از خداوند بخواهی همیشه سپاسگذار تو باشم یا اینکه مرا به حضرت حق تقدیم کنی تا پای جان حمد او را بهجای بیاورم.
مادر یزید بسطامی با شنیدن حرفهای پسرش اشک در چشمانش نشست و دستان او را گرفت و گفت: فرزندم؛ همیشه به خاطر بسپار که هیچوقت از شکرخداوند غافل نشوی و سرنماز من را هم دعا کنی. اکنون تو را به پروردگار میبخشم که او برهمه چیز دانا و تواناست.
گفته شده است که یزید بسطامی به کشورهای سوریه و عراق مهاجرت کرد و بهمدت حدود 30 سال در پیشگاه بزرگان و امامانی چون حضرت امام جعفرصادق (ع) درسها آموخت و به آنها خدمت کرد.
در یکی از روزهای گرم تابستان شخص خجالتی نزد یزید بسطامی رفت و از او سوالی کرد. او جواب سوالش را داد و مرد خجالتی از حیا و شرم آب شد و روی زمین جاری گشت. در همان لحظه یکی از مریدان پیش بایزید بسطامی آمد و ناگهان چشمانش به زمین افتاد و آب زرد رنگی را دید. از شیخ پرسید که این آب زرد از کجا آمده است؟! او گفت: فردی نزد من آمد و موضوعی را بیان کرد و وقتی جوابش را به او گفتم آنقدر خجالت کشید که به آب تبدیل و روی زمین جاری شد.
از آن دوران تا به اکنون زمانی که حرف از حیا و خجالت باشد، از این ضربالمثل زیر استفاده میکنند. ضربالمثل از خجالت آب شد.
معنی ضرب المثل در دیزی باز است حیای گربه کجاست این است که:
- اگر در دیزی هم باز باشد گربه باید خجالت بکشد و سر دیزی نرود! این ضرب المثل نیز به این معناست که چنانچه به فردی سخت نگرفتی و موقعیت خوبی را برایش ایجاد کردی، شرم و حیا کند و سوء استفاده نکند.
- این ضرب المثل اشاره به کسانی که از محبت های دیگران قدرنشناسی می کنند.
- گربه کنایه از اشخاص خیانت کار در اجتماع است که از اختیاراتی که به آنها داده میشود در مسیر آسیب رساندن به مردم استفاده می کنند.
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
سنگین بات سنجننت?سبک مبات پشکننت
یعنی سنگین و با وقار باش تا تو را با متانت بسنجند? سبک مباش تا تو را مثل کاه پخش کنند.
هَمَچه به نِمِک ، نِمِک به مِزَه
یعنی اینکه همه چیز در حد اعتدال. نه بی نمک نه شور
قِصِّه خوتـَه فـَهم انچُون که قِصِّه مردمَب فـَهمی
یعنی حرف خودت را بفهم (بشنو )،آنجا که حرف مردم را می فهمی (می شنوی).
هر که یه جا همه جا هر که همه جا هیچ جا
به معنی از این شاخه به آن شاخه پریدن
چَشمِی کِه نَمبینَه دِلِی ماتم نَمگِره
یعنی چشمی که نمی بیند دلی ماتم نمی گیرد.
خَرَ مِی خَرَّ گِرُفتَ
در مورد فردی به کار می رود که کاری را در زمان نامناسب انجام دهد.
پرخوره منجا بخفته
کنایه از اشخاص راحت طلب است.
عزیزم عزت دنیا به ماله نه به حُسن و نه به عقل و کماله!سگی که این زمونه داره مال و ثروت ،همه دسشه بگرن بالا نشونن هی بگوون ای یان قوم امونه
کنایه از بی اعتباری کمالات در برابر ثروت روزگار
بووم(بابام) زنم(مرا بزند) اَ پُرخوری?مارُم(مادرم) زنم اَ کم خوری
پدرم از پر خوری کتکم میزند و مادرم از کم خوری ?در مورد بلاتکلیفی اینکه یکی انجام کاری را منع میکند و دیگری به انجام دادن آن تشویق میکند.
همه هولی ای هم هول مهولی!
یعنی همه هول محور یه دغدغه اساسی هستن فلانی دنبال یه چیز کوچیک و بی اهمیته
مِهمون مِهمونَ نَتَرَه بینَه صاحُب خونَه دوتا شُونَه
یعنی میهمان میهمان را نمی تواند ببیند، صاحب خانه هر دو را
شو سیه گو سیه
یعنی شب سیاه و گاو هم سیاه (کنایه از کارهای نامعلوم و دور از دید در وضعیت هرج و مرج)
گپته اوموز کچُکِت آمُختس
یعنی فرزند بزرگت را بیاموز (و خوب تربیت کن) فرزند کوچکت خود می آموزد.
اَ ری آیینه اَ پشت سیرمه
یعنی پیش روت مانند آیینه صافه پشت سرت مانند سرمه چشم سیاهه
چینق دونی نداره
یعنی چینه دانی ندارد. (کنایه از شخصی که رازنگهدار نیست.)
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
به طور کلی دو معنی و مفهوم می توان برای این ضرب المثل آورد:
- کاری که احتمال سود و زیان در آن است نباید انجام داد.
- از انجام دادن کاری که می دانید بد است خودداری کنید.
این مثل معنی مشابه به همان ضرب المثل سری که درد نمی کند را دستمال نمی بندند است. یعنی زمانی فرد خودش نتیجه کاری را که می داند چرا باید انجام دهد.
تصور کنید شما میخواهید سرمایه گذاری کنید ولی چند تا از بزرگترها و افراد با تجربه به شما می گویند که سرمایه خود را وارد این کار نکن چون زیان میکنی. حال انتخاب با خودت است میخواهی زیان کنی یا منفعت؟
حتی چنانچه در انجام دادن کاری احتمال ضرر یا زیان را هم دادید نباید آن را انجام دهید. می گویند چرا آدم روزه شک دار بگیره یعنی چرا هنگامی که می داند روزه گرفتن برایش ضرر دارد و مطابق نظر دین اسلام و مراجع تقلید که روزه گرفتن برای آن فرد زیان دارد بنابراین احتیاج نیست که روزه ای را بگیرد که به او ضرر بزند.
در نهایت این ضرب المثل بیشتر برای افرادی به کار می رود که میخواهند کاری را انجام دهند که احتمال زیان داشته باشد و با بیان کردن این ضرب المثل میتوان از زیان آنها پیشگیری کرد.
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته