نوشته شده توسط: الهه ناز
شعر طنز
میشود در نانوایی قرص نانی لیس زد
یا که از خطت به یار مایه داری میس زد
میشود در کافهها بو کرد شیر و قهوه را
یا که از عطر Dior اندازه یک پیس زد
میتوان با تاکسی تا ابتدای کوچه رفت
یا که با مترو سری تا مسکن پردیس زد
میتوان در رستوران باکلاس و شیک و پیک
ناخنک بر روغن ته مانده هر دیس زد
میتوان هنگام تب جای دوا درمان و قرص
روی پیشانی داغت دستمالی خیس زد
میتوان از پشت ویترین طلاسازی مدام
چشمکی بر دستبند جعبه سرویس زد
میشود با آن دو کاغذ آگهی از یک حراج
از کبد تا کلیه، احشا و آپاندیس زد
میتوان در انتها آن را به دقت لول کرد
در توهم سر به مونیخ وکن و پاریس زد
سحر بهجو
نوشته شده توسط: الهه ناز
ضرب المثل های خارجی
جامایکا:
قبل از آنکه از رودخانه عبور کنی، به تمساح نگو “دهن گنده”.
تفسیر: تا وقتی به کسی نیاز داری، او را تحمل کن و با او مدارا کن.
هاییتی:
اگر میخواهی جوجههایت سر از تخم بیرون آورند، خودت روی تخممرغ ها بخواب.
تفسیر: اگر به دنبال آن هستی که کارت را به بهترین شکل انجام دهی آن را به شخص دیگری غیر از خودت مسپار.
چینی:
یک فضله موش، یک کاسه فرنی برنج را از بین می برد
تفسیر: یک چیز ناجور و خراب برای از بین بردن مجموعه ای از چیزها کافی است
آلمانی:
تا آفتاب می درخشد، علف ها را خشک کن.
تفسیر: تا فرصت هست و موقعیت مناسب وجود دارد باید از آن استفاده کرد.
لاتین:
یک خرگوش احمق، برای لانهی خود سه ورودی تعبیه میکند.
تفسیر: اگر خواهان امنیت هستی، عقل حکم میکند که راه دخالت دیگران را در امور خودت بر آنها ببندی
آفریقا:
هر سوسک از دید مادرش به زیبایی غزال است.
تفسیر: معادل فارسیاش میشود، اگر در دیدهی مجنون نشینی، به غیر از خوبی لیلی نبینی.
چینی:
سعی کن با یک اسب مرده مانند اسب زنده رفتار کنی
تفسیر: تلاش برای انجام غیرممکن ها
روسی:
بشکهی خالی بلندترین صدا را ایجاد میکند.
تفسیر: هیاهو و ادعای زیاد نشان از تهی بودن دارد.
اسپانیا:
برای پختن یک املت خوشمزه ، حداقل باید یک تخم مرغ شکست.
تفسیر: بدون صرف هزینه به نتیجه مطلوب دست نخواهی یافت
روسی:
هر که چاقوی بزرگی در دست دارد، لزوماً آشپز ماهری نیست.
تفسیر: دسترسی به امکانات مطلوب ضامن موفقیت نیست.
ژاپنی :
اگر می خواهی جای رئیس ات بشینی پس هلش بده بره بالا
تفسیر: برای پیشرفت زیر آب کسی رو نزن.
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
کاریکاتور صادرات پای مرغ
کاریکاتور قیمت شیر افزایش یافت
کاریکاتور وجود فساد در تمام وزارتخانهها
کاریکاتور خانه تکانی در دولت
کاریکاتور شکستهای پیدرپی ترامپ
کاریکاتور دلگرمی دادن به مردم به شیوه رئیس جمهور!
کاریکاتور جهانگیری: بیسابقهترین ذخایر اسکناس در کشور وجود دارد!
کاریکاتور ترامپرست !!!
کاریکاتور بدون شرح!
کاریکاتور واکنش مردم به مزاحمت های آمریکا
کاریکاتور حباب ترامپ هم به تهران رسید!
کاریکاتور پیادهروی متفاوت خانوادگی در یک عصر پاییزی!
کاریکاتور مراقب مرگ خاموش باشید
کاریکاتور افزایش هزینه های درمانی
کاریکاتور نوای بینوایان
کاریکاتور افزایش قیمت مرغ
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل کوتاه خردمند بِه که نادان بلند
کاربرد ضرب المثل:
" کوتاه خردمند به که نادان بلند " در متنبه کردن کسانی که تنها ملاک آنها در ارزیابی افراد، ظاهر آنهاست، همچنین، در بیان شرافت و برتری عقل و دانش به کار میرود.
داستان ضرب المثل کوتاه خردمند بِه که نادان بلند :
ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوب روی باری پدر به کراهت و استحقار درو نظر میکرد پسر به فراست استبصار به جای آورد و گفت ای پدر کوتاه خردمند به که نادان بلند نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر.
پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند و برادران به جان برنجیدند.
شنیدم که ملک را در آن قرب دشمنی صعب روی نمود چون لشکر از هر دو طرف روی در هم آوردند اول کسی که به میدان در آمد این پسر بود گفت:
آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من
آن منم گرد در میان خاک و خون بینی سری
کانکه جنگ آرد به خون خویش بازی میکند
روز میدان و آن که بگریزد به خون لشکری
این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت چون پیش پدر آمد زمین خدمت ببوسید و گفت:
ای که شخص منت حقیر نمود
تا درشتی هنر نپنداری
اسب لاغر میان به کار آید
روز میدان نه گاو پرواری
آوردهاند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک جماعتی آهنگ گریز کردند پسر نعره زد و گفت ای مردان بکوشید یا جامه زنان بپوشید سواران را بگفتن او تهور زیادت گشت و به یک بار حمله آوردند شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند ملک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر بیش کرد تا ولیعهد خویش کرد.
برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند خواهر از غرفه بدید دریچه بر هم زد پسر دریافت و دست از طعام کشید و گفت محالست که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند
پدر را از این حال آگهی دادند برادرانش را بخواند و گوشمالی به واجب بداد پس هر یکی را از اطراف بلاد حصه معین کرد تا فتنه بنشست و نزاع برخاست که ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
منبع: گلستان سعدی
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی
ضرب المثل یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی در مورد افرادی که بدون فکر و اندیشه کاری انجام میدهند و سپس از کرده پشیمان میشوند، به کار میرود.
داستان ضرب المثل :
روزگاری دور ، در شهری پادشاه مهربانی زندگی میکرد او مشکلات مردم را خوب گوش میکرد و تا آنجا که در توانش بود در رفع مشکلات آنها تلاش میکرد.پادشاه با زنش تنها زندگی میکرد. آنها سالیان سال بود که ازدواج کرده بودند ولی بچهدار نمیشدند.
در سالهای تنهایی پادشاه راسوی کوچکی را به قصر آورد و از آن مراقبت میکرد، کم کم پادشاه راسو را تربیت کرد و همه کار به او یاد داد. هرکس راسو را میدید تعجب میکرد که این حیوان اینقدر کارهای عجیب انجام میدهد.
بعد از چندین سال حکیمی به شهر آنها آمد. حکیم گفت: میتواند دارویی به پادشاه و زنش دهد که بچهدار شوند. چند ماه بعد پادشاه و همسرش صاحب پسری شدند که نه تنها باعث خوشحالی پادشاه و همسرش بلکه باعث خوشحالی همهی مردم شهر شد و مردم دوست داشتند بعد از این پادشاه مهربان فرزند او جانشینش شود.
پادشاه زنی را به عنوان دایه برای کودک انتخاب کرد تا مراقب کودک باشد. راسو میدانست که این کودک به شدت مورد توجه پادشاه و همسرش است راسو هم نسبت به کودک بیآزار و مهربان بود. یک روز عصر که دایه کنار کودک به خواب رفت، پنجره باز بود و ماری از پنجره وارد اتاق کودک شد، در همین حین راسو که در خانه میچرخید وارد اتاق کودک شد و دید مار وارد گهوارهی کودک شد.
به سرعت روی مار پرید و با چنگالهایش مار را زخمی کرد. آنقدر مار را به اطراف کوبید تا مار زخمی مُرد. از صدای جیغ و زد و خورد راسو و مار دایه بیدار شد و راسوی خونین را کنار گهوارهی کودک دید. دایه شروع کرد به جیغ زدن و کمک خواستن. پادشاه و همسرش که صدای دایه را شنیدند با سرعت خود را به اتاق کودکشان رساندند و تا رسیدند راسو را دیدند که چنگالها و دهانش خونین است.
پادشاه بسیار ترسیده بود و فکر کرد، راسو کودکش را کشته، به همین دلیل سریع شمشیرش را از غلاف درآورد و با یک ضربه راسو را دو نیم کرد. و بعد با عجله به سراغ کودکش رفت وقتی پادشاه به بالای گهواره رسید دید فرزندش زنده است و یک مار دو نیم شده در گهواره است. تازه فهمید که راسوی بخت برگشته چقدر تلاش کرده بوده و با مار جنگیده بوده تا توانسته بود قبل از اینکه مار آسیبی به کودک پادشاه برساند او را بکشد.
پادشاه خیلی از کار خود پشیمان شد و گفت: یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی . من با عجلهای که کردم حیوانی که تا این حد مهربان و وفادار بود را به راحتی از بین بردم. ولی دیگر پشیمانی هیچ سودی نداشت.
نوشته شده توسط: الهه ناز
نوشته شده توسط: الهه ناز
اوضاع یه جوری شده میری لباس بخری دست خالی بر میگردی خونه، باید لباسهای قدیمیت رو ببوسی و تو بغل هم زار زار گریه کنید و خاطرات قدیمی رو با هم مرور کنید...
قیمتا انقد بالا رفته که فقط میتونیم عین ماهی لجن خوار بچسبیم به ویترین مغازه ها و نگاه کنیم فقط
جوکهای خنده دار
از نشونه های یه عطس? دلچسب اینه که
.
.
ندای "زهر مار" از اقصی نقاط خونه به گوش برسه..!
جوک جدید
یکی از انتخابهای سخت زندگی اینه که بین دو تیکهی آخر پیتزا که مونده و قراره فقط یکیش به خودت برسه، تخمین بزنی کدومش بزرگتره و گوشت بیشتری داره که انتخابش کنی
جوک خفن
بچهی دخترداییم نمکدونو آورد گفت بیا. مامانش گفت وقتی نمکدونو میدی باید چی بگی؟
.
.
اونم گفت انقد نمک بزن تا بمیری، تو به بابا همیشه اینو میگی
جوک های خنده دار
الان وقتشه یه تراول بزارین تو لباسای تابستونیتون که سال دیگه دست کردین تو جیبش ذوق کنید که پول دو سه تا نون تو جیبتون پیدا کردین
جوک باحال
اولین باری که وافل خوردم با دوست دخترم بودم وقتی از کافه اومدیم بیرون گفت دیوونه چرا ابرو ریزی میکنی؟ گفتم نباید توت فرنگیا رو میذاشتم لا نون؟ گفت نه احمق گذاشتی لا نون مهم نیست دیگه چرا میزنیش تو چای؟حالا تو چای ام زدی فدا سرت چرا وقتی خیس میخوره میفته تو چایی با انگشت درش میاری؟
خنده دار ترین جوک ها
رفته بودیم مشهد.یکی اومد از بابام عربی آدرس پرسید.عینک دودیمو برداشتم و گفتم اجازه بدید من جوابشو بدم پدر.گفت باشه.
گفتم کن یو اسپیک انگلیش؟ گفت لا
گفتم لا پرابلم. آی کن تکلم عربی!
یهو بابام یه قفل و زنجیر از صندوق درآورد دستمو گرفت کشید طرف حرم. انقدر با گریه جیغ زدم تا ولم کرد
چجوری تو مترو و تاکسی چتای بغل دستیتونو میخونید؟؟؟
من یه بار خواستم امتحان کنم سرمو آروم بردم نزدیک شونه های طرف که چتاشو بخونم ، یهو دیدم یارو دوربین جلوشو باز کرده داره خودشو میبینه ، چن ثانیه از تو گوشی چش تو چش شدیم ،
بعد خودمو عین یه گنجشک زدم به خواب رو شونهاش خوابیدم
جوکهای خنده دار
قیمت گوشی های آیفون رفته رفته داره طوری میشه که دیگه از فروختن کلیه اینا هم گذشته،
مثلاً تا چند ساله دیگه میبینی یارو خودشم فروخته تا آیفون بخره
یعنی خودش نیس ولی گوشیش هس
جوک جدید
بابابزرگم خرت و پرت دستش بود ازش گرفتم که اذیت نشه، داد زد آآآی دزد بگیرینش.
قرص آلزایمرشو دادم خورد بعد منو شناخت گفت: ممد تو کی دزد شدی؟
جوک خفن
شارژر به گوشیمه و گوشیم دستمه،
مامانم میگه این سِرُمِتو یه لحظه قطع کن بیا شام تو بخور دوباره برگرد
واقعا تا حالا اینطوری به قضیه نگاه نکرده بودم
ینی تشبیهش به معنای واقعی آخر تشبیه بود
جوک های خنده دار
ده مرد و ?ک زن به طناب? آو?زان بودند.
طناب تحمل وزن ?ازده نفر را نداشت
با?د ?کنفر طناب را رها م?کرد وگرنه همه سقوط م?کردند
زن گفت : من در تمام عمر هم?شه عادت داشتم که داوطلبانه خودم را وقف فرزندان و همسرم کنم و در مقابل چ?ز? مطالبه نکنم …
من طناب را رها م?کنم چون به فداکار? عادت دارم.
در ا?ن لحظه مردان سخت به ه?جان آمدند و شروع به کف زدن کردند
روحشان شاد و یادشان گرامی.....
س?است خانوم ها رو ه?چگاه دست کم نگ?ر?د
جوک جدید خنده دار
رفتم قیمت چتر پرسیدم.
انقد گرون بود که اصلا به قول سهراب،زیر باران باید رفت!
خیلی هم عاشقونه ست
مطالب طنز و خنده دار
دیشب ساعت 3 شب زنگ زدم به بابام گفتم نگران نباشید من 5 دقیقه دیگه خونه ام
با یه صدای خواب آلودی گفت شما؟
یعنی عاشق این همه محبتم
جوک کوتاه
یه بار خواستم خودکشی کنم التماسهای پدرم رو که دیدم منصرف شدم
.
.
میگفت خیلی خودخواهی داری ما رو از یارانهات محروم میکنی
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل اگر بشود ، چه شود
کاربرد ضرب المثل اگر بشود، چه شود :
ضرب المثل اگر بشود، چه شود در مورد افراد خوش بینی به کار میرود که گاه خودشان میدانند کاری که در حال انجام آن هستند بیفایده است ولی باز هم بر انجام آن اصرار دارند.
داستان ضرب المثل اگر بشود ، چه می شود :
ملا نصرالدین، تا بحال دریا را ندیده بود روزی گذرش به کنار دریا افتاد. با خود گفت: «جل الخالق! چه قدر آب! اصلاً آخرش معلوم نیست.» ملا کنار دریا نشست و به فکر فرو رفت. ناگهان به این فکر افتاد که باید از این همه نعمت که پیش رویش است نهایت استفاده را بکند. همان جا نشست و نقشه کشید. هیچ کدام از نقشه هایش عملی نبود.
عاقبت فکر عجیبی به ذهنش رسید. بلند شد و با عجله به شهر رفت. به اولین بقالی که رسید ظرف ماستی خرید و دوباره بازگشت و آمد و در کنار ساحل نشست و شروع کرد با قاشق کم کم ماست را در آب حل کردن .
مردی از آنجا میگذشت،وقتی ملانصرالدین را با آن حال دید، ایستاد و او را زیر نظر گرفت. ملا را شناخت نزدیک آمد سلام و علیک کرد و پرسید: ملا چه کار می کنی؟ ملا خونسرد گفت: دارم دوغ درست میکنم.
مرد با تعجب گفت: «دوغ درست می کنی! برای چه؟»
ملا همانگونه که در عوالم خودش بود گفت: فکرش را بکن من که از داراییهای روی خشکی بهرهای نبردهام اگر شانس بیاورم این دوغ درست شود، آن وقت بتوانم آن را بفروشم چقدر ثروتمند خواهم شد. فکرش را بکن اگر بشود، چه میشود.
مرد خندید و گفت: «دیوانه شده ای، مگر می شود با یک کاسه ماست یک دریا دوغ درست کرد؟» ملانصرالدین گفت: «خودم هم مطمئن نیستم که بشود، اما می دانی اگر بشود، چه می شود؟!»
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل به هزار و یک دلیل
کاربرد ضرب المثل:
ضرب المثل به هزار و یک دلیل به افرادی گفته میشود که از فاجعه کار مطلع نیستند اما اصرار به گفتن آن دارند.
داستان ضرب المثل به هزار و یک دلیل:
در روزگار قدیم ساعت و رادیو و تلویزیون نبود که مردم هر وقت دلشان خواست بفهمند ساعت چند است. ماه رمضان که می شد، نبودن ساعت و رادیو و تلویزیون بیشتر معلوم می شد. به همین دلیل، ماه رمضان که می شد، توپ در می کردند. یعنی وقتی که اذان می رسید ، صدای توپ بلند می شد.
معمولاً روی یکی از تپه های دور و بر هر شهر یک توپ جنگی می گذاشتند و دو سه تا سرباز را مامور می کردند که وقت افطار و سحر، گلوله ای توی توپ بگذارند و شلیک کنند. گلوله ها فقط باروت داشتند و به جایی و کسی آسیب نمی رساندند. اما صدای انفجار آن ها آن قدر بلند بود که مردم می توانستند صدای توپ سحر و توپ افطار را بشنوند.
معروف است که در دوره ناصرالدین شاه قاجار شبی از شبهای ماه رمضان توپچی از شلیک توپ سحر خودداری کرد.مردم پای سفره های سحر نشسته بودند و سحری می خوردند همه منتظر بودند توپ سحر شلیک شود تا دست از خوردن و آشامیدن بکشند. اما انگار آن شب کسی نبود که توپ سحر را در کند.
مردم همان طور که مشغول خوردن سحر بودند، یک باره متوجه شدند تاریکی هوا از بین رفت و صبح روشن فرا رسید.
سر و صدای مردم بلند شد:
- این چه وضعی است؟ چرا توپ در نکرده اند؟
جمعیت زیادی جلو فرمانداری جمع شده بودند.
امیر توپخانه توپچی خطاکار را در برابر مردم احضار کرد و با خشم از او پرسید: چرا توپ در نکردی؟
توپچی با خونسردی پاسخ داد: قربان به هزار و یک دلیل! اول این که باروت نداشتیم.
امیر توپخانه فوری حرفش را قطع کرد و گفت: همین یک دلیل کافی است و هزارتای دیگر برای خودت باشد.
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل این شتر را جای دیگری بخوابان
کاربرد ضرب المثل:
ضرب المثل این شتر را جای دیگری بخوابان در مورد افرادی به کار میرود که می خواهند رفتار غلطی را از خود دور کنند و عواقب آن کار را به گردن دیگری بیندازند.
داستان ضرب المثل این شتر را جای دیگری بخوابان:
در زمانهای قدیم، مرد راهزنی که خیلی زرنگ و چابک بود. سالیانه فقط یکبار و به تنهایی راهزنی میکرد و بقیه سال را با پولی که به دست میآورد، میگذراند. این مرد زرنگ نقشهای داشت. او هر سال موقعی که مأموران مالیاتی، مالیات شهرهای مختلف را جمع آوری میکردند و میخواستند به قصر بازگردند. از کمینگاهی که خودش در دل کوه کنده بود خارج میشد و راه مأموران مالیاتی که تعدادشان کم بود را میبست آن وقت پولها و جواهراتی که همراه آنها بود را به زور میگرفت و در طول سال آن پولها را خرج میکرد.
آن سال هم همین کار را کرد در کمینگاه خود نشسته بود و منتظر بازگشت مأموران مالیاتی بود که یکی از آنها را دید. موقعی که نزدیک آمد در یک موقعیت مناسب از کمینگاه خود خارج شد و بر سر مأمور پرید و قبل از اینکه او بتواند حرکتی کند دست و پای او را بست. پول، طلا و جواهراتی را که همراه او بود را برداشت شترش را سوار شد و فرار کرد و مأمور دست و پا بسته را در راه گذاشت. مرد وقتی به خانهاش رسید اموال دزدی شده را در باغچهی خانهاش پنهان کرد. تنها چیزی که مانده بود شتر بود، باید به نحوی شتر را هم پنهان میکرد تا کسی به او شک نکند.
از سوی دیگر مأمور دست و پا بستهی مالیاتی که در جاده مانده بود شروع کرد به دادوبیداد تا اینکه یکی از کاروانهایی که از آنجا میگذشتند متوجه او شده و او را نجات دادند. مأمور سریع خود را به شهر رساند وارد قصر شد و ماجرا را برای پادشاه تعریف کرد.
این خبر به سرعت در شهر پیچید، و همهی مردم از این خبر مطلع شدند به جز دزد که تمام روز را در خانه مانده بود از طرف دیگر مأموران شاه در شهر راه افتادند تا شاید نشانی از دزد اموال دولتی پیدا کنند.
خبر دزدی فقط به گوش دزد زرنگ نرسیده بود، دزد با خود گفت: شتر را به محله دیگری میبرم تا شک مأموران دولتی نسبت به این محله کمتر شود این کار را هم کرد و نیمه شب آرام از خانه خارج شد و شتر را به محلهی دیگری از شهر برد همین که میخواست حیوان را بخواباند و افسارش را به در خانهای ببندد بعد فرار کند. صاحب خانه از خانه خارج شد و گفت: آقا! این شتر را جای دیگری بخوابان.
دزد خبر نداشت همهی مردم از دزدی باخبر شدند و میدانند این شتر اگر در خانهی کسی بخوابد به این معنی است که او اموال مأمور را غارت کرده و باید به مأموران پادشاه پاسخگو باشد، افسار شتر را گرفت و گفت: چیزی که زیاد است خانه، شتر را دم در یک خانهی دیگر میخوابانم. شتر را چند کوچه گذراند و باز خانهای را در نظر گرفت ولی تا خواست شتر را بخواباند صاحبخانه خارج شد و گفت: آقا! این شتر را جای دیگری بخوابان.
آن شب دزد که از همه جا بیخبر بود به در هر خانهای میرفت تا شتر را بخواباند موفق نمیشد. شکش برد که احتمالاً مردم از موضوع باخبرند و فقط نمیخواهند فردی باشند که دزد را تحویل حاکم میدهد.
با این فکر دزد خواست از شهر خارج شود و در بیابانهای اطراف شهر شتر را رها کند، ولی همین که خواست از دروازهی شهر رد شود مأموران پادشاه او را گرفتند.