نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل شتر را خواستند نعل کنند قورباغه هم پایش را بالا آورد
کاربرد ضرب المثل:
«شتر را خواستند نعل کنند، قورباغه هم پایش را بالا آورد»/ اندر احوال دخالت بیجا
بیشتر در مواقعی به کار میرود که فردی بدون آگاهی و دیدن جوانب یک کار، خود را به میان میاندازد و به قول معروف میخواهد عرضاندامی کند.
خلاصهای از آنچه مصطفی رحماندوست در کتاب ضربالمثل خود آورده است را در اینجا میآوریم.
داستان ضرب المثل:
روزی جمعیت زیادی معرکه گرفته بودند و دور هم جمع شده بودند. دیگرانی هم که از آنجا رد میشدند از روی کنجکاوی میرفتند تا ببینند چه خبر شده است.
از قرار شتربانی بود که میخواست به پای شترش نعل بکوبد. میگفت شترم بار مرا این طرف و آن طرف میبرد و من زندگیام را با بارکشی اوست که میگذرانم. میترسم در این رفت و آمدها پایش آسیب ببیند و من بمانم و دردسرش.
دیگران به این حرف او خندیدند. هرکس چیزی میگفت: یکی میگفت: آخر چه کسی بر پای شترش نعل زده که تو میخواهی بکوبی. شتری که بدون نعل بار میبرد، دیگر به نعل چه نیازی دارد. سری را که درد نمیکند را نباید دستمال بست.
دیگری میگفت: سم شتر هم مثل اسب و الاغ است، نعل نداشته باشد زخمی میشود.
خلاصه که هرکس در آن جمع حرفی میزد اما مهم این حرفها نبود.. مهم شتری بود که نمیخواست و طاقت نداشت که بر چهار پایش نعل و میخ آهنین بکوبند. از همین رو همه سنگینیاش را انداخته بود روی پاهایش و هیچکس نمیتوانست آن را بلند کند.
گفتگو میان جمعیت همینطور ادامه داشت که قورباغهای که در آن نزدیکیها زندگی میکرد هم به جمع اضافه شد. کمی منتظر ماند تا ببیند نتیجه چه میشود. سر آخر خود را به میان معرکه انداخت. بر کوهان شتر سوار شد و گفت: باباجان این شتر بیچاره فکر میکند، نعلکوبی درد دارد.
بیایید و بر پای من نعل بزنید تا ببیند که اصلا دردی هم ندارد. بعد پایش را بالا آورد و با این کار همه را به خنده انداخت.
شتر که دید او خود را وارد معرکه کرده، تکانی به خود داد و قورباغه را بر زمین و جفتکی انداخت و از میان جمع فرار کرد.
از آن به بعد وقتی فرد آگاه و باتجربهای خود از قبول کاری سرباز می زند، اما آدم نادانی که از گرفتاری آن کار خبر ندارد، برای انجامش داوطلب میشود، میگویند: «شتر را میخواستند نعل کنند، قورباغه هم پایش را بالا آورد.»
نوشته شده توسط: الهه ناز
فناوری مدرن در حال تغییر زندگی ما با چنان سرعتی است که گاهی اوقات همه ما باید مکث کنیم و به گذشته نگاه کنیم که قبلاً در گذشته چنین نبوده است. همه چیز به دو صورت خوب و بد تغییر می کند و باید مطمئن شویم که فناوری جایگزین چیزهایی نیست که بسیار گرانبها باشند ، مانند روابط ، دوستی و ارتباط بین مردم. تصویرگر ما نشان می دهد که لپ تاپ ها ، تلفن های هوشمند و بازی های ویدئویی نمی توانند جایگزینی مناسب برای خانواده و دوستان باشند و ما ، شما را ترغیب می کنیم که به این انتخاب نگاهی بیندازید.
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
کاریکاتور وعده و وعید مسئولان
کاریکاتور راسوهای تروریست در بن بست ادلب!
کاریکاتور مرفهین بیدرد و بیتفاوت!!
کاریکاتور این گاومیش را تلویزیون سانسورکرد!
کاریکاتور تورم 62درصدی مسکن!!!
کاریکاتور دیوار فقر و غنی ...!
کاریکاتور گرانی
کاریکاتور احساس مشترک رونالدو و پوگبا!
کاریکاتور اینم مبارزه جالب داعش با تروریسم!
کاریکاتور اینم مدل جدید واردات گاو!
کاریکاتور جدیدترین چهره پراید را ببینید!
کاریکاتور مراقب پراید خود باشید!
کاریکاتور واکنش مردم به پراید 40 میلیونی!
کاریکاتور گرانی و ازدواج
کاریکاتور قلب سیستان و بلوچستان تشنه است
کاریکاتور تشویق کم مصرف ها
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
طنز نوشته های کوتاه جدید و جالب
داداشم به بچهش میگه ساکت باش وگرنه گرگه میاد میخورتت.
بچهش میگه میدونی من زیاد بترسم یه پوشک اضافی مصرف میکنم؟
بچه که نیستن خودشون گرگن
جوک های خنده دار جدید
با بابام تو انباری بودیم یه پیچ ومهره داد دستم وگفت:بازش کن
هرچقد زور زدم باز نشد،گفتم این چون خیلی مونده دیگه باز نمیشه،باید بریدش
گفت منم میخواستم به همین نکته برسی که سی ساله تو این خونه موندی ودیگه وقتشه بری تا نبریدمت
واقعاهیشکی باهیچ دلیل ومنطقی نمیتونست اینجوری قانعم کنه
طنز نوشته های کوتاه جدید و جالب
با گرون شدن پراید امنیت ش هم بالا رفته! ملت از ترس قیمت صافکاری و لوازم یدکی انقدر با احتیاط میرن که مبادا یه اتفاقی بیفته و ورشکست بشن!
جوک های خنده دار
شیطان استعفا داد
متن استعفاى شیطان :
با سلام به پروردگار متعال
از آنجایى که انسان امروزى براى فریب دادن همدیگر شایستگى بیشترى از من حقیر دارند و بعضى مواقع از اینجانب سبقت مى گیرند و بنده باید در محضر آنها شاگردى نمایم، از طرف دیگر بیم آن میرود که در مواردی اینجانب را نیز فریب دهند، لذا خواهشمندم با استعفاى بنده موافقت فرمایید.
با تشکر
شیطان رجیم
طنز نوشته های خنده دار
من اونجایى فهمیدم از فامیل باید دورى کنم که عموم پرسید چى میخونى؟
گفتم حقوق ،
گفت چرا حقوق ما رو واریز نمیکنن
طنز نوشته های کوتاه
اس ام اس اومده کاهش وزن در 40 دقیقه بدون بازگشت با متد اروپایی. تنها چیزی که به ذهنم میرسه قطع عضو با گیوتینه
طنز نوشته های کوتاه جدید
یه بار با صورت خوردم تو دیوار ابروم شکست و دماغمم خون ریزی کرد، بابام اومد تو گفت چی شده؟ واسه اینکه نگران نشه گفتم هیچی رُب ریخته، یه ساعت کتکم میزد می گفت بچه این همه پول رُب دادیم تو برداشتی باهاش بازی می کنی؟
جوک های خنده دار
پدربزرگمو بردیم بیمارستان دکتر گفت: قلبش آب آورده
منم گفتم بسلامتی کی برق و گاز میاره؟
دکتر برگشت نگاهم کرد گفت خب دلیل عارضه قلبی مشخص شد
جوک های جدید
اقا زنم یههههههههو اومد توی اتاق بهم گفت:
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت واسه چشمهام گرم و لطیفه
.
.
من یهوذوق مرگ شدم تابه خودم اومدم دیدم....
دارم ظرفای ناهارو میشورم!!
جوک های خنده دار جدید
چندین سال پیش کمک پدر بزرگم کردم لباساشو شستم،
بردمش حموم ،
اونم درحقم دعا کرد ،
گفت پسرجان برو که بحق پنج تن ،
ده میلیون برات هیچی باشه و به حساب نیاری اصلا
،الان هفتصد میلیون بدهی بالا آوردم و واقعا ده میلیون برام هیچیه و به حساب نمیارم .....
نور به قبرت بباره
طنز نوشته های کوتاه جدید و جالب
من زشت نیستم،
.
.
.
فقط با استانداردهای زیبایی مطابقت ندارم
طنز نوشته های خنده دار
پسره پست گذاشته یکی بیاد آرومم کنه...
.
.
.
واسش کامنت گذاشتم هووووش هوووش اروم،اروم باش
بلاکم کرد روانی
بیا و خوبی کن
طنز نوشته های جدید
بیدار کردن دخترا توسط پدر:
عزیزم، عروسکم، پاشو ببین خورشید خانم اومده بهت صبح به خیر بگه پاشو قربونت برم
بیدار کردن
پسرا توسط پدر:
لنگ ظهره
پاشو دیگه لندهور.
مرده شور خرناستو ببره
خواب به خواب بری ان شاالله
به احترام مظلومیت پسرا، یک دقیقه سکوت
جوک های خنده دار جدید
پارسال روز تولدم وقتی شمعا رو فوت کردم بابام یه کم از کیک گرفت تو مشتش بعد با مشت میزد تو گیجگاهم
هی بهش میگفتم باید بزنی تو صورت, میگفت نه اونجوری نمیمیری
جوک های خنده دار جدید
انا الیه المدرسه و الدانشگاه، بازگشت همه بسوی مدرسه و دانشگاه است
بانهایت تاسف و تأثر پایان سه ماه عشق و حال و صفا و خواب لذت بخش صبح و ... و آغاز دوباره سختی و صبح زود از خواب بیدار شدن رو پیشاپیش بر شما دانش آموزان و دانشجویان عزیز، تسلیت باد !
پیشاپیش ماه مهر مبارک
طنز نوشته های کوتاه
بازی طراحی کردم به اسم کوالای آبی
پنجاه مرحله داره، که توی هر پنجاه مرحله باید بخوابید.
وقتی تموم شد اگه دوست داشتید میتونید باز بازی کنید.
جوک های خنده دار جدید
امروز رفتم یک کت و شلوار خریدم ...
بالاخره بخوای سوار پراید 40 میلیونی بشی باید کلاس کارو حفظ کنی
طنز نوشته های خنده دار
?ادتونه تابستونا تو راه مدرسه ?خمک م?گرفت?م از وسط نصفش م?کرد?م...
چرا الک? م?گ?د آره!
آخه تابستون مگه مدرسه باز بود تجد?دیهای بدبخت
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل آواز خر در چمن
کاربرد ضرب المثل:
ضرب المثل آواز خر در چمن این ضرب المثل در مواردی بکار میرود که شخص فکر میکند تواناتر از دیگران است.
داستان ضرب المثل:
در دورهای که خانهها مثل امروز حمام نداشتند، هر محله یا شهری تنها یک حمام عمومی داشت که تمام مردم شهر از آن حمام عمومی استفاده میکردند. این حمامها سقفهای بلند و گنبدی داشتند و حوضچهای در وسط حمام که وقتی آب گرم در آن میریختند، حمام بخار میکرد و صدا خیلی خوب در حمام میپیچید و هر وقت شخصی در حمام میخواند صدایش بسیار خوب و صاف به گوش میرسید.
یک روز صبح که یک مرد به حمام عمومی رفته بود، دید کسی در حمام نیست و حمام خیلی خلوت است. مرد دلش خواست بزند زیر آواز و کمی بخواند. وقتی شروع به خواندن کرد. از صدایش که در فضای حمام میپیچید خیلی خوشش آمد و همینطور که خودش را میشست با صدای بلند هم آواز میخواند. کمی که گذشت به خودش گفت: چرا من چنین صدای خوشی داشتم و از آن استفاده نمیکردم؟ من با این صدای دلنشین میتوانم از خوانندگان معروف دربار شوم و در جشنهای دربار بخوانم و کیسه کیسه سکهی طلا پاداش بگیرم و از این زندگی سخت و پرمشقت نجات پیدا کنم.
مرد با این فکر سریع کارهایش را کرد و از حمام خارج شد و یک راست به خانهاش رفت، بعد بهترین لباسهایش را پوشید و به طرف قصر پادشاه حرکت کرد. گذشتن از صف نگهبانان قصر کار بسیار سختی بود، ولی مرد به هر شکلی بود توانست اجازه دیدار حضوری پادشاه را بگیرد. او به همهی اطرافیان پادشاه گفت: من صدای بسیار خوبی دارم ولی این استعدادم را تا به امروز نتوانسته بودم کشف کنم و امروز اتفاقی این استعدادم را کشف کردم. اما امروز آمدهام تا با صدای زیبایم برای پادشاه کمی آواز بخوانم.
وقتی مرد به حضور پادشاه رسید اجازه گرفت و شروع کرد به آواز خواندن. هنوز یک لحظه نگذشته بود که همه حاضرین در قصر گوشهایشان را گرفتند و با دست به او اشاره کردند که دیگر نخواند. مرد که خودش هم فهمیده بود صدایش، آن صدای داخل حمام نیست سکوت کرد پادشاه گفت: ما را مسخره کردی؟ این صدا قابل تحمل نیست چه برسد دلنشین.
مرد ترسید و گفت: اگر اجازه بدهید یک خمرهی بزرگ را تا نصفه آب کنند و برای من بیاورند تا صدای واقعی مرا بشنوید. پادشاه که کاری نداشت و حوصلهاش سر رفته بود، دستور داد تا خمرهای بزرگ را تا نصفه آب کنند و برای مرد بیاورند. خمره را که آوردند، مرد سرش را در خمره فرو کرد و شروع کرد به آواز خواندن. کمی که خواند خودش احساس کرد که صدایش آنچه توقعاش را داشته نیست. مرد با ناامیدی سرش را از خمره درآورد و حاکم که احساس کرد مرد دارد آنها را مسخره میکند دستور داد تا نگهبانان چند ترکه چوبی بیاورند و در خمره بیندازند و آنقدر این ترکه را خیس کنند و مرد را کتک بزنند تا آب خمره تمام شود.
نگهبانان چند ترکه آوردند. سپس ترکهها را در خمره میبردند، تر میکردند و به تن و بدن مرد آوازهخوان میزدند. با هر ضربهای که مرد میخورد، به جای داد و بیداد فقط میگفت: خدا رو شکر. کمی که گذشت پادشاه که میدید با هر ضربه مرد آوازه خوان یکبار خدا را شکر میکند، به نگهبانان گفت دست نگهدارید و از مرد آوازخوان پرسید: مرد حسابی تو در قبال کار اشتباهی که کردی ترکه میخوری، پس چرا خدا را شکر میکنی؟
مرد آوازخوان گفت: من امروز صبح در حمام آواز خواندم و احساس کردم صدای خوبی دارم. خدا را شکر میکنم که اینجا و در خمرهی نصفه آب، در حضور شما خواندم. من میخواستم از شما بخواهم به حمام بیایید تا در آنجا برای شما برنامه اجرا کنم. اگر شما آنجا میآمدید و چنین دستوری را تا تمام شدن آب خزینهی حمام صادر میکردید، من زیر ضربات ترکهها حتماً میمردم.
پادشاه از جواب هوشمندانهی مرد آوازخوان خوشش آمد و به نگهبانان دستور داد دست نگهدارند و از مجازات مرد آوازخوان چشم پوشی کرد.
نوشته شده توسط: الهه ناز
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل از آتشی که افروختم خودم سوختم
کاربرد ضرب المثل:
ضرب المثل از آتشی که افروختم خودم سوختم را در مورد افرادی به کار میبرند که عواقب رفتار غلطشان گریبانگیر خودش میشود.
داستان ضرب المثل:
در جنگلی سرسبز، روباهی در کنار شغالی زندگی میکرد. روباه لاغر و ضعیف بود و زور بازویی نداشت ولی به جای آن خیلی باهوش و زیرک بود. برعکس او شغالی که در نزدیکی او زندگی میکرد. قوی و زورمند بود در مقابل خیلی از عقل و شعورش استفاده نمیکرد.
این دو حیوان با هم زندگی میکردند، هر روز صبح روباه مکار به شکار میرفت و با هر حیله و نیرنگی بود حیوانی را شکار میکرد و به لانه میآورد و با شغال میخورد. شغال عملاً کاری نمیکرد همیشه گوشهی لانه در حال استراحت بود. مگر وقتی که روباه نیاز به زور بازو و قدرت شغال داشت مثلاً وقتی حیوان بزرگی را میخواست شکار کند که بزرگتر از خودش بود. ولی با این حال بیشتر غذاها را شغال میخورد و مقدار کمی از آن نصیب روباه میشد روباه چند باری به شغال اعتراض کرد. ولی شغال که اوضاع را به نفع خود میدید به اعتراضهای او گوش نمیداد.
یک روز که شغال بیشتر غذایی که آن روز شکار شده بود را خورد و روباره را گرسنه گذاشت، روباه عصبانی شد و چون میدانست با حرف زدن نمیتواند شغال را قانع کند تصمیم گرفت نقشهای بکشد تا از دست شغال نجات پیدا کند. یک روز که روباه توانسته بود حیوان چاقی را شکار کند شغال حسابی گوشت خورد. و بعد از اینکه شغال سیر شد. روباه گفت: جناب شغال با اینکه شما موقع شکار کمکی به من نمیکنید ولی اشکالی ندارد. من این کار را میکنم ولی اگر شما یک روز مرا به حال خودم بگذارید و بروید من چه کار کنم؟
شغال که از این محبت نابهنگام روباه تعجب کرده بود گفت: من تو را تنها بگذارم؟ محال است! اصلاً این حرفها چیه که میزنی؟ من از کجا دوستی به خوبی تو پیدا کنم؟ (ولی در دلش میگفت: من از کجا دوستی به احمقی تو پیدا کنم، که هر روز غذای من را هم تأمین کند.)
روباه مکار از فرصت استفاده کرد و گفت: من به درستی صحبتهای تو ایمان دارم. ولی ما روباهها یک رسمی میان خود داریم، برای اینکه وفاداری و دوستی را ثابت کنیم، وارد یک باتلاق سیاه میشویم و بعد از اینکه توانستیم از آن خارج شویم از روی آتشی که قبلاً کنار باتلاق برافروختهایم میپریم. اگر توانستیم از روی آتش بپریم، این بهترین دلیل برای اثبات وفاداری ما به دوستانمان است. من دلم میخواهد تو هم وفاداریات را به من ثابت کنی تا بتوانم این دوستی را به دیگر روباههای جنگل نشان دهم.
شغال با خود گفت: من هیچ وقت نمیخواهم از دوست نادانم که تمام کارهای من را انجام میدهد دور شوم. و به روباه گفت: باشد شرط تو قبول! من برای اثبات وفاداریم این کار را خواهم کرد.
روباه گفت: خیلی خوب، همین حالا من کنار باتلاق پایین کوه میروم و آتش را درست میکنم تا تو بیایی! شغال قبول کرد و از او خواست برای اینکه اطمینان او هم جلب شود روباه هم این کار را به همین شکل انجام دهد. روباه پذیرفت و گفت: باشه، تو بپر، بعد از تو نوبت من است.
هر دو راه افتادند و به کنار باتلاق سیاه رفتند. شغال گوشهای نشست و روباه به دنبال هیزم رفت تا آتشی درست کند. شغال همینطور که نشسته بود در دلش به روباه و بازی جدیدی که به راه انداخته بود میخندید.
شغال با خود میگفت: خوب من اگر از آب خارج بشم کاری ندارد از روی آتش پریدن. چون بدنم خیس است و حتی گرما رو هم حس نمیکنم.
روباه در این مدت هیزمها را جمع کرد و آتشی به راه انداخت. بعد رو کرد به شغال و گفت: حالا وقتش رسید که وفاداریات را به من ثابت کنی. بیا وارد این باتلاق شو و بعد که از آن خارج شدی از روی آتش بپر.
شغال که فکرش هم نمیکرد چه امتحان سختی پیش رو دارد، سریع آمد و پرید در باتلاق، باتلاق آنقدر آرام بود که هیچ حیوانی فکر نمیکرد، آبش اینقدر گل و لای همراه داشته باشد و سنگین باشد. شغال همین که وارد شد، فهمید روباه زیرک شرط آسانی برای او نگذاشته.
ولی به هر سختی و زحمتی که بود خود را از باتلاق پر از گل و لای درآورد و دورخیز کرد تا از روی آتشی که روباه افروخته بود بپرد. خواست از روی آتش بپرد ولی گل آنقدر او را سنگین کرده بود که دقیقاً افتاد وسط آتش چون روباه آتش بزرگی درست کرده بود هرچه شغال دست و پا زد و خواست فرار کند ولی دیگر دیر شده بود و حسابی آتش گرفته بود.
روباه خندهاش گرفت و گفت: چرا آتش گرفتی؟ شغال میگفت: نمیدانم من که دروغ نمیگفتم، چرا سوختم؟ روباه گفت: بله تو دروغ نمیگفتی، ولی این آتش تنها راهی بود که به ذهن من میرسید تا از دست تو خلاص شوم. شغال تازه فهمید روباه مکار چه نقشهای برای فرار کردن از زورگویی های او کشیده. و او را در دام انداخته.
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
شعر طنز واردات گوشت از مغولستان
در حاشیه انتشار خبر صادرات گوشت مغولستان به ایران، مجید مرسلی این طنز را منتشرکرد.
گنده تر ها چون که پا پس می کشند
می رسد نوبت به افراد دگر
آب دارد رو به بالا می رود
قورباغه گشته حالا شیر نر!
هست در آنجایشان شادی به پا
چون که در راه است کلی بار و بر
حال می خوانند هی بشکن زنان
شادمانه کفتر کاکل به سر
گوسفندانی که روی دستشان
مانده بود از سالهای پیشتر
حال می خواهند که صادر کنند
تا که گردد مایه سود و ثمر
از مغول ها تحفه می آید کنون
گاوهای ماده و هم گاو نر
شاد گشته روح چنگیز مغول
چون که در برزخ شنیده این خبر
رفته در خواب وزیر دامشان
گفته با او اندکی هم با تشر:
«این که ای احمق مبادا یک زمان
فرصت خوبی چنین، گردد هدر
خاک عالم بر سرت افتاده ای
از چه روی تخت خواب خود دمر ؟!
جاده آماده است برخیز و سریع
با گروه خویش راهی شو سفر
زود امضا کن توافق نامه را
بی جدال و بحث? خیلی مختصر
کاشکی من زنده بودم تا خودم
بسته بودم بر چنین کاری کمر
سود سرشاریست در این معامله
کشور ما می شود زیر و زبر
گاوها پیرند? می میرند و ما
می کنیم از مرگشان کلی ضرر
گاوهای لاغر و فرتوت را
ابتدا باز کن فوری ز سر
ذبح اسلامی اگر که خواستند
از خود آنها بیاور کارگر
نانمان در روغن افتاده اگر
در تو باشد قد یک ارزن هنر
نوشته شده توسط: الهه ناز
کاریکاتور علم بهتر است یا ثروت؟؟
کاریکاتور آقای رئیس فرزندت کجاست؟
کاریکاتور لعنت بر اینستاگرام!
کاریکاتور جامعه بی طبقه
کاریکاتور عملکرد وزارتاقتصاد قابلقبولاست!!!
کاریکاتور فرزندان مظلوم ?مرفهین بی درد?!
کاریکاتور نیاز مشهد به دو هزار تخت بیمارستانی
کاریکاتور کارگران مشغول کارند
کاریکاتور بدون شرح...
کاریکاتور قاچاق شبانه آب در دلپایتخت!!!
کاریکاتور گرانی خودرو
کاریکاتور اینم آخرین وضعیت بازار مسکن!
کاریکاتور مملکت ارث پدر شوهر منه!
کاریکاتور صید نان صیادان جنوب!
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته