نوشته شده توسط: الهه ناز
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
حضرت موسی (ع) چند وقتی چوپانیش عیب می کرد. روزی گوسفندی از بین گلّه بیرون آمد و به بیابان رفت. حضرت موسی (ع) در پی آن گوسفند به راه افتاد . گوسفند می دوید و موسی همینطور در پی او می دوید ، تا جایی که از گلّه گوسفند بسیار دور شدند. عاقبت شب شد و گوسفند آنقدر دوید که خسته شد و حضرت موسی (ع) او را گرفت ؛ گرد و غبار سر و رویش را پاک کرد و دست مهر بر پشتش کشید و او را مثل مادر نسبت به فرزند ، نوازش کرد . حضرت موسی حتی ذره ای عصبانی نشد و با مهربانی تمام به گوسفند گفت : گیرم به من رحم نکردی ، چرا به خودت ستم نمودی ؟
وقت خشم و وقت شهوت ، مرد کو طالبِ مردِ چنینم کو به کو
خداوند متعال زمانی که صبر و تحمل حضرت موسی (ع) را دید به فرشتگانش فرمود : موسی شایسته ی مقام پیامبری است .
پیامبر اسلام می فرمایند : خداوند تا همه ی پیامبران را مدتی ، به شغل چوپانی نیازمود ، رهبر انسان ها قرار نداد .
مقصود این بود که آنها صبر و وقار را به طور عملی بیاموزند تا در رهبری انسان ها ، با پای آزمایش شده به میدان بروند . فردی از آن حضرت پرسید : شما نیز چوپانی کرده ای ؟ فرمود : آری من نیز مدتی چوپانی کرده ام.
زن بیچاره ای، تنها پسرش به سفر رفته بود و سفر او طول کشید. او بسیار نگران شده بود و به نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت: پسرم به مسافرت رفته و سفرش خیلی طول کشیده و هنوز برنگشته و بسیار نگرانم.
امام فرمود: ای خانم صبر کن، در پرتو آن خود را نگهدار. آن بانو رفت و بعد از چند روز انتظار باز پسرش نیامد، کاسه صبرش لبریز شد و به حضور امام آمد و گفت: پسرم نیامده، سفرش طول کشید، چه کنم؟ امام فرمود: مگر نگفتم صبر و مقاومت کن. گفت: سوگند به خدا صبرم به درجه آخر رسیده و دیگر تاب و توان صبر را ندارم!
فرمود: اکنون به خانهات برو که پسرت آمده است. وی سراسیمه به سمت خانهاش رفت، و دید پسرش از مسافرت بازگشته است، خیلی خوشحال شد و با خود گفت: مگر بر امام وحی نازل میشود، او از کجا فهید که پسرم آمده است؟! بروم این مسئله را از خودش بپرسم.
نزد امام آمد و عرض کرد: آری همانطور که خبر دادید پسرم از سفر آمده آیا بر شما وحی نازل میشود که چنین خبر پنهان را دادید؟
فرمود: من این خبر را از یکی از سخنان رسول خدا بدست آوردم که فرمود: زمانی که صبر انسان به پایان رسید، گشایش کار او فرا میرسد.
از اینکه صبر تو به پایان رسیده بود، دریافتم که گشایش مشکل تو فراهم شده است. از این رو به تو گفتم: برو که پسرت آمده است، و خبر من برابر با حقیقت شد.
روزی اسب کشاورزی داخل چاه افتاد. حیوان بیچاره ساعت ها به صورت ترحم انگیزی ناله می کرد. تا اینکه کشاورز فکری به ذهنش رسید . او پیش خود فکر کرد که اسب خیلی پیر شده و چاه نیز در هر صورت باید پر شود . او همسایه ها را صدا زد و از آنها درخواست کمک کرد . آن ها با بیل در چاه سنگ و گل ریختند. اسب اول قدری ناله کرد ، ولی بعد از مدتی ساکت شد و این سکوت او به شدت همه را متعجب کرد. آنها باز هم روی او گل ریختند . کشاورز نگاهی به داخل چاه انداخت و ناگهان صحنه ای دید که او را به شدت شگفت زده کرد. با هر تکه گل که روی سر اسب ریخته می شد اسب تکانی به خود می داد ، گل را پا یین می ریخت و یک قدم بالا می آمد همین گونه که روی او گل می ریختند ناگهان اسب به لبه چاه رسید و بیرون آمد .
زندگی در حال ریختن گل و لای برروی شماست . تنها راه رهایی این است که آنها را کنار بزنید و یک قدم بالا بیایید. هریک از مشکلات ما مانند سنگی است که می توانیم از آن به عنوان پله ای برای بالا آمدن استفاده کنیم با این شیوه می توانیم از داخل عمیقترین چاه ها بیرون بیاییم .
فرزند پادشاه، دایه و خدمتکار داشت. همه مواظب بودن که او به خوبی رشد کند و بزرگ شود. ولی از آنجا که حساب و کتاب آدم ها همیشه درست از آب در نمی آید، یک روز ظهر که دایه های فرزند پادشاه از خستگی خوابشان برده بود، مار بزرگ و خطرناکی از بین باغ قصر پادشاه خزید و خزید تا به پنجره ی اتاق پسر پادشاه رسید. مار، آرام آرام وارد اتاق شد و یک راست رفت به طرف گهواره ی پسر یکی یک دانه ی پادشاه.
راسو که همان دور و برها در حال بازی بود، خزیدن مار را دید و پیش از آن که مار به بچه آسیبی بزند، به روی مار پرید. جنگ همیشگی مار و راسو شروع شد. راسو کمر مار را گرفت و آن قدر به این طرف و آن طرف کوبید تا توانست مار را از پا در آورد.
از صدای جنگ و جدال مار با راسو، خدمتکار مخصوص پسر پادشاه از خواب پرید. چه دید؟ مار مرده را که روی گهواره ی کودک افتاده بود، ندید، اما تا چشمش به راسو افتاد که با دهان خونین از توی گهواره ی بچه بیرون می آید، جیغی کشید و فریاد زد و گفت: «ای وای! راسوی حسود بچه ی پادشاه را خورد!»
با داد و فریاد زن خدمتکار، همه به اتاق بچه دویدند و آن ها هم راسو را در حالی که دهانش خون آلود بود، دیدند. پادشاه هم با خشم و غضب از راه رسید، داد و فریادها و گریه و زاری ها را که دید و شنید، شمشیر کشید و راسوی بیچاره را به دو نیم کرد. بعد هم در حالی که مثل همسرش به سرش می زد و گریه می کرد، به سر گهواره ی فرزندش رفت. همه ی اطرافیان پادشاه هم گریه کنان به طرف گهواره رفتند. چه دیدند؟ چیزی که باور نمی کردند. بچه زنده بود و می خندید. ماری تکه پاره شده هم روی او افتاد بود.
همه انگشت به دهان و حیرت زده ماندند و فهمیدند که راسو نه تنها حسودی نکرده، بلکه جانش را به خطر انداخته است تا بچه ی بی گناه را از نیش مار نجات بدهد.
پادشاه از این که بدون جست و جو و پرسش، جان دوست دوران تنهایی اش را گرفته بود، غمگین و پشیمان شد. ولی چه فایده که پشیمانی سودی نداشت و راسوی باوفا را زنده نمی کرد.
از آن روز به بعد، پادشاه برای از دست دادن راسو افسوس می خورد و به اطرافیانش می گفت:
«یک صبر کن و هزار افسوس مخور.»
این حرف او ضرب المثل شد و دهان به دهان و سینه به سینه گشت و گشت تا به قصه ی ما رسید.
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
این آزمون برای سنجش مهارت های منطقی و ریاضی شما در پاسخگویی به سوالات آزمون با توجه به الگوهای موجود در هر سوال است.
با توجه به الگوی اعداد روی هر خط، عدد پاسخ صحیح را در هر سوال از این آزمون بیابید.
1- شماره گم شده را پیدا کنید؟
2- شماره گم شده را پیدا کنید!
3- شماره گم شده را پیدا کنید!
4- شماره گم شده را پیدا کنید!
5- شماره گم شده را پیدا کنید!
6- شماره گم شده را پیدا کنید!
7- شماره گم شده را پیدا کنید!
8- شماره گم شده را پیدا کنید!
9- شماره گم شده را پیدا کنید!
10- شماره گم شده را پیدا کنید!
11- شماره گم شده را پیدا کنید!
12- شماره گم شده را پیدا کنید!
13- شماره گم شده را پیدا کنید!
14- شماره گم شده را پیدا کنید!
15- شماره گم شده را پیدا کنید!
16- شماره گم شده را پیدا کنید!
17- شماره گم شده را پیدا کنید!
پاسخ سوال 1 : E.6
پاسخ سوال 2 : 8
پاسخ سوال 3 : 12
پاسخ سوال 4 : 36
پاسخ سوال 5 : 5
پاسخ سوال 6 : 6 و 216
پاسخ سوال 7 : 15
پاسخ سوال 8 : 45
پاسخ سوال 9 : 45
پاسخ سوال 10 : 23
پاسخ سوال 11 : 11
پاسخ سوال 12 : 0.037
پاسخ سوال 13 : 3
پاسخ سوال 14 : 22
پاسخ سوال 15 : 4
پاسخ سوال 16 : 8
پاسخ سوال 17 : 8
گردآوری : بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
ملانونیشیا یک رنگ قهوه ای یا سیاه در ناخن شما است. می تواند ناخن های دست یا پا را تحت تاثیر قرار دهد. این می تواند در یک ، چند یا همه ناخن های شما باشد. ملانونیشیا می تواند علل مختلفی داشته باشد که از بی ضرر تا بالقوه کشنده متغیر است. همیشه باید از برای معاینه رگه های تیره روی ناخن هایتان به پزشک مراجعه کنید.
ملانونیشی ممکن است ملانونیشیا استریاتا یا ملانونیشی طولی نیز نامیده شود.
دو نوع کلی ملانونیشی وجود دارد:
ملانوسیت ها سلول های رنگدانه ای هستند که می توانند رنگدانه ای قهوه ای رنگ به نام ملانین آزاد کنند. شما ملانوسیت در ناخن های انگشتان دست و پا دارید. با این حال، به طور معمول، ملانوسیت ها خفته هستند. از آنجایی که هیچ ملانین در ناخن های شما وجود ندارد، آنها شفاف به نظر می رسند. دو راه برای ایجاد ملانونیشی وجود دارد :
• فعال شدن ملانوسیت: این نوع ملانونیشی زمانی رخ می دهد که ملانوسیت ها برای تولید ملانین فعال می شوند. تعداد ملانوسیت ها ثابت می ماند.
• تکثیر ملانوسیتی: این نوع ملانونیشی در نتیجه افزایش تعداد سلول های ملانوسیت در ناخن است. رشد سلول های ملانوسیت می تواند سرطانی یا غیرسرطانی باشد.
ملانونیشی می تواند روی ناخن های دست یا پا ظاهر شود. همچنین می تواند روی بیش از یک ناخن در یک زمان ظاهر شود.
ممکن است به نظر برسد:
• یک نوار عمودی سیاه یا قهوه ای در طول ناخن
• یک نوار تغییر رنگ سیاه یا قهوه ای که در سراسر ناخن پخش شده است.
• تغییر شکل ناخن
ناخن های انگشتان پا یا انگشتان دست شما معمولاً شفاف هستند و رنگدانه ندارند. ملانونیشیا زمانی ایجاد می شود که سلول های رنگدانه به نام ملانوسیت ملانین (رنگدانه قهوه ای رنگ) را در ناخن رسوب کنند. همانطور که ناخن شما رشد می کند، باعث می شود که نوار قهوه ای یا سیاه روی ناخن شما ظاهر شود.
رسوب ملانین توسط دو فرآیند اولیه ایجاد می شود که علل متفاوتی دارند.
فعال شدن ملانوسیت می تواند ناشی از موارد زیر باشد:
- بارداری
- تنوع نژادی
- ضربه
- سندرم تونل کارپال
- خوردن ناخن
- تغییر شکل در پای شما که باعث اصطکاک با کفش شما می شود.
- عفونت ناخن
- لیکن پلان
- پسوریازیس
- آمیلوئیدوز
- زگیل های ویروسی
- سرطان پوست
- بیماری آدیسون
- سندرم کوشینگ
- پرکاری تیروئید
- اختلال در عملکرد هورمون رشد
- حساسیت به نور
- آهن بیش از حد
- لوپوس
- اچآیوی
- فتوتراپی
- قرار گرفتن در معرض اشعه ایکس
- داروهای ضد مالاریا
- داروهای شیمی درمانی
هیپرپلازی ملانوسیتیک ممکن است ناشی از موارد زیر باشد:
- ضایعات (معمولاً خوش خیم)
- خال یا خال مادرزادی (معمولاً خوش خیم)
- سرطان ناخن
سایر علل ملانونیشی ممکن است شامل موارد زیر باشد:
- برخی از باکتری ها
- تنباکو
- رنگ مو
- نیترات نقره
- حنا
افراد آفریقایی تبار بیشترین احتمال ابتلا به ملانونیشی را دارند و پس از آن افراد سایر نژادها که پوست تیره تری دارند.
تشخیص ملانونیشی پس از یک سری معاینات به دست می آید. پزشک شما با معاینه فیزیکی تمام ناخن های دست و پا شروع می کند. این شامل بررسی اینکه آیا ناخن شما تغییر شکل داده است، چه تعداد ناخن دارای ملانونیشی هستند و همچنین رنگ، شکل و اندازه ملانونیشیای شما است. پزشک شما همچنین تاریخچه پزشکی شما را بررسی می کند تا ببیند آیا شرایطی دارید که ممکن است باعث ملانونیشی شود یا خیر.
مرحله بعدی در تشخیص، معاینه درماتوسکوپی با استفاده از نوع خاصی از میکروسکوپ برای مشاهده دقیق نواحی تغییر رنگ است. پزشک شما در درجه اول به دنبال علائمی است که نشان می دهد ملانونیشی شما ممکن است بدخیم باشد.
علائم ملانوم احتمالی ناخن عبارتند از:
- تغییر رنگ که بیش از 3 میلی متر عرض دارد یا اندازه آن افزایش یافته است.
- رنگدانه قهوه ای نامنظم
- رنگ مشکی یا خاکستری با قهوه ای
- رنگدانه های دانه ای
- تغییر شکل ناخن
علاوه بر جستجوی علائم ملانوم احتمالی، پزشک شما یافتههای حاصل از درموسکوپی و معاینه فیزیکی را برای تعیین نوع و علت ملانونیشی شما ترکیب میکند.
پس از این دو مرحله، پزشک ممکن است بیوپسی از ناخن شما را نیز انجام دهد. بیوپسی بخش کوچکی از ناخن و بافت ناخن شما را برای معاینه برمیدارد. این مرحله در اکثر موارد ملانونیشی انجام می شود مگر اینکه علائم احتمالی سرطان وجود داشته باشد. بیوپسی گام مهمی در تشخیص ملانونیشی است زیرا بدخیم بودن یا نبودن آن را با اطمینان به پزشکتان می گوید.
درمان ملانونیشی بسته به علت آن متفاوت است. اگر ملانونیشی شما یک علت خوش خیم داشته باشد و غیرسرطانی باشد، اغلب نیازی به درمان نیست.
اگر ملانونیشی شما ناشی از دارو باشد، پزشک ممکن است داروی شما را تغییر دهد یا در صورت امکان، مصرف آن را برای مدتی متوقف کند. برای داروهایی که نمیتوانید مصرف آنها را متوقف کنید، ملانونیشی ممکن است فقط یک عارضه جانبی باشد که به آن عادت خواهید کرد.
سایر گزینه های درمانی به علت بستگی دارد و ممکن است شامل موارد زیر باشد:
- مصرف آنتی بیوتیک یا داروهای ضد قارچ، در صورتی که علت عفونت باشد.
- درمان بیماری زمینه ای یا شرایط پزشکی که باعث ملانونیشی می شود.
اگر ملانونیشیای شما بدخیم یا سرطانی است، تومور یا ناحیه سرطانی باید به طور کامل برداشته شود. این ممکن است به این معنی باشد که شما تمام یا بخشی از ناخن خود را از دست خواهید داد. در برخی موارد، انگشت یا پا که دارای تومور است ممکن است قطع شود
عوارض احتمالی ملانونیشی شامل سرطان ناخن، خونریزی زیر ناخن، شکافتن ناخن و بدشکلی ناخن است. بیوپسی ناخن همچنین می تواند باعث تغییر شکل ناخن شود زیرا بخشی از ناخن را برمی دارد.
گردآوری:بخش سلامت بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
نام کامل: کمالالدّینْ بهزادِ هِرَوی
متولد:860 قمری،1455میلادی
محل تولد: هرات، امپراتوری تیموری
زمان فوت:942 قمری 1535 (79−80 ساله)
محل وفات: هرات، امپراتوری صفوی
آرامگاه: دوکمال تبریز و بهقولی کوه مختار هرات
حرفه:عضو کتابخانه و کارگاه هنری سلطان حسین بایقرا، سرپرست گروه خوشنویسان و نقاشان دربار صفوی،دورهتیموری، صفوی
مکتب:مکتب هرات
استاد کمال الدین بهزاد، نقاش ایرانی که در هرات به دنیا آمد. گویا کمال الدین بهزاد در بچگی یتیم شد. روحالله میرک نگهداری از او را در هرات بر عهده گرفت و به او هنر نقاشی یاد داد. ولی ( مصطفی ) عالی ، تاریخ نویس ترک و صاحب نوشتن کتاب در تاریخ هنر، پیر سیداحمد تبریزی را معلم او و جهانگیر ، خلیل احمد را هنرمندی می داند که بهزاد شوه او را ادامه داده است .
بهزاد در زمان کوتاه ، شناخته شده و معروف گردید و با کمک نخستین پشتیبان خود، میرعلی شیر نوایی ، از فرصتهای هنری بزرگی بهره مند شد و قدری پیش از 893 به فرمانبرداری سلطان حسین بایقرا، از تیموریان ، ملحق شد که دربار او در هرات مکان جمع شدن نخبه اهل ذوق و استعداد بود که نوایی و جامی و خواندمیر در رأس آنها بودند. پس از برکناری این سلسله به دست محمدخان شیبانی در 912، بهزاد باز هم در هرات باقی ماند. به گفته بابر، محمدخان شیبانی ادعا می نمود که نقاشی های بهزاد را بازسازی می کند.
با این حال ، بهزاد بعد از پیروزی شاه اسماعیل صفوی بر تبریز و پایتخت قراردادن آنجا، به این شهر رفت . از روایت عالی در باره نگرانی هایی که شاه اسماعیل در طول جنگ با سلطان سلیم اول (919)، درمورد بهزاد نشان داد، چنین برداشت می شود که بهزاد از مرحمت این پادشاه برخوردار بوده است. به خصوص که در 27 جمادی الاولی 928، او به منصب ریاست کتابخانه همایونی تعیین گردد و کارهای تمام اهل کتابخانه ، کاتبان ، نقاشان ، مذهّبان ، جدول کشان ، حلّکاران ، زرکوبان و لاجوردشویان به او سپرده شد. این سند قول منشی قمی را، که بهزاد تا آغاز سلطنت شاه طهماسب در 930 در هرات باقی ماند، رد می کند.
در زمان شاه طهماسب هم بهزاد از افتخارات خیلی زیادی بهره مند بود؛ او با سلطان محمد و آقامیرک در کتابخانه همایونی مشغول به کار گردید. در لطایف نامه فخری سلطان محمد هروی روایتی است که نشان دهنده روش کار بهزاد در زمان پیری است. او دستیار و شاگرد ترکی ، به نام درویش محمد نقاش خراسانی، داشت که رنگ تهیه می کرد و سپس استاد، کارهای خود را به او سپرد. حیدر میرزا شاگردان دیگر بهزاد را قاسم علی چهره پرداز، مقصود و ملایوسف دانسته است و عالی از شیخ زاده خراسانی و آقامیرک نام می برد.
منشی قمی هم از دوست دیوانه و پدر مظفر علی نقاش نام برده است. او همینطور بهزاد را معاصر ( مولانا ) یاری ، مذهّب هروی می داند، چون آنها با هم بوستان نسخه 893 قاهره را تصویرگری و مذهّب کرده اند. به گفته منشی قمی ، درویش و قاسم علی ، در طبقه آخر ، مقدم در دوران بهزاد بودند. این مطلب رابطه استاد ـ شاگردی را مورد شک و تردید قرار می دهد و نهایتا اسکندر منشی مظفر علی را یکی از شاگردان بهزاد می داند.
به علت محبوبیت بهزاد در قرنها افراد زیادی کارهاى او را تقلید نموده اند و نامش را بر نقاشی هاى زیادی گذاشته اند به همی علت تشخیص دادن نقاشی های اصلى وی کار سختی است. این بررسی ها به خصوص بعد از برپا شدن نمایشگاه هنر ایرانى در لندن (1931 م.) تا اندازه ای به نتیجه رسیده است. پایه اطلاعاتى که از کار وی در دست است نقاشی هایی است که با امضاى اصیل او در نسخه اى از بوستان سعدى وجود دارد و اکنون در کتابخانه? ملى قاهره نگهداری می شود.
روش بکار بردن رنگهاى مختلف و شفاف نقاشی ها از نشان از حساسیت عمیق بهزاد نسبت به رنگها بوده است. از این نقاشی ها چنین برداشت می شود که بهزاد بیشتر رنگهاى سرد (طیف رنگ های سبز و آبى) میل داشته، ولی در همه جا با استفاده از رنگهاى گرم (به ویژه نارنجى تند) در کنار آنها، به آنها تعادل داده است. تناسب یک یک جزء هر نقاشی با کل آن نقاشی حیرت انگیز است.
شاخه هاى پرشکوفه و نقش کاشیها و فرشهاى پرزیور زمینه نقاشی ها نمودار ذوق تزیینى و ظرافت بی اندازه بهزاد است. ولی بیشتر از هر چیز حقیقت بینى اوست که کارهایش را از اثر های نقاشان پیش از او متفاوت کرده است. این حقیقت بینى به ویژه در نقاشی هایی به چشم می آید که فقط موضوع دربارى ندارد و نشان دهنده? زندگى معمولی و مردم عادی است (شیر دادن اسب ها به کره ها در مزرعه، مجازات فردی که به حریم دیگرى تجاوز کرده، خدمتکارانى که طعام مى آورند، روستائیان در کشتزار و غیره).
دیگر اینکه چهره انسان ها مانند عروسک و یکنواخت مانند نقاشیهاى قبل از بهزاد نیست. بلکه هر چهره ای نشان دهنده شخصیتى است و حرکت و روح زندگى در آن دیده می شود. انسانهای در حال استراحت هم شکل و حالتهایی طبیعى دارند. روی کارهایی که متعلق به بهزاد است امضاى مطمئنى دیده میشود. برا همین، فقط سبک نقاشی ها (ترکیب بی نظیر نقشهاى تزئینى با صحنه هاى حقیقی) میتواند راهنمائى براى تشخیص دادن کارهاى اصلی او محسوب شود.
در بین نقاشی های بسیار زیادی که در کتابها یا جداگانه به نام بهزاد وجود دارد بین کارشناسان اختلاف نظر زیادی هست. ولی به هرحال خیلی از این کارها چنانچه مال خود استاد نباشند مرتبط به مکتب وی هستند. بعضی از کتابهایى که با تصویرهاى مربوط به بهزاد آراسته شده اند بدینگونه اند:
- خمسهء امیر علیشیر نوائى (مورخ 890 ه . ق.، در کتابخانه? بودلیان).
- گلستان (مورخ 891 ه . ق. جزء مجموعه? روچیلد پاریس).
- خمسهء نظامى (مورخ 846 ه . ق. موزه? بریتانیائى).
توانایی بهزاد بیشتر از هر چیزى در کار شاگردان او دیده میشود. بعضی از شاگردانش، مثل قاسم على و آقا میرک، در کار خود کم و بیش به پاى استاد رسیدند. با آنکه در زمان صفویه سبک مینیاتورسازى یک بار دیگر دچار تغییر شد، نزدیک نیم قرن بعد از بهزاد قدرت او در کار نقاشان دیده می شود.
نقاشان هراتى شیوه بهزاد را به بخارا بردند و آن را در دربار خاندان شیبانى آموزش دادند. کتابى به نام مهر و مشترى که در 926 ه . ق. در بخارا رونویسی شده نشان دهنده آن است که روش بهزاد در بخارا بهتر از تبریز نگهداری شده است. مهاجرت بعضی از نقاشان باعث ترویج سبک بهزاد در هندوستان هم شد.
- بهزاد اولین نقاشی است که روش نقاشی مغولی را در ایران بی رونق کرد و روش خودش ویژه ایرانیان را به وجود آورد.
- کمال الدین بهزاد به رشد دهنده سنت های بزرگ این هنر ظریف ایرانی بود و نام او بود که بخش اصلی هنر مینیاتور اسلامی را پس از او به سبک و روش ایرانی در آورد.
- ولی این سبک و روش مخصوص بهزاد چیست؟ در تمام این آثار که متعلق به بهزاد مورد پذیرش بیشتر هنرشناسان است بهزاد توانایی ویژه ای در رعایت کردن تناسب میان اجزاء و در انتخاب استادانه رنگهای هماهنگ نشان می دهد.
توجه در طبیعت و توانایی بکاربردن رنگ ـ رنگهای نو و تا اندازه ای ابداعی ـ از ویژگی های سبک او است. شاخه های پر شکوفه، چهارچوبها و شبکه های خوش نقش پنجره و دیوار، نقشهای آشکار و واضح قالی ها و فرش ها، تنوع رنگهای مناسب، همه از هدیه های این قلم توانای ماهر است.
همان طور چهره ها هم برعکس آنچه از کار یک مینیاتور ساز توقع هست بی حوصله و بدون توجه نقاشی نشده و مثل اینکه در آنها هدف، نشان دادن حرکات و حالات کلی و عمومی صورت نبوده است تا به طرح کلی عمومی چهره ها کفایت کند بلکه هنرمند با توجه مخصوص جزییات چهره ها را با نسبت کوچک و کم به صورت دقیق نشان داده است به نحوی که صورتها فقط عبارت از چهره های کلی و عمومی نیستند افراد مشخص هستند که حرکات و ژست ها و ویژگی های آنها هم در صورت شان نمایان شده است و گاه حتی در حال سکون و آرامش هم صورت و چهره آنها حالت عادی دارد.
در جزییات این تصاویر، هنرمند به مجسم کردن زندگی پرشکوه و لباس و گروه پروقار درباریان و دانشمندان و توانگران کفایت نکرده از ژست ها و احوال عموم، از مجسم کردن اصطبل، از تصویر وضو گرفتن یک آدم عادی در مسجد و از تصویر جزییات گوناگون از این نوع هم پرهیز نکرده است. به این معنی اثر او نشان دهنده زندگی سالون ها نیست، زندگی کوچه بازار و زندگی شهر و روستا هم در اثر او دیده می شود و این نکته از جهات ارزش و مهم بودن آثار او بی شمار است.
صرف نظر از آنچه بهزاد در ترکیب و ساختمان آثار خویش از استادان دیگر ـ استادان قبل از خود ـ گرفته است مجموعه ی اثر او نشان دهنده جسارت و پیشرفت بسیار زیاد در کار مینیاتور است.
کارهای او به ویژه از لحاظ ارتباطی که با متون ادبی ـ متونی که این آثار برای آنها ساخته شده است ـ دارند بی نظیر است. چهره ها در همان مقدار کمی جا، که برای مجسم کردن و آشکار کردن خویش دارند خیلی خوب جای خود را پیدا کرده اند و تعداد آنها هم همه جا مناسب و حساب شده است و تناسب رنگهاشان نیز دقیق است و آشکار.
مجموعه کار های بهزاد روی هم رفته، هم حاوی زمینه های رزمی و حماسی است، هم در برگیرنده معانی بزمی و عشقی و البته نشان دادن حرکات و احوال و ژست های افراد نیز در هر دو روش کاملا استادانه است. در جزییات آثار او علامت میل داشتن به نوعی رئالیسم حس می شود. هنرمند مخصوصا تلاش می کند اتفاقات مورد نظر را در چهره ها ـ با وجود کوچکی آنها و ریزی آنها ـ و در حرکات ـ با وجود کم بودن از نظر جا و از نظر مضمون که پیروی از شاعر را لازم می کرده است ـ نشان دهد و حتی حرکات حیوانات را هم به توجه بررسی و رعایت می کند.
روی هم رفته در آثار بهزاد تناسب و هماهنگی رنگها تا اندازه ای جزو ویژگی های بی شمار است. برخی آثارش نشان می دهد که صورت را اول بزرگ می کشیده است و سپس آنها را به مقیاس کوچکتر ترسیم می نموده است.
درمورد سرانجام بهزاد و روزهای آخر عمر هنرمند نقل قولها زیاد است، جان کلام آنکه: استاد چون خود دیگر به علت پیری و بیماری توان آفریدن نقشی را نداشت، وقت ها خود را به آموزش شاگردان میگذراند و به همین علت هم گوشهنشینی برگزیده بود و عجبا که کمال الدین بهزاد با آن همه نام و آوازه، با آن همه سعی و شکوه در بالا بردن هنر زمانهاش، سرانجام دوران پیری را باید در جنگ با فقر و تهیدستی بگذراند و حتی ناچار باشد که در نامهای به شاه صفوی، تهماسب اول، برای گذران زندگی درخواست کمک کند.
همان شاهان و امیرانی که در دور? صفویه جوانیش را، شادابی و هنرش را در دزدیده بودند و چون به ناتوانی و پیری رسید، حتی از انداختن گوشهچشمی به او دوری کردند. آیا این سرانجام هم شاهدی دیگر بر استواری ایمان و اعتقاد او به هنرش نیست که به همه عمر با آن همه امکانات، مالی جمع نمی کرد، هنرش را به بهان? زر اندوختن نمیفروخت، قانع بود تا شاید بتواند حرمت هنرش را نگه دارد؟
کمال الدین بهزاد نقاش مینیاتوریست ایرانی عاقبت پس از گذشتن عمری نسبتاً طولانی، دیده از دنیا برگشود. «قاضی احمد» اعتقاد دارد که او در هرات فوت کرد، جنازهاش را به اطراف کوه مختار بردند و به خاک سپردند و «محمد بن سلیمان هراتی» مرگش را در تاریخ 942 هجری قمری در تبریز دانسته و مینویسد که وی را در آرامگاه شیخ کمال خجندی به خاک سپردند. مرگ استاد در هرات یا تبریز برای ما فرق زیادی ندارد، چرا که کمال الدین بهزاد، اعتبار و آبروی هنر مینیاتور ایران است و بس.
گردآوری: بخش فرهنگ و هنر بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
حضرت لوط، یکی از پیامبران الهی می باشد. حضرت لوط در شهر بابِل عراق بدنیا آمد و ایشان بردار زاده ی حضرت ابراهیم (ع) که بعد از فوت پدرش، عمویش آن را بزرگ کرد. وی با عموی خود به کنعان مهاجرت کرد.
ابراهیم، همراه با لوط، غالباً از راه دور، در خشکی و دریا سفر می کردند و سعی می کردند انسان ها را به اسلام دعوت کنند و دین اسلام را گسترش دهند.
در زمان مهاجرت ابراهیم و لوط به فلسطین، آنها حکم الهی را دریافت کردند که لوط به عنوان پیامبر و پیامبر برای مردم سدوم انتخاب شده بود. خداوند به پیامبر جدید دستور داد که به شهر سدوم، واقع در مرز اردن و فلسطین سفر کند و متجاوزان را به عبادت خدا فراخواند.
سدوم شهری پررونق بود که بسیاری از مسافران، بازرگانان و تجار برای تجارت از آن دیدن کردند. با این حال، سدوم فاسدترین شهر با بیشترین فعالیت جنایی در آن زمان بود. مسافرانی که از سدوم عبور می کردند، غالباً مورد قتل قرار می گرفتند و وسایل آنها را سرقت می کردند، و گاهی اوقات بی رحمانه کشته می شدند. اما، بدنام ترین عمل شیطانی که توسط این ملت فاسد انجام می شد، همجنس گرایی بود.
همجنسگرایی توسط مردم لوط به جهان معرفی شد - هیچکس در تاریخ بشریت تا پیش از سدوم همجنسگرایی را تجربه نکرده بود. این عمل شرم آور در بین این ملت عادی بود و همه مردم درگیر آن بودند. آنها بی نهایت به رفتار خود افتخار می کردند ، آشکارا در مورد آن صحبت می کردند و در ظاهر این رفتارهای غیراخلاقی را انجام می دادند.
حضرت لوط که از نبوت و مأموریت جدیدش خوشحال بود، به زودی در سدوم مستقر شد و شروع به تدوین راه هایی کرد تا قوم خود را به دامان اسلام بیاورد. او به خوبی می دانست که ملت او فاسدترین ملت آن زمان است. اما او ایمان راسخ داشت و امیدوار و دعا می کرد که آنها به زودی خطای راه خود را ببینند و وارد راه خدا شوند.
به زودی پیامبر لوط به مردان شهر نزدیک شد و خداوند را به آنها یادآوری کرد: «آیا از خدا نمی ترسید و از او اطاعت می کنید؟ به راستی! من برای شما یک پیامبر مطمئن هستم. پس از خدا بترسید، وظیفه خود را انجام دهید و از من اطاعت کنید. " مردان شهر با سردرگمی شروع به بحث در بین خود کردند: « این مرد وارد شهر ما شده است و به ما می گوید دست از کار خود بردارید؟ واضح است که او از این طریق چیزی به دست می آورد! حضرت لوط پاسخ داد: " من هیچ پاداشی از شما در قبال آن نمی خواهم. پاداش من فقط از جانب پروردگار جهانیان است ».
سپس حضرت لوط موضوع همجنسگرایی را مطرح کرد و به آنها اطلاع داد که این یک عمل غیر اخلاقی است. فرمود: « آیا شما در بین جهانیان به مردان نزدیک می شوید و کسانی را که پروردگارتان برای شما آفریده است به عنوان همسران خود رها می کنید؟ نه، شما اهل تجاوز هستید! »
سپس حضرت لوط به قوم خود اطلاع داد که او هرگز حاضر نخواهد بود بخشی از این عمل باشد و به آنها از مجازات شدید خداوند هشدار داد. او گفت: " من در واقع از جمله کسانی هستم که با خشم شدید مخالفت می کنند و عمل شما من و خدای من را خشمگین می کند ." مردان و زنان سدوم از صحبت لوط بسیار عصبانی شدند. آنها شروع به بحث در مورد یکدیگر کردند و قصد داشتند لوط را از شهر خود دور کنند. آنها سپس به حضرت لوط هشدار دادند: «ای لوط ! اگر توقف نکنی، بی تردید تو را از شهر بیرون می کنیم. "
حضرت لوط ناراحت شد. پس از سالها و سالها دعوت مردم به اسلام ، یک نفر در سدوم وارد قشر اسلام نشده بود. ازدواج یکی از سنت های پیامبران است، ازدواج یکی از راههای صحیح برای ارضای نیازهای جنسی است، به همین دلیل خداوند بر ازدواج تاکید بسیار دارند. حضرت لوط هم از این دستور و آیین پیروی کردند تا دیگران هم از او درس بگیرند و از انحرافات برگردند. ثمره ی ازدواج حضرت لوط دو دختر به نام رتبا و رعورا بود، یکی از دختران وی مادر حضرت ایوب بود. شُعَیب نیز داماد حضرت لوط معرفی شده است. در گزارشی دیگر مَدیَن، فرزند ابراهیم (ع)، داماد لوط بود. تنها خانواده مسلمان در سدوم خانواده ی لوط بود و همه ساکنان آن مسلمان نبودند، لوط و دخترانش در دین خود ثابت قدم بودند، اما همسرش همچنان در میان افراد بی ایمان بود. بنابراین حضرت لوط دست های خود را به سوی آسمان بلند کرد و دعا کرد: «پروردگارا، از من در برابر مردم فاسد حمایت کن. پروردگارا، مرا و خانواده ام را از آنچه انجام می دهند نجات ده. »
قبل از وقوع عذاب الهی میکائیل، جبرئیل و اسرافیل، به شکل 3 مرد خوشتیپ در آمدند و به طرف سدوم حرکت کردند. دختر لوط، شاهد ورود مردان خوش تیپ به شهر بود و با دیوانگی به سراغ پدرش دوید و او را از این سه مرد مطلع کرد. حضرت لوط به آن مردان نزدیک شد و از آنها در شهر سدوم استقبال کرد. او به خوبی از سرنوشتی که مردان جوان سدوم برای آنها رقم خواهند زد، آگاه بود. بنابراین قصد داشت مردان را متقاعد کند که برای امنیت خود از شهر خارج شوند. اما حضرت لوط بسیار خجالت کشید که از مهمانان بخواهد بروند، بنابراین مهمانان را به خانه خود راهنمایی کرد تا اطمینان حاصل کند که هیچ کس آن سه مرد خوش تیپ را ندیده است.
همسر لوط، که ایمان نداشت، هنگام ورود مردان به خانه اش، به همراه شوهرش، آنها را دید. او با عجله به سراغ مردان شهر رفت و به آنها اطلاع داد که لوط سه مرد جوان و جذاب در خانه خود دارد. مردان از این خبر خوشحال شدند و به آرامی بیرون از خانه لوط جمع شدند و شروع به کوبیدن در خانه او کردند. لوط فریاد زد: " مرا در مورد مهمانانم رسوا نکنید. آیا در بین شما مرد عاقلی نیست؟ " مردان که بیقرار بودند ، فریاد زدند: " آیا ما شما را از (میزبانی) مردم منع نکرده ایم ؟ "
اکنون تمام اهالی سدوم پشت در خانه لوط جمع شده بودند. آنها لحظه به لحظه بی تاب می شدند و شروع به شکستن درب او می کردند. لوط که احساس عصبانیت می کرد ، به قوم خود فریاد زد: "این دختران ملت [دختران من هستند] که اگر بخواهید به طور قانونی ازدواج کنید." مردان پاسخ دادند: "شما قبلاً می دانید که ما هیچ علاقه ای به دختران شما نداریم. و در واقع، شما می دانید که ما چه می خواهیم." حضرت لوط در برابر افراد فاسد درمانده شد. او فکر می کرد: "اگر من در برابر شما قدرتی داشتم یا می توانستم به یک قدرت قوی پناه ببرم ". آن سه مرد سپس صحبت کردند: « ای لوط، ما فرشتگان پروردگارت هستیم. [بنابراین] آنها هرگز به شما نمی رسند."
سپس جبرئیل از خانه حضرت لوط خارج شد و با ضربه زدن به مردان باعث نابینا شدن همه مردان شد. مردان شوکه و خشمگین فریاد زدند: "این چه جادویی است که فقط به ما ضربه زد؟ این از کجا پیدایش شد؟ ای لوط! شما پشت این ماجرا هستید. فردا خواهید دید که با شما چه خواهیم کرد. "سپس افراد نابینا به قصد تخریب لوط در روز بعد به خانه های خود بازگشتند."
خداوند به لوط فرمان داد: « با خانواده خود از شهر بیرون بروید و اجازه ندهید هیچکدام از شما به جز همسرتان به عقب نگاه کند. قرار آنها [برای] صبح است. آیا صبح نزدیک نیست؟ " همانطور که دستور داده شد، حضرت لوط به همراه دخترانش در طول شب سدوم را ترک کردند.
سرانجام لحظه عذاب فرا رسید و به انتظار لوط پیامبر پایان داد؛ همان گونه که قرآن می فرماید: «هنگامی که فرمان ما فرا رسید، آن سرزمین را زیر و رو کردیم و بارانی از سنگ و سنگریزه بر سر آنان فرو ریختیم».
هنگامی که عذاب فرا رسید، شهر سدوم و سرزمین های آن قوم به صورت تل خاک و بیابان در آمده بود و اثری از آنان که به قول بعضی چهار هزار نفر بودند، بر جای نمانده بود. این باران سنگ چنان سریع و پی در پی بود که گویی سنگ ها بر هم سوار می شدند اما تصور نکنید که این سنگ ها مخصوص قوم لوط بودند بلکه : «این عذابی است که از هیچ قوم و جمعیت و گروه ستمکار و ظالمی دور نیست».
امام صادق (علیه السلام) در تفسیر این آیه فرموده اند: «هر کس عمل قوم لوط را حلال بداند و از دنیا برود، دچار همان عذاب خواهد شد و به همان سنگریزه ها خواهند سوخت ولی مردم نمی بینند»
پیامبر لوط که سدوم را به همراه دخترانش ترک کرد، نزد عموی خود حضرت ابراهیم بازگشت. لوط به همراه ابراهیم، ارسال پیام خدا را تا زمان مرگش ادامه داد.
امروزه دریای مرده در محل شهر فاسد سدوم قرار دارد و به عنوان یک یادآور قوی از خشم خداوند علیه قوم حضرت لوط باقی می ماند. خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: « حتماً! در این، نشانه هایی برای کسانی است که می بینند. و به راستی! آنها (شهرها) درست در بزرگراه (از مکه تا سوریه، یعنی محلی که اکنون دریای مرده در آن قرار دارد) هستند. مسلما! در آنجا نشانه ای برای مومنان است. »
محل دفن حضرت لوط، در شهر بَنی نَعیم در استان الخَلیل در فلسطین ذکر شده است.
گردآوری: بخش مذهبی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
زوج جوانی به محل جدیدی نقل مکان کردند . صبح روز بعد هنگامی که داشتند صبحانه می خوردند ، از پشت "پنجره" زن همسایه را دیدند که دارد لباس هایی را که شسته است آویزان می کند .
زن گفت : ببین ؛ لباس ها را خوب نشسته است !!!
شاید نمی داند که چطور لباس بشوید یا این که پودر لباسشویی اش خوب نیست !
شوهرش ساکت ماند و چیزی نگفت .
هر وقت که خانم همسایه لباس ها را پهن می کرد ، این گفتگو اتفاق می افتاد و زن از بی سلیقه بودن زن همسایه می گفت .
یک ماه بعد ، زن جوان از دیدن لباس های شسته شده همسایه که خیلی تمیز به نظر می رسید ، شگفت زده شد و به شوهرش گفت: نگاه کن !!! بالاخره یاد گرفت چگونه لباس ها را بشوید .
شوهر پاسخ داد: صبح زود بیدار شدم و پنجره های خانه مان را تمیز کردم !!
زندگی ما نیز این گونه است ؛
آنچه را که ما از دیگران می بینیم بستگی دارد به "پاکی پنجره" و "دیدی" که با آن نگاه می کنیم .
سیدعلی رضاشفیعی مطهر
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند.
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانستند.
تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم می توانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود".
شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد....
آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.
آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید. "شکر خدا که کارم را تمام کرده ام. سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟"
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!
لئو تولستوی
از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند: این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ گفت:شبی مادر از من آب خواست. نگریستم، آب در خانه نبود. کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود. پس با خویش گفتم:«اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.» آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود.
هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید:چرا ایستاده ای؟! قصه را برایش گفتم. او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت:«خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان».
پیام متن:
اگر مادر راضی باشد دعای او در حق فرزندش اثر میکند و رضایت مادر انسان را به مقام های والای معنوی می رساند.
کاسبی پسرش را فرستاد تا راز خوشبختی را از فرزانه ترین انسان جهان بیاموزد. پسرک چهل روز در بیابان راه رفت، تا سرانجام به قلعه ی زیبایی بر فراز کوهی رسید. مرد فرزانه ای که پسرک میجست، آن جا میزیست. اما قهرمان ما به جای ملاقات با مردی مقدس، وارد تالاری شد و جنب و جوش عظیمی را دید؛ تاجران می آمدند و میرفتند، مردم در گوشه کنار صحبت میکردند، گروه موسیقی کوچکی نغمه های شیرین مینواخت ، و میزی مملو از لذیذترین غذاهای بومی آن بخش از جهان، آن جا بود. مرد فرزانه با همه صحبت میکرد، و پسرک مجبور شد دو ساعت منتظر بماند تا مرد فرزانه به او توجه کند.
مرد فرزانه با دقت به دلیل ملاقات پسرک گوش داد، اما به او گفت در آن لحظه فرصت ندارد تا راز خوشبختی را برایش توضیح دهد. به او پیشنهاد کرد نگاهی به گوشه کنار قصر بیندازد و دو ساعت بعد بازگردد. سپس یک قاشق چای خوری به پسرک داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت : " علاوه بر آن میخواهم از تو خواهشی بکنم. هم چنان که میگردی، این قاشق را هم در دست بگیر و نگذار روغن درون آن بریزد." پسرک شروع به بالا و پایین رفتن از پلکان های قصر کرد و در تمام آن مدت، چشمش را به آن قاشق دوخته بود.
پس از دو ساعت به حضور مرد فرزانه بازگشت. مرد فرزانه پرسید : فرش های ایرانی تالار غذا خوری ام را دیدی؟ باغی را دیدی که خلق کردنش برای استاد باغبان ده سال زمان برد؟ متوجه پوست نبشت های زیبای کتاب خانه ام شدی؟ پسرک، شرم زده اعتراف کرد هیچ ندیده است. تنها دغدغه ی او این بود که روغنی که مرد فرزانه به او سپرده بود، نریزد. مرد فرزانه گفت: " پس بگرد و با شگفتی های دنیا من آشنا شو. اگر خانه ی کسی را نبینی نمیتوانی به او اعتماد کنی." پسرک قوت قلب گرفت، قاشق را برداشت و بار دیگر به اکتشافات قصر پرداخت. این بار تمامی آثار روی دیوارها و آویخته به سقف را تماشا کرد.
باغ ها را دید، و کوه های گردا گردش را، لطافت گل ها را، و نیز سلیقه ای را که در نهادن هر اثر هنری در جای خود به کار رفته بود. هنگامی که نزد مرد فرزانه بازگشت، هر آنچه را که دیده بود، باتمام جزییات تعریف کرد. مرد فرزانه پرسید : " اما آن دو قطره روغن که به تو سپرده بودم کجایند؟ "پسرک به قاشق داخل دستش نگریست و دریافت که روغن ریخته است. فرزانه ترین فرزانگان گفته اند : " پس این است یگانه پندی که میتوانم یه تو بدهم : راز خوشبختی این است که همه ی شگفتی های جهان را بنگری، و هرگز آن دو قطره روغن درون قاشق را از یاد نبری.
پایلو کویلیو
دزدی مرتبا به دهکده ای می زد، روز? که ردپا? به جا مانده، شبیه چکمه ها? کدخدا بود
?ک? گفت: دزد، چکمه ها? کدخدا را دزد?ده، د?گر? گفت: چکمه هاش شب?ه چکمه کدخدا بوده. هرکس? به طر?ق? واقع?ت را توج?ه می کرد.
د?وانه ا? فر?اد برآورد: مردم؛ دزد، خود کدخداست!
مردم پوزخند? زدند و گفتند:کدخدا به دل نگ?ر، مجنون است د?وانه است،
ول? فقط کدخدا فهم?د که ؛ تنها عاقل آباد? اوست…
از فردا? آن روزکس? آن مجنون را ند?د. وقتی احوالش را جو?ا می شدند کدخدا می گفت: دزد او را کشته است.
کدخدا واقع?ت را گفت ول? درک مردم از واقع?ت، فرسنگ ها فاصلهداشت! شا?د هم از سرنوشت مجنون می ترس?دند.
چون در آن آباد?،دانستن، بهایش سنگ?ن ول? نادان?، انعام داشت.
سیدعلی رضاشفیعی مطهر
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
مهدی حسینی نیا متولد 28 شهریور 1360 می باشد. این چهره یکی از بازیگران سرشناس و مشهور در صدا و سیمای ایران است که فعالیت حرفه ای خود را از سال 1392 آغاز کرده است.
نام اصلی: مهدی حسینی نیا
تاریخ تولد: 28 شهریور 1360
محل زندگی: شیراز
پیشه یا فعالیت: بازیگر تئاتر، سینما و تلوزیون
مهدی حسینی نیا زاده ی 28 شهریور 1360 در شیراز می باشد. این چهره یکی از هنرپیشه های برجسته در تئاتر، تلوزیون و صدا و سیمای ایران به شمار می آید.
مهدی حسینی نیا از سال 1392 فعالیت جدی خود را در حرفه ی بازیگری آغاز کرد و با هنرنمایی در فیلم "روایت ناپدید شدن مریم" میان مخاطبان تلویزیون شناخته شد.
از برجسته ترین آثار مهدی حسینی نیا می توان به هنرنمایی در فیلم خشکسالی، این جا بدون من، پرده نشین و دروغ اشاره کرد.
یکی از وِیژگی های متمایز مهدی حسینی نیا نسبت به سایر بازیگران آن است که در بازه ی زمانی که در حرفه ی بازیگری تلویزیون مشغول است در سینما نیز به هنر نمایی می پردازد.
مهدی حسینی نیا موفق به دریافت دیپلم افتخار بهترین بازیگر مرد در بخش جشنواره بین المللی شده است و در یازدهمین قسمت بهترین بازیگری برنده تندیس ایفا می باشد.
مهدی حسینی نیا در سال 1389 با هنرنمایی در تئاتر وارد عرصه ی بازیگری شد. سپس در سال 1393 با ایفای نقش در سریال "پرده نشین" به کارگردانی بهروز شعیبی وارد قاب قابل صدا و سیمای ایران شد و نخستین تجربه ی تلویزیونی را کسب کرد.
این چهره به موجب بازی در فیلم های متعدد، با بازیگرانی از قبیل محمدرضا گلزار، محسن کیایی، رضا بهبودی، ویشکا آسایش و بهار کاتروزی همکاری داشته است.
متأسفانه از ازدواج مهدی حسینی نیا اطلاعات دقیقی در دسترس نمی باشد.
سریال متری شیش و نیم به کارگردانی سعید روستایی و به تهیه کنندگی سید جمال ساداتیان در سال 1397 تولید شد.
مهدی حسینی نیا در این فیلم نقش خرده فروش مواد مخدر به نام حسن دلیری یا حسن گاوی را بر عهده دارد که برای قاچاق شیشه به کشور ژاپن مقدار بسیار زیادی شیشه در معده ی خود پنهان کرده است.
مهدی حسینی نیا در طی فیلم برداری فیلم متری شیش و نیم در کنار هنرپیشگان مطرحی از قبیل فرهاد اصلانی، پیمان معادی و نوید محمد زاده به ایفای نقش پرداخته است.
این چهره اخیرا در سریال می خواهم زنده بمانم به کارگردانی شهرام شاه حسینی هنرنمایی کرده است.
این سریال ژانری عاشقانه دارد که از دهه ی 60 روایت می کند. مهدی حسینی نیا در این سریال جذاب نقش مفتاح را بر عهده دارد.
اینجا بدون من (1389) | من همسرش هستم (1390) |
هیچ کجا هیچ کس (1391) | پرده نشین (1393) |
خشکسالی و دروغ (1394) | اینجا کسی نمی میرد (1394) |
ایستگاه اتمسفر (1395) | شنل(1395) |
بنفشه آفریقایی (1396) | لحظه گرگ و میش (1397) |
متری شیش و نیم (1397) | ما همه با هم هستیم (1397) |
شب اول هجده سالگی (1397) | عنکبوت (1398) |
شنای پروانه (1398) | گورکن (1398) |
دسته دختران (1399) | روشن (1399) |
روز ششم (1399) | مصلحت (1399) |
عالیجناب (1396) | سیاوش (1399) |
می خواهم زنده بمانم (1399) | میدان سرخ (1400) |
فلان و فلان | صور اسرافیل |
باور کنید من گره گوار سامسا هستم | گریزلی |
ملاقات | به طرز غریبی |
مده آ | وچند داستان دیگر |
لوسیا | جعبه پاندورا |
در ها و دیوار ها | او شمال من، جنوب من، شرق و غرب من بود |
روایت ناپدید شدن مریم (1392) | سواد کوهی (1396) |
مدار بسته (1396) | نفس گیر (1397) |
بی ریختی (1398) | به وقت جدید یا قدیم (1398) |
گرداوری: بخش بازیگران بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز