نوشته شده توسط: الهه ناز
نوشته شده توسط: الهه ناز
آرام باش، توکل کن، تفکر کن، سپس آستینها را بالا بزن،
آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است . . .
نوشته شده توسط: الهه ناز
نوشته شده توسط: الهه ناز
تصاویری از عاشورای 1390 در همدان که فقط دو تصویر می باشد.
نوشته شده توسط: الهه ناز
نوشته شده توسط: الهه ناز
از الفبای زندگی چه میدانیم ؟
از اشتیاقی که برای رسیدن به نهایت آرزوها داریم و بر اساس آن تلاش بی وقفهای را در مسیر پر فراز و نشیب زندگی بکار میبندیم تا آن را دریابیم ؟
دانستههای خود را از الفبای زندگی بنویسیم تا به خاطرمان باشد که عمری را صرف چه میکنیم.
ط: طاقت برای تحمل شکست
ظ: ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف
ع: عطوفت برای غنچه نشکفته باورها
غ: غیرت برای بقای انسانیت
ف: فداکاری برای قلب های دردمند
ق: قدر شناسی برای گفتن ناگفته های دل
ک: کرامت برای نگاهی از سر عشق
گ: گذشت برای پالایش احساس
ل: لیاقت برای تحقق امیدها
م: محبت برای نگاه معصوم یک کودک
ن: نکته بینی برای دیدن نادیده ها
و: واقع گرایی برای دستیابی به کنه هستی
ه: هدفمندی برای تبلور خواسته ها
ی: یک رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک
نوشته شده توسط: الهه ناز
از جوانی تان لذت ببرید
تیکتیک ساعت به گوش میرسد و همه روی شما حساب میکنند. همه چیز به شما بستگی دارد! به اراده و خواسته تان. به هدفهایی که در زندگی دارید و راهی که برای
رسیدن به آن انتخاب میکنید.فراموش نکنید شما در دورهی جوانی به سر میبرید و این یعنی روزهای انتخابهای حساس زندگی و طبیعی است که شما با مسائل استرسزای زیادی روبه رو باشید اما باید بتوانید بر آنها غلبه کنید.
- بیشتر ما در طول زندگی نباید با موضوعاتی مثل خنثیکردن بمب که موجب مرگ یا زندگی است، درگیر باشیم.
- مسائل اکثر ما در زندگی به مصاحبه شغلی، سخنرانی و موضوعات خانوادگی و کاری ختم میشود که اگر به رویارویی با آنها عادت نکرده باشیم میتواند خیلی اضطرابآور باشد.
یادگیری این که چگونه در شرایط اضطرابآور آرام بمانیم باعث نمیشود که همه چیز فوراً حالت طبیعی به خود بگیرد بلکه فقط کمک میکند که سالمتر بمانیم و زندگی شادتری داشته باشیم و از جوانی خود بیشتر لذت ببریم.
در این راستا، تمرکز روی مسائل مهم زندگیتان از اهمیت خاصی برخوردار است. زندگی شما ارزشمند است، پس نگذارید مسائل بیاهمیت آن را تحتالشعاع قرار دهند.
یادگیری این که چگونه در شرایط اضطرابآور آرام بمانیم باعث نمیشود که همه چیز فوراً حالت طبیعی به خود بگیرد بلکه فقط کمک میکند که سالمتر بمانیم و زندگی شادتری داشته باشیم و از جوانی خود بیشتر لذت ببریم.
اگر شرایط تحت کنترل شما نیست یا موضوع اهمیت چندانی ندارد، پس در مورد آن نگران نباشید! شاید سخت به نظر برسد، اما فقط کافی است که آن را انجام دهید.
برای افزایش آرامش میتوانید به چیزهای دیگر فکر کنید. به چیزهایی فکر کنید که باعث شادی شما میشوند مثل فرزندان یا همسرتان یا به برنامههای روزمره خود بیندیشید.
به چیزهای آرامشبخش مثل یک روستای خوش آب و هوا یا صدای دریا فکر کنید. چشمهای خود را ببندید و تصویری با تمام جزییات از مکانی که دوست دارید در ذهن تجسم کنید.
البته کار خیلی مهمی هم که باید انجام بدهید این است که از آنچه منبع استرستان است، خود را خلاص کنید. مثلاً از اتاقی که در آن هستید خارج شوید.
یادگیری این که چگونه در شرایط اضطرابآور آرام بمانیم باعث نمیشود که همه چیز فوراً حالت طبیعی به خود بگیرد بلکه فقط کمک میکند که سالمتر بمانیم و زندگی شادتری داشته باشیم و از جوانی خود بیشتر لذت ببریم
ورزش کنید. پیادهروی یا نرمش روزانه میتواند باعث آرامش شما بشود، همواره سعی کنید با اضطرابهای خود مواجه شوید. رویارویی با استرس به معنای حل مسئله نیست.
نشستن در گوشهای و نگران بودن، تنها موجب به تأخیر انداختن امور میشود که این موضوع نیز فقط استرس شما را تشدید خواهد کرد، اما اگر با اضطرابهایتان رودررو شوید، موقعیت بد موجود شکسته خواهد شد.
اگر شما بتوانید نتیجه یک موقعیت که به شما مربوط میشود را تغییر دهید، میتوانید در کوتاهترین مدت بر ترسهای خود غلبه کرده یا خود را برای عکسالعمل سریع، قدرتمند سازید.
شما به عنوان یک جوان، بهتر از هرکس دیگری میتوانید با استرسهای خود مبارزه کنید! جوانی قدرت بدنی و روحی زیادی به شما میبخشد که میتوانید از آن در جهت مقابله با مشکلات زندگی استفاده کنید.
بخش خانواده ایرانی تبیانمنبع :
هفته نامه نسل سوم
نوشته شده توسط: الهه ناز
چرا محرم؟!
پیش از اسلام عرب، جنگ در این ماه را حرام میدانست و ترک مخاصمه میکرد؛ لذا از آن زمان این ماه بدین اسم نامگذاری شد.(1) و روز اول محرم را اول سال قمری قرار دادند.(2) در توضیح این که چرا ماههای دیگر که جنگ در آنها حرام است، محرم نامیده نمیشود میتوان گفت: چون ترک جنگ از این ماه شروع میشد به آن محرم گفتند.
این ماه در مکتب تشیع یادآور نهضت حضرت سیدالشهدا و حماسه جاودان کربلاست.
این ماه، یادآور دلاورمردیهای یاران با وفای اباعبدالله الحسین(علیه السلام)، فداکاریهای زینب کبری(سلام الله علیها)، حضرت سجاد(علیه السلام)، و همه اسرای کاروان امام حسین(علیه السلام)، است. این ماه، یادآور خطبهها و شعارهای آگاهیبخش سالار شهیدان، نطق آتشین حضرت زینب(سلام الله علیها) و خطابه غرّای زین العابدین(علیه السلام)، است.
این ماه، یادآور استقامت حبیب بن مظاهر و شهادت عون و جعفر است.
آری این ماه، ماه پیروزی حق بر باطل است.
نوشته شده توسط: الهه ناز
نوشته شده توسط: الهه ناز
کار گرفته تا به آن رنگ واقعیت ببخشد. او مردی است که 3 سال از عمرش را پشت میلههای زندان سپری کرد، اما پس از آزادی از زندان کوشید تا آنچه را که از دست داده، دوباره به دست بیاورد. او تا چه حد در رسیدن به هدفش موفق بود؟حمید در گفتگویی کوتاه این سوال و چند پرسش دیگر را جواب داده است.
به نظر خودت از کجا شروع کنیم از بعد از آزادیات، دوران زندان یا قبل از آن؟
قبل از این که به زندان بیفتم برای خودم کسی بودم. نه این که میلیاردر باشم ولی لااقل دستم به دهانم میرسید. خانه داشتم، ماشین، مغازه و از همه مهمتر اعتبار اما همهاش از بین رفت.
پس ترجیح میدهی به گذشته دور برگردیم.شغلت چه بود؟
به صورت عمده عروسک میفروختم. من دانشگاه نرفتهام یعنی ترجیح دادم بعد از دیپلم بروم سربازی بعد کار و کاسبی راه بیندازم. پدرم سرمایه اولیه را داد و من از مغازهای کوچک و اجارهای در یک پاساژ شروع و کمکم پیشرفت کردم و توانستم برای خودم مغازه بخرم. بعد از آن ترجیح دادم عمدهفروشی کنم، چون سودش برایم بیشتر بود.
کی ازدواج کردی؟
تقریبا اوایل کارم بود که با دختر داییام ازدواج کردم و هنوز مغازهام را نخریده بودم که بچه اولم به دنیا آمد و اسمش را گذاشتیم ایمان. بچه دومم دختر است، مریم. ما خانواده خوشبختی بودیم و تقریبا کم و کاستی در زندگیمان وجود نداشت. من تمام هوش و حواسم به کار و خانوادهام بود.
چطور شد که سر و کارت به زندان افتاد؟
ورشکست شدم. چکبازی گرفتارم کرد. از یک طرف از مردم طلب داشتم و از طرف دیگر بدهکار بودم. طلبکاران فروش نداشتند و نمیتوانستند چکهایشان را بموقع پاس کنند، طبیعتا من هم در این شرایط گرفتار میشدم. این وسط چند نفری کارشان را تعطیل کردند و پولم را ندادند. من هم دستم به آنها نرسید. از این رو مجبور شدم نزول کنم، این کار یعنی افتادن در مرداب. هر روز بدهکارتر از دیروز میشدم و این روند ادامه داشت تا اینکه 8 سال قبل کاملا ورشکست شدم و به زندان افتادم. مغازهام را گرفتند و خودم پشت میلهها کاری از دستم برنمیآمد. 3 سال طول کشید تا شاکیانم رضایت دادند، البته بخشی از پولشان را گرفتند.
بعد از آزادی چه اتفاقی افتاد؟
افسرده بودم. 3 سال زندان خیلی روی من تاثیر منفی گذاشته بود.خانه و مغازه و ماشینم را از دست داده و تازه به پدرم و پدرزنم هم بدهکار بودم. آن زمان زن و 2 بچهام در خانه پدر همسرم زندگی میکردند. من هم آنجا رفتم، یعنی چارهای نداشتم. هر چند در زندگی سعی کرده بودم هیچ وقت زیر منت کسی نباشم، اما این بار دیگر چارهای نداشتم.
چه چیزی برای استقامت و مقاومت در برابر ناملایمات دلداریات میداد؟
خانوادهام. من واقعا آنها را دوست دارم. همیشه پیش خودم زمزمه میکردم مهم این نیست که زمین میخوری مهم آن است که بتوانی بلند شوی. نمیدانم این جمله را کی و کجا خواندم یا شنیدم اما همیشه در ذهنم بود.
برای شروع دوباره چه کار کردی؟
رفتم سراغ دوستان قدیمی در بازار، اما فهمیدم دیگر آن جایگاه و اعتبار سابق را ندارم. بعد از مدتی رو انداختن به این و آن بالاخره در مغازه یکی از دوستان قدیمیام مشغول به کار شدم و حالا شده بودم حقوق بگیر. این برایم خیلی سخت بود اما تحمل کردم. همسرم هم از وقتی من به زندان افتاده بودم کار میکرد. شوهر خواهر یکی از دوستان دوران دبیرستانش پزشک بود و همسرم به عنوان منشی به مطب او میرفت. حقوق 2 نفرمان روی هم به اندازهای نبود که بتوانیم خانهای مستقل اجاره کنیم، چون من باید ماهانه مبلغی از بدهیام را به دایی و پدرم میپرداختم. خود آنها اصرار داشتند پول را وقتی اوضاعم روبهراه شد، بگیرند اما من دلم نمیخواست آنها چوب اشتباههای تجاری مرا بخورند.
از اولین پیشرفت خودت بگو؟
کمی پول پسانداز کرده بودم و با آن یک محموله کوچک عروسک وارد کردم و فروختم با پولی که به دست آوردم، دوباره این کار را تکرار کردم و یک سال بعد از آزادی توانستم خانهای مستقل اجاره کنم.
و گام بعدی؟
مغازه اجاره کردم البته با برادر زنم شریک شدم و ساندویچی راه انداختیم. سود این کار زیاد است و خوشبختانه دخل و خرجمان جور درمیآمد، اما وقتی برادرزنم تصمیم گرفت ازدواج کند به این نتیجه رسیدیم که باید از هم جداشویم، چون آن مغازه برای 2 خانواده نان نداشت.
این بار چه کردی؟
زنم از بانک وام مسکن گرفت و توانستیم آپارتمانی کوچک بخریم اما آن را به صورت وکالتی فروختم و با پولی که خودم داشتم، مغازه دیگری در جای بهتر اجاره کردم. هدفم این بود که کمکم برای خودم مغازهای بخرم ولی یکدفعه قیمتها بالا رفت برای همین هنوز هم از خودم مغازه ندارم ولی خدا را شکر میتوانم خرجم را دربیاورم. در این مدت من خانه دیگری خریدهام و الان فلافل فروشی دارم که سودش بد نیست. باز هم همین که توانستم بلند شوم و روی پای خودم بایستم، جای شکر دارد.
مریم عفتی