نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل از آتشی که افروختم خودم سوختم
کاربرد ضرب المثل:
ضرب المثل از آتشی که افروختم خودم سوختم را در مورد افرادی به کار میبرند که عواقب رفتار غلطشان گریبانگیر خودش میشود.
داستان ضرب المثل:
در جنگلی سرسبز، روباهی در کنار شغالی زندگی میکرد. روباه لاغر و ضعیف بود و زور بازویی نداشت ولی به جای آن خیلی باهوش و زیرک بود. برعکس او شغالی که در نزدیکی او زندگی میکرد. قوی و زورمند بود در مقابل خیلی از عقل و شعورش استفاده نمیکرد.
این دو حیوان با هم زندگی میکردند، هر روز صبح روباه مکار به شکار میرفت و با هر حیله و نیرنگی بود حیوانی را شکار میکرد و به لانه میآورد و با شغال میخورد. شغال عملاً کاری نمیکرد همیشه گوشهی لانه در حال استراحت بود. مگر وقتی که روباه نیاز به زور بازو و قدرت شغال داشت مثلاً وقتی حیوان بزرگی را میخواست شکار کند که بزرگتر از خودش بود. ولی با این حال بیشتر غذاها را شغال میخورد و مقدار کمی از آن نصیب روباه میشد روباه چند باری به شغال اعتراض کرد. ولی شغال که اوضاع را به نفع خود میدید به اعتراضهای او گوش نمیداد.
یک روز که شغال بیشتر غذایی که آن روز شکار شده بود را خورد و روباره را گرسنه گذاشت، روباه عصبانی شد و چون میدانست با حرف زدن نمیتواند شغال را قانع کند تصمیم گرفت نقشهای بکشد تا از دست شغال نجات پیدا کند. یک روز که روباه توانسته بود حیوان چاقی را شکار کند شغال حسابی گوشت خورد. و بعد از اینکه شغال سیر شد. روباه گفت: جناب شغال با اینکه شما موقع شکار کمکی به من نمیکنید ولی اشکالی ندارد. من این کار را میکنم ولی اگر شما یک روز مرا به حال خودم بگذارید و بروید من چه کار کنم؟
شغال که از این محبت نابهنگام روباه تعجب کرده بود گفت: من تو را تنها بگذارم؟ محال است! اصلاً این حرفها چیه که میزنی؟ من از کجا دوستی به خوبی تو پیدا کنم؟ (ولی در دلش میگفت: من از کجا دوستی به احمقی تو پیدا کنم، که هر روز غذای من را هم تأمین کند.)
روباه مکار از فرصت استفاده کرد و گفت: من به درستی صحبتهای تو ایمان دارم. ولی ما روباهها یک رسمی میان خود داریم، برای اینکه وفاداری و دوستی را ثابت کنیم، وارد یک باتلاق سیاه میشویم و بعد از اینکه توانستیم از آن خارج شویم از روی آتشی که قبلاً کنار باتلاق برافروختهایم میپریم. اگر توانستیم از روی آتش بپریم، این بهترین دلیل برای اثبات وفاداری ما به دوستانمان است. من دلم میخواهد تو هم وفاداریات را به من ثابت کنی تا بتوانم این دوستی را به دیگر روباههای جنگل نشان دهم.
شغال با خود گفت: من هیچ وقت نمیخواهم از دوست نادانم که تمام کارهای من را انجام میدهد دور شوم. و به روباه گفت: باشد شرط تو قبول! من برای اثبات وفاداریم این کار را خواهم کرد.
روباه گفت: خیلی خوب، همین حالا من کنار باتلاق پایین کوه میروم و آتش را درست میکنم تا تو بیایی! شغال قبول کرد و از او خواست برای اینکه اطمینان او هم جلب شود روباه هم این کار را به همین شکل انجام دهد. روباه پذیرفت و گفت: باشه، تو بپر، بعد از تو نوبت من است.
هر دو راه افتادند و به کنار باتلاق سیاه رفتند. شغال گوشهای نشست و روباه به دنبال هیزم رفت تا آتشی درست کند. شغال همینطور که نشسته بود در دلش به روباه و بازی جدیدی که به راه انداخته بود میخندید.
شغال با خود میگفت: خوب من اگر از آب خارج بشم کاری ندارد از روی آتش پریدن. چون بدنم خیس است و حتی گرما رو هم حس نمیکنم.
روباه در این مدت هیزمها را جمع کرد و آتشی به راه انداخت. بعد رو کرد به شغال و گفت: حالا وقتش رسید که وفاداریات را به من ثابت کنی. بیا وارد این باتلاق شو و بعد که از آن خارج شدی از روی آتش بپر.
شغال که فکرش هم نمیکرد چه امتحان سختی پیش رو دارد، سریع آمد و پرید در باتلاق، باتلاق آنقدر آرام بود که هیچ حیوانی فکر نمیکرد، آبش اینقدر گل و لای همراه داشته باشد و سنگین باشد. شغال همین که وارد شد، فهمید روباه زیرک شرط آسانی برای او نگذاشته.
ولی به هر سختی و زحمتی که بود خود را از باتلاق پر از گل و لای درآورد و دورخیز کرد تا از روی آتشی که روباه افروخته بود بپرد. خواست از روی آتش بپرد ولی گل آنقدر او را سنگین کرده بود که دقیقاً افتاد وسط آتش چون روباه آتش بزرگی درست کرده بود هرچه شغال دست و پا زد و خواست فرار کند ولی دیگر دیر شده بود و حسابی آتش گرفته بود.
روباه خندهاش گرفت و گفت: چرا آتش گرفتی؟ شغال میگفت: نمیدانم من که دروغ نمیگفتم، چرا سوختم؟ روباه گفت: بله تو دروغ نمیگفتی، ولی این آتش تنها راهی بود که به ذهن من میرسید تا از دست تو خلاص شوم. شغال تازه فهمید روباه مکار چه نقشهای برای فرار کردن از زورگویی های او کشیده. و او را در دام انداخته.
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد
عباس میرزا شاه قاجار چند روز قبل از مرگش محمد میرزا و قائم مقام را به مشهد احضار کرد و آن ها را به حرم مطهر امام رضا (ع) فرستاد تا سوگند یاد کنند که نسبت به یکدیگر وفادار بمانند و به اصطلاح تیغ محمد میرزا بر قائم مقام حرام باشد ولی محمد شاه قاجار پس از چندی به تحریک درباریان، قائم مقام را از منصب صدارت خلع و حاج میرزا آقاسی را بر جایش نشانید.
ولی از آن جا که نفوذ او بر شاه برای کسی پوشیده نبود به بدگوییش برخاستند و به اتهام آن که در پنهانی با برادران سلطان سر و سری دارد فرمان قتلش را از محمد شاه گرفتند و ماموران شاه محمد را در اتاقی زندانی کردند. سه روز بدون بالاپوش و غذا در آن اتاق ماند و هر چه خواست نامه ای به شاه بنویسد مانع شدند، زیرا مطمئن بودند که قلم سحارش محمد شاه را از تصمیمی که اتخاذ کرده منصرف خواهد کرد. چون قائم مقام به قتل و مرگش یقین حاصل کرد با خون خویش این بیت را که در واقع وصف حالش بود روی دیوار نوشت:
روزگارست آن که گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر ازین بازیچه ها بسیار دارد
خلاصه در یکی از شب ها او را از اتاق بیرون برده و با چند نفر بر سرش ریختند و چون محمد شاه قسم خورده بود که خونش را نریزد به همین سبب شال را در گردنش انداختند و دستمالی در گلویش فرو کردند و به زور دستمال و طناب او را خفه کردند. به روایت دیگر: آن مرد ادیب و سیاستمدار نامدار را لای نمد پیچیدند و چهار تن مرد قوی هیکل آنقدر در روی زمین غلتاندند تا در آن حال جان به جان آفرین سپرد. شبانه پیکر این مرد بزرگ و دانشمند را در گلیمی پیچیدند و بدون غسل و کفن در حضرت عبدالعظیم جنب مقبره ی ابوالتوح رازی به خاک سپردند و شعر بالا از آن تاریخ ضرب المثل گردید.
نوشته شده توسط: الهه ناز
مجموعه: کاریکاتور و تصاویر طنز
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
شعر طنز واردات گوشت از مغولستان
در حاشیه انتشار خبر صادرات گوشت مغولستان به ایران، مجید مرسلی این طنز را منتشرکرد.
گنده تر ها چون که پا پس می کشند
می رسد نوبت به افراد دگر
آب دارد رو به بالا می رود
قورباغه گشته حالا شیر نر!
هست در آنجایشان شادی به پا
چون که در راه است کلی بار و بر
حال می خوانند هی بشکن زنان
شادمانه کفتر کاکل به سر
گوسفندانی که روی دستشان
مانده بود از سالهای پیشتر
حال می خواهند که صادر کنند
تا که گردد مایه سود و ثمر
از مغول ها تحفه می آید کنون
گاوهای ماده و هم گاو نر
شاد گشته روح چنگیز مغول
چون که در برزخ شنیده این خبر
رفته در خواب وزیر دامشان
گفته با او اندکی هم با تشر:
«این که ای احمق مبادا یک زمان
فرصت خوبی چنین، گردد هدر
خاک عالم بر سرت افتاده ای
از چه روی تخت خواب خود دمر ؟!
جاده آماده است برخیز و سریع
با گروه خویش راهی شو سفر
زود امضا کن توافق نامه را
بی جدال و بحث? خیلی مختصر
کاشکی من زنده بودم تا خودم
بسته بودم بر چنین کاری کمر
سود سرشاریست در این معامله
کشور ما می شود زیر و زبر
گاوها پیرند? می میرند و ما
می کنیم از مرگشان کلی ضرر
گاوهای لاغر و فرتوت را
ابتدا باز کن فوری ز سر
ذبح اسلامی اگر که خواستند
از خود آنها بیاور کارگر
نانمان در روغن افتاده اگر
در تو باشد قد یک ارزن هنر
نوشته شده توسط: الهه ناز
مجموعه: مطالب طنز و خنده دار
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
شعر طنز خنده دار
در حاشیه کمپین جنجالی «فرزندت کجاست؟» و توضیحات یکی از نمایندگان مجلس درخصوص چوپان بودن پسرش، مجید مرسلی این شعر طنز را منتشر کرد.
گر چه من صاحب منصب شده و مسئولم
دائما بین سران می روم و می لولم
منصب مرتفع و کرسی عالی دارم
در همین حوزه زمانی است که من مشغولم
لیک بیچاره ام و مفلس و نادار و ضعیف
غالبا در همه احوال ببین بی پولم
دخترانم همگی خانه نشینند ولی...
پسران نیز که در واقع همین اند ولی...
یکی از گل پسران رفته و چوپان شده است
همنشین با بز و بزغاله و میشان شده است
می رود اول صبحی پی گله به چرا
می زند غر که پدر جان تو بگو پس که چرا؟!
پدرت صاحب یک منصب عالی باشد
منصبی شیک و تمیز و متعالی باشد
بزند از بد ایام تو چوپان بشوی
دائما راهی صحرا و بیابان بشوی
گفتمش اینکه: پسر جان تو چرا می نالی؟
از چه بابت تو چنین غم زده و بد حالی؟!
برو و شکر خدا کن که تو چوپان هستی
باز مشغولی و دارای کمی نان هستی
بنگر کل پسرهای سران بیکارند
همگی بر سر بابا ننه شان سربارند
شغل خوبی است عزیزم برو و خر بچران
بیش از این نیز خودت را ننمایی نگران!
الغرض اینکه در این مدت طولانی کار
جز به خدمت نشده چیز دگر مقبولم
چون سعات شده و خادم ملت هستم
از همین منصب معمولی خود شنگولم
ای خدا مرحمتی کرده و عذرم بپذیر
که در این آخر عمری نکنی معزولم
منبع:khabaronline.ir
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل دل به دل راه دارد
ضرب المثل دل به دل راه دارد در مورد افرادی که به شدت به یکدیگر علاقه مند هستند ولی به دلایلی از یکدیگر دور میباشند به کار میرود.
بارها و بارها این جمله را شنیده ایم "دل به دل راه دارد" اما واقعا نمی دانیم که این ضرب المثل از کجا آب می خورد،گاه هنگام ابراز علاقه به دیگری طرف مقابل هم ابراز می دارد که چنین حسی به ما دارد ،یا در ذهن داریم به کسی فکر می کنیم ناگهان یا با ما تماس می گیرد و یا با او برخورد خواهیم کرد ؟ این مواقع است که حس می کنیم واقعا پیوندی نامرئی بین قلوب برقرار است.
داستان ضرب المثل:
در دورهای که پیامبر اعظم اسلام تازه به پیامبری برگزیده شده بودند، تعداد کمی از افراد با این دین جدید آشنا بودند که یکی از این افراد اویس بن عامر یا اویس قرنی بود و او از وارستگان و دینداران برجسته زمان خود بود.
اویس قرنی در یمن زندگی میکرد و به کمک یاران پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) با دین ایشان آشنا شده بود و به این دین علاقمند شده بود. آوازهی دین داری و علاقمندی اویس به پیامبر رسیده بود. اویس مادر پیر و نابینایی داشت که نمیتوانست به تنهایی از عهدهی زندگیاش برآید و به کمک تنها پسرش اویس نیازمند بود. اویس روزها شترچرانی میکرد و شترهای شهر را به صحرا میبرد تا بچرند و با مزدی که از این کار میگرفت مخارج زندگی خود و مادرش را تأمین میکرد. ولی در آتش عشق دیدار پیامبر میسوخت.
وقتی خبر علاقهی اویس برای دیدار با پیامبر به ایشان رسید، پیامبر فرمودند: رسیدگی به مادر ناتوانت واجبتر است و سعی کن به او احترام بگذاری و دل مادرت را به دست آوری.
اویس به پیام، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) گوش کرد و پیش مادرش ماند ولی همیشه در آرزوی دیدن پیامبرش بود. تا اینکه یک روز آنقدر با مادرش صحبت کرد تا توانست او را راضی کند که سه روزه تا مدینه به تاخت برود، پیامبرش را ببیند و برگردد. اویس تمام مایحتاج مادرش را برای سه روز تأمین کرد و او را به دو نفر از همسایهها سپرد تا در نبود او مرتب به مادرش سر بزنند، بعد از مادرش خداحافظی کرد و به طرف مدینه حرکت کرد.
اویس بهترین اسب شهر را تهیه کرد و با کمترین باروبنه ولی با سرعت راهش را آغاز کرد. او یک شبانه روز تمام در راه بود تا به شهر مدینه رسید. در آن شهر سراغ خانه پیامبر را گرفت و سریع خود را به در خانه پیامبر رساند. ولی پیامبر آن روز در خانه نبود ایشان به شهر دیگری سفر کرده بودند و چند روز دیگر بازمیگشتند. اویس خیلی ناراحت شد، از یک طرف دوست داشت در مدینه بماند تا پیامبر بازگردند و از طرفی به مادرش قول داده بود سه روزه برگردد و اگر دیرتر برمیگشت مادرش نگران میشد. درنهایت اویس بدون اینکه پیامبر را ببیند مجبور شد به یمن برگردد.
وقتی به شهرش برگشت. حتی به مادرش هم نگفت که موفق به دیدن پیامبر نشده. او با خود فکر میکرد مادرش از اینکه بشنود این همه زحمت رفت و برگشت بینتیجه مانده ناراحت میشود. وقتی پیامبر به مدینه برگشتند به یارانشان فرمودند: یک بوی آشنا در شهر پیچیده. در این مدت عزیزی اینجا بوده. یاران گفتند: بله پیامبر خدا چند روز پیش اویس به قصد دیدار شما به مدینه آمده بود ولی چون به مادرش قول داده بود نتوانست زیاد اینجا بماند. او خیلی ناراحت شد و بدون اینکه شما را ببیند به یمن برگشت. پیامبر فرمودند: اویس پیش من است چه در یمن باشد، چه در اینجا.
تا اینکه سالها گذشت و پیامبر اسلام در پایان عمر وصیت نمودند که بعد از مرگ من یکی از پیراهنهای مرا برای اویس قرنی ببرید، چون او از دوستان و نزدیکان ماست. این مرد کسی است که به عدد موی گوسفندان قبایل بزرگ عرب در قیامت او را شفاعت خواهند کرد.
بعد از رحلت پیامبر گروهی از نزدیکان و یاران پیامبر، پیراهن ایشان را برای اویس به یمن بردند. اویس با دیدن یاران و نزدیکان پیامبر شروع به گریه کرد و از او پرسیدند چرا گریه میکنی؟ گفت میدانم پیامبر از این دنیا رفتهاند و شما پیراهن ایشان را برای من آوردید.
یاران پیامبر تعجب کردند و گفتند: تو از کجا خبر داشتی پیامبر فوت کردند؟ اویس همانطور که گریه می کرد گفت: انگار دل من از این واقعه خبر داشت، درست است که من در یمن زندگی میکنم ولی دلم همیشه با ایشان بوده.
نوشته شده توسط: الهه ناز
کاریکاتور ماشین تروریسم به اسپانیا رسید!
پراید لاغر می شود، گران می شود، اما متوقف نمی شود!
تنش خشم آلود کره و آمریکا!
آب معدنی 60 هزار تومانی وارد بازار شد!
کاریکاتور سلامت چشم 80 میلیون ایرانی
28 درصد معتادین کشور دارای تحصیلات عالیه هستند!
کودکان کار
کاریکاتور ازدواج تجملی
برج میلاد نشست!
اینم بازی جدید انگریبرد!
گدایی که با هواپیما سفر میکند!
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل کوراوغلی می خواند
هنگامی که مخاطب در جواب متکلم جواب سربالا بدهد و یا فی المثل بدهکار در مقابل بستانکار که طلب خود را مطالبه می کند پاسخ منفی توام با خشونت و اعتراض بدهد طلبکار می گوید :" برای من کوراوغلی می خواند " یعنی : پولش را نمی دهد که هیچ ، یک چیزی هم طلبکاراست .
کوراوغلی غلط مشهور و صحیح آن کوراوغلو به معنی کورزاد است .
باید دانست کوراوغلی محبوبترین و برجسته ترین قهرمانی است که فولکور مردم آذربایجان خلق کرده که از آسیای مرکزی تا سواحل شرق و غرب دریای خزرو درمیان قبایل قفقاز و آذربایجان ایران شناخته شده است و در این زبان امثله فراوانی علاوه بر عبارت مثلی بالا که در زبان فارسی دری ضرب المثل شده به نام و براساس شخصیت کوراوغلی موجود است .
داستان کوراوغلی در واقع تمثیل حماسی زیبایی از مبارزات طولانی مردم با دشمنان داخلی و خارجی است و مخصوصاً با الهام از قیام جلالی لر خلق شده و در دو کلمه قیام کوراوغلو و دسته اش تجلی کرده است .
نهال این قیام به وسیله مردی سالخورده به نام علی کیشی کاشته می شود که پسری دارد موسوم به روشن که همین پسر سالهای بعد به نام کوراوغلی مشهور و نامبردار گردید.
علی کیشی خود مهتر خان بزرگ و حشم داری به نام حسن خان بر سر اتفاق بسیار جزیی که آن را توهین نسبت به خود تلقی می کرد دستورمی دهد چشمان علی را از کاسه در آورند .
علی کیشی بر اثر این حادثه با دو کره اسب که آنها را از جفت کردن مادیانی با اسبان افسانه ای دریایی به دست آورده بود همراه پسرش روشن از قلمرو و نفوذ و قدرت حسن خان می گریزد و در چنلی بل یا کمره مه آلود که کوهستانی سنگلاخ و صعب العبور با راههای پیچاپیچ است مسکن می گزیند .
روشن آن دو کره اسب را که به نامهای قیرآت و دورآت مشهور می شوند به دستور جادو مانند پدرش پرورش می دهد و در قوشابولاق یا جفت چشمه در شبی معین آب تنی می کند و بدین گونه هنرعاشقی در روح آن دمیده می شود .
علی کیشی از یک تکه سنگ آسمانی که در کوهستان افتاده است شمشیری برای پسرش روشن سفارش می دهد و بعد از وصایا و سفارشهای لازم می میرد و در همان قوشابولاق به خاک سپرده می شود .
آوازه هنر روشن به تدریج از کوهستانها می گذرد و در شهرها و روستاها به گوش مردم می رسد و در این هنگام است که از روشن به کوراوغلویعنی کورزاد شهرت پیدا می کند .
کوراوغلی سرانجام موفق می شود حسن خان را به چنلی بل آورده به آخور ببندد و انتقام پدرش را از او بستاند . از عاشقهای پرآوازه آن عصر عاشق جنون بود که به کوراوغلی می پیوندد و به تبلیغ افکار و اندیشه هایش می پردازد و راهنمای شوریدگان و عاصیان به کوهستان می شود .
داستان کوراوغلی در عین حال که بهترین و قویترین نمونه های نظم و نثر آذری است بندبند این حماسه شورانگیز از آزادگی و مبارزه و دوستی و انسانیت و برابری سخن می راند و به همین ملاحظه از دیرباز مورد توجه آهنگسازان و فیلمسازان قرار گرفته اپرای کوراوغلی که سخت دلچسب و مشهور است از روی حماسه ساخته می شود .
چون کوراوغلی در داستانهای فولکوریک آذربایجان دلاوری نامدار و مبارزی بی باک و گردنکش بود و زیربار زور و خودسری و خودکامگی دیگران نمی رفت لذا نام و آهنگش هر دو صورت ضرب المثل پیدا کرده است منتها در مقام زورگویی و خودسری و مطالب غیر منطقی گفتن ، نه در مقام مبارزه با خودکامی و خودکامگی .
و این هم از آن مورادی است مشابه با ضرب المثلهای آب پاکی روی دست کسی ریختن و لنگ انداختن که به غلط و در عکس قضیه که رخ داده مشهور شده است .
نوشته شده توسط: الهه ناز
عروس عادی:
با اجازه بزرگترها بله ........ (اصولا مثل بچه آدم بله رو میگه و قال قضیه رو میکنه)
عروس لوس:
بع..........له
ادامه ........
عروس زیادی مؤدب:
با اجازه پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، دایی جون، عمه جون،...، زن عمو کوچیکه، نوه خاله عمه شکوه، اشکان کوچولو، ... ،
مرحوم زن آقاجان بزرگه ، قدسی خانوم جون ، ... ، ...
(این عروس خانوم آخر هم یادش میره بگه بله واسه همین دوباره از اول شروع میکنه به اجازه گرفتن)...!
عروس خارج رفته:
با پرمیشن گریت ترهای فمیلی ... اُ یس
عروس خجالتی:
اوهوم
عروس قلدر:
به کوری چشم پدر شوهر و مادر شوهر و همه فک و فامیل این بزغاله (اشاره به داماد) آره....
( وضعیت داماد کاملا قابل پیش بینی است)
عروس هنرمند:
با اجازه تمامی اساتیدم، استاد رخشان بنی اعتماد، استاد مسعود کیمیایی، ...، اساتید برجسته تاتر، استاد رفیعی،
مرحوم نعمت ا.. گرجی ، شیر علی قصاب هنرمند، روح پر فتوه مرحومه مغفوره مرلین مونرو، مرحوم مارلین دیتریش،
مرحوم مغفور گری گوری پک و ... آری می پذیرم که به پای این اتلوی خبیث بسوزم چو پروانه بر سر آتش.........
عروس داش مشتی:
با اجزه بروبکس مُجلی نیست من که پایه ام.......
عروس فمنیست:
یعنی چی؟! چه معنی داره همش ما بگیم بله ... چقدر زن باید تو سری خور باشه چرا همش از ما سؤال می پرسن ! ...
یه بار هم از این مجسمه بلاهت (اشاره به داماد) بپرسین ...
منبع: TakeDel.com