نوشته شده توسط: الهه ناز
دلایل شرط اذن پدر در ازدواج دختر
«دختر نگران و هراسان نزد رسول اکرم(ص) آمد و گفت: یا رسول ا... از دست این پدر... پیامبر(ص) فرمود: مگر پدرت با تو چه رفتاری داشته است؟ دخترک گفت: برادرزاده ای دارد و بدون آن که قبلا نظر مرا بخواهد، مرا به عقد او درآورده است. پیامبر(ص) فرمود: حالا که چنین کرده است، تو هم مخالفت نکن و زن پسرعمویت باش.
به پیامبر(ص) عرض کرد: یا رسول ا... من پسرعمویم را دوست ندارم چگونه همسر کسی بشوم که دوستش ندارم؟
پیامبر فرمود: اگر او را دوست نداری هرکس را دوست داری به شوهری انتخاب کن. دختر گفت: اتفاقا او را خیلی دوست دارم و جز او کسی دیگر را دوست ندارم و زن کسی غیر از او نخواهم شد اما چون پدرم بدون آن که نظر مرا بخواهد این کار را کرده است، عمدا آمدم با شما سوال و جواب کنم تا از شما این جمله را بشنوم و به همه زنان اعلام کنم از این پس پدران حق ندارند سر خود هر تصمیمی که می خواهند بگیرند و دختران را به هرکس که دل خودشان می خواهد، شوهر دهند.»
این ترجمه روان و ساده روایتی بود که شهید مطهری در کتاب نظام حقوق زن در اسلام آن را نقل کرده و صاحب جواهر نیز در «جواهرالکلام» آن را از اهل سنت روایت کرده است. (جواهر ج29ص177)
با وجود این که از نظر اسلام دختر بالغ و رشید همانند پسر بالغ و رشید در مسائل مالی و اقتصادی استقلال دارد و فقهای شیعه براین امر تصریح کرده اند، اما درمسئله ازدواج و انتخاب همسر از گذشته این بحث مطرح بوده است که آیا در ازدواج دوشیزه بالغ و رشید، اذن پدر یا جد پدری شرط است یا نه؛ به بیان دیگر آیا دختر دوشیزه ای که برای اول بار می خواهد ازدواج کند، می تواند بدون اجازه پدر یا جد پدری ازدواج کند یا این که درستی عقد ازدواج او منوط به اجازه یکی از آن دو است؟
البته فرض مسئله در جایی است که پدر یا جد پدری زنده باشند و دسترسی به آنان نیز ممکن باشد و بدون دلیل مانع ازدواج دختر خود با هم کفو نشوید.
اما در صورتی که یکی از این شرایط مفقود باشد، شکی نیست که رضایت و اذن خود دختر در امر ازدواج کفایت می کند و از نظر فقه اسلام نیازی به کسب اجازه از مادر یا برادر بزرگ تر و یا دیگر اقوام و خویشان نیست. از طرف دیگر در هیچ حالتی پدر یا جد پدری نمی تواند بدون رضایت دختر او را شوهر دهد و حتی فقهایی که اذن پدر را لازم می دانند، رضایت دختر را نیز ضروری می شمارند.
لزوم کسب اجازه در عقد ازدواج دختر بالغ و رشید در فقه شیعه مورد اختلاف بوده و روایاتی نیز درباره هر دو نظر وارد شده است. این بحث در کتاب های فقهی تحت عنوان «اولیای عقد» مطرح می شود و در ذیل آن فروعات و فرضیات مختلف مسئله مورد بررسی قرار می گیرد.
صاحب جوهر در جلد 29 جواهرالکلام صفحه 174 می نویسد: «فهل تثبت ولایتهما علی البکر الرشیده؟ فیه روایات اظهرها سقوط الولایة عنها و ثبوت الولایة لنفسها» آیا ولایت پدر و جد پدری بر دوشیزه رشیده ثابت است یا نه؟ در این باره روایات مختلف است. ظاهرتر آن است که ولایت آن دو بر دختر ساقط است و او بر امر ازدواج اختیار و استقلال تام دارد.
با این حال بسیاری از فقهای معاصر و امروز اجازه پدر یا جد پدری را در ازدواج دختر بالغ و رشید شرط دانسته اند و برخی به آن فتوا داده و برخی احتیاط واجب گفته اند.
امام خمینی(ره) در تحریرالوسیله می فرماید: احتیاط در استیذان از هر دو است. آیت ا... خویی(ره) هم اجازه را احتیاط واجب دانسته است.
آیت ا... سیستانی نیز گفته است: رشیده باکره که متصدی امور زندگانی خود نباشد، باید از پدر یا جد پدری اجازه بگیرد بلکه بنابر احتیاط واجب اگر خود متصدی زندگانی خویش باشد نیز باید اجازه بگیرد.
آیت ا... مکارم شیرازی هم پیشتر نوشته است: احتیاط آن است که با اجازه پدر یا جد پدری ازدواج کند. فقهای دیگر نیز بر کسب اجازه از پدر یا جد پدری به صورت احتیاط واجب یا فتوا نظر داده اند.
فلسفه اذن پدر
برخی از گذشته به این فتوا ایراد گرفته و از آن چنین استنباط کرده اند که ولایت پدر بر دختر بالغ و رشید و لزوم کسب اجازه در ازدواج از او، به معنای ناقص دانستن و قاصر شمردن زن است.
شهید مطهری در کتاب نظام حقوق زن در اسلام به این نکته پرداخته و نوشته است: فلسفه این که دوشیزگان لازم است -یا حداقل خوب است- بدون موافقت پدران با مردی ازدواج نکنند، ناشی از این نیست که دختر قاصر شناخته شده و از لحاظ رشد اجتماعی کمتر از مرد به حساب آمده است، اگر به این خاطر بود چه فرقی است میان بیوه و دوشیزه ای که بیوه 16 ساله نیاز به موافقت پدر ندارد اما دوشیزه 18 ساله نیاز به موافقت دارد؟ به علاوه اگر دختر از نظر اسلام در اداره کار خودش قاصر است، چرا اسلام به دختر بالغ و رشید استقلال اقتصادی داده و معاملات چندصدمیلیونی او را صحیح و بی نیاز از موافقت پدر یا برادر یا شوهر دانسته است.
استاد مطهری در ادامه دلیل این امر را به روان شناسی زن و مرد مربوط دانسته است.
به نظر ایشان حس شکارچی گری مرد از یک طرف و خوش باوری زن نسبت به وفا و صداقت مرد از طرف دیگر اذن پدر را به منزله احتیاط و مراقبتی قرار داده است که قانون برای حفظ دختر ازدواج نکرده در نظر گرفته است و چنین احتیاط و مراقبتی با اصل آزادی انسان ها منافات ندارد.
علامه فضل ا... هم در کتاب «اسلام، زن و جستاری تازه» در این باره می نویسد: اگر برخی از فقیهان اذن پدر را در ازدواج دختر باکره لازم می دانند، این اذن از باب ولایت نیست بلکه یک مسئله تعبدی می باشد که برخاسته از مصلحت خود دختر است تا مبادا به سبب ناپختگی در شرایط سخت و ناگوار گرفتار آید. (ص66)
برپایه برخی روایات و نیز کلمات فقها باید گفت، ازدواج امری است که حیثیت خانوادگی و اجتماعی پدر و مادر و خویشان نزدیک هم در گرو آن است و یک حق شخصی صرف به حساب نمی آید؛ از این رو طبیعی است که خانواده در انتخاب همسر به ویژه برای دختران حساسیت داشته باشند و ملاحظات خانوادگی را در نظر گیرند. علاوه بر این آن چه اسلام گفته است، ملاحظات حقوقی و قانونی است ولی ملاحظات اخلاقی مانند احترام به پدر و مادر و حتی اقوام نزدیک در امر ازدواج سنت پسندیده ای است که موجب استحکام ودوام خانواده می شود و نوعی صله رحم و همبستگی خویشاوندی به شمار می آید.
قانون مدنی چه می گوید
قانون مدنی نظر فقهایی را که اذن پدر را شرط می دانند، اخذ کرده است. در ماده 1043 قانون مدنی آمده است: «نکاح دختر باکره اگرچه به سن بلوغ رسیده باشد، موقوف به اجازه پدر یا جد پدری اوست و هرگاه پدر یا جد پدری بدون علت موجه از دادن اجازه مضایقه کند، اجازه او ساقط و در این صورت دختر می تواند با معرفی کامل مردی که می خواهد با او ازدواج نماید و شرایط نکاح و مهری که بین آن ها قرار داده شده است، پس از اخذ اجازه از دادگاه مدنی خاص به دفتر ازدواج مراجعه و نسبت به ثبت ازدواج اقدام نماید.»
مرکز ملی پاسخگویی
نوشته شده توسط: الهه ناز
1 . کنجکاوی را دنبال کنید
“من هیچ استعداد خاصی ندارم .فقط عاشق کنجکاوی هستم “
چگونه کنجکاوی خودتان را تحریک می کنید ؟ من کنجکاو هستم. مثلا پیدا کردن علت اینکه چگونه یک شخص موفق است و شخص دیگری شکست می خورد .به همین دلیل است که من سال ها وقت صرف مطالعه موفقیت کرده ام . شما بیشتر در چه مورد کنجکاو هستید ؟
پیگیری کنجکاوی شما رازی است برای رسیدن به موفقیت.
2 .پشتکار گرانبها است
“من هوش خوبی ندارم، فقط روی مشکلات زمان زیادی میگذارم”
تمام ارزش تمبر پستی توانایی آن به چسبیدن به چیزی است تا زمانی که آن را برساند.مانند تمبر پستی باشید ؛ مسابقه ای که شروع کرده اید را به پایان برسانید .
با پشتکار می توانید به مقصد برسید.
3 .تمرکز بر حال
“مردی که بتواند در حالی که دختر زیبایی را می بوسد با ایمنی رانندگی کند ، به بوسه اهمیتی را که سزاوار آن هست نمیدهد “
پدرم به من می گفت نمی توانی در یک زمان بر 2 اسب سوار شوی .من دوست داشتم بگویم تو می توانی هر چیزی را انجام بدهی اما نه همه چیز .یاد بگیرید که در حال باشید.تمام حواستان را بدهید به کاری که در حال حاضر انجام میدهید.
انرژی متمرکز، توان افراد است، و این تفاوت پیروزی و شکست است .
4 .تخیل قدرتمند است .
“تخیل همه چیز است .می تواند باعث جذاب شدن زندگی شود .تخیلی به مراتب از دانش مهم تر است “
آیا شما از تخیلات روزانه استفاده می کنید ؟ تخیل از دانش مهم تر است ! تخیل شما پیش نمایش آینده شما است .نشانه واقعی هوش دانش نیست ، تخیل است.
آیا شما هر روز ماهیچه های تخیلتان را تمرین می دهید ؟اجازه ندهید چیزهای قدرتمندی مثل تخیل به حالت سکون دربیایند.
5 .اشتباه کردن
“کسی که هیچ وقت اشتباه نمی کند هیچ وقت هم چیز جدید یاد نمیگیرد “
هرگز از اشتباه کردن نترسید .اشتباه شکست نیست .اشتباهات شما را بهتر،زیرک تر و سریع تر می کنند، اگر شما از آنها استفاده مناسب کنید . قدرتی که منجر به اشتباه می شود را کشف کنید .
من این را قبل گفته ام ،و اکنون هم می گویم ، اگر می خواهید به موفقیت برسید اشتباهاتی که مرتکب می شوید را 3 برابر کنید .
6 .زندگی در لحظه
“من هیچ موقع در مورد آینده فکر نمی کنم ،خودش بزودی خواهد آمد”
تنها راه درست آینده شما این است که در “همین لحظه ” باشید .
شما زمان حال را با دیروز یا فردا نمی توانید عوض کنید .،بنابراین این از اهمیت فوق العاده برخوردار است، که شما تمام تلاش خود را به زمان جاری اختصاص دارید .این تنها زمانی است که اهمیت دارد ، این تنها زمانی است که وجود دارد .
7 .خلق ارزش
“سعی نکنید موفق شوید ، بلکه سعی کنید با ارزش شوید “
وقت خود را به تلاش برای موفق شدن هدر ندهید،وقت خود را صرف ایجاد ارزش کنید .اگر شما با ارزش باشید ،موفقیت را جذب می کنید
استعدادها و موهبت هایی که دارید را کشف کنید ، بیاموزید چگونه آن استعدادها و موهبت های الهی را در راهی استفاده کنید که برای دیگران مفید باشد .
تلاش کنید تا با ارزش شوید و موفقیت شما را تعقیب خواهد کرد .
8 .انتظار نتایج متفاوت نداشته باشید.
“دیوانگی : انجام کاری دوباره و دوباره و انتظار نتایج متفاوت داشتن “
شما نمی توانید کاری را هر روز انجام دهید و انتظار نتایج متفاوت داشته باشید ،به عبارت دیگر، نمی توانید همیشه کار یکسانی (کارهای روزمره) را انجام دهید، و انتظار داشته باشید متفاوت به نظر برسید.برای اینکه زندگی تان تغیر کند، باید خودتان را تا سر حد تغییر افکار و اعمالتان متفاوت کنید، که متعاقبا زندگی تان تغییر خواهد کرد.
9 .دانش از تجربه می آید .
“اطلاعات به معنای دانش نیست . تنها منبع دانش تجربه است “
دانش از تجربه می آید . شما می توانید درباره انجام یک کار بحث کنید ، اما این بحث فقط دانش فلسفی از این کار به شما می دهد .شما باید این کار را تجربه کنید تا از آن آگاهی پیدا کنید .تکلیف چیست ؟ دنبال کسب تجربه باشید !
وقت خودتون رو صرف یادگرفتن اطلاعات اضافی نکنید .دست بکار شوید و دنبال کسب تجربه باشید .
10 .اول قوانین را یاد بگیرید بعد بهتر بازی کنید.
“اگر شما قوانین بازی را یاد بگیرید از هر کس دیگر بهتر بازی خواهید کرد”
? گام هست که شما باید انجام بدهید .اولین گام این است که شما باید قوانین بازی که می کنید را یاد بگیرید ،این یک امر حیاتی است.گام دوم این که شما باید بازی را از هر فرد دیگری بهتر انجام بدهید .اگر شما بتوانید این 2 گام را انجام دهید موفقیت از آن شما می شود .
نوشته شده توسط: الهه ناز
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند:
نتیجه بردباری
اولین عوض و سود بردبار از بردباریش آن است که مردم هنگام جدال با بی خرد به یاوری انسان بردبار می پردازند.
ترغیب به بردباری
اگر بردبار نیستی خود را به بردباری وادار که کم می شود کسی خود را به گروهی وانمود نماید و از ایشان نباشند.
پند و اندرز
هر کس به حساب نفس خود رسیدگی کرد سود برده و آنکه از حساب نفس غافل شود زیان کرده است و هر کس از خداوند ترسید آسوده خیال است و آنکه از دنیا عبرت گرفت بینا می شود و آنکس که بینا شد خوب و بد را فهمید و هر کس آن را فهمید عالم و دانا گردد.
خبر از حکومت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
دنیا به ما روی می آورد و مهربانی می کند چنانکه شتر بدخو و گاز گیر به بچه خویش که دوشنده را نمی گذارد شیرش را بدوشد و برای بچه اش نگه می دارد و پس از آن این آیه را خواند : (آیه 5 سوره قصص).
نصیحت امام علیه السلام به مسلمانان
بخشندگی نگهبان آبروهاست، بردباری دهن بند نادان و بی حوصله است، گذشت زکات پیروزی است، دوری نمودن از کسی که بی وفایی نمود عوض توست، مشورت کردن همان هدایت و راهیابی است، کسی که به رای و اندیشه اش بی نیاز شد خود را در خطر و تباهی افکند، شکیبایی سختیهای روزگار را دور می کند، بینایی از یاری کنندگان زمانه است، بزرگترین توانگری آرزو نداشتن است، چه بسا عقل و خرد که اسیر و گرفتار هوا و خواهشی که بر او فرمان رواست، از رسیدن و دست یافتن به کار نیک نگاهداری تجربه و آزمایش است، دوستی خویشاوندی است که بهره برده شده، از دلتنگ و رنجیده ایمن مباش.
برگرفته از کتاب حکمتهای نهج البلاغه، حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا هادی زاده
نوشته شده توسط: الهه ناز
مردم چه می گویند؟!...
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند...می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...مُردم.برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!... خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند.حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!...مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند ....
¤ نوشته شده توسط سیـد علیــرضـا ابــراهیمـــینوشته شده توسط: الهه ناز
نوشته شده توسط: الهه ناز
سؤال: چگونه در نماز توجه و حضور قلب داشته باشیم؟ جواب: ابی یعفور از امام صادق (علیه السلام) نقل میکند که حضرت فرمودند: یا عَبدَاللهِ، اِذا صَلَّیْتَ صَلاةَ فَریضَةٍ فَصَلِّها لَوِقتِها صَلاةَ مُوَدِّعٍ یَخافُ أَنْ لا یَعودَ اِلَیها ثُمَّ اصرِفْ بِبَصرِک اِلی مَوضِع سُجودِک فَلَوْ تَعْلَمُ مَنْ عَنْ یَمینِکَ وَشِمالِک لَأَحْسَنْتَ صَلاتَک وَاعْلَمْ أنَّکَ بَینَ یَدیْ مَنْ یَراکَ وَلا تَراهُ.1 ای بنده خدا، وقتی مشغول نماز میشوی، مثل کسی باش که با نماز وداع میکند و ترس آن دارد که دیگر به آن نرسد، پس از آن چشمت را به موضع سجودت بدوز. پس اگر بدانی چه کسی در راست و چپ توست - و تو را احاطه کرده - نمازت را نیکو به جا میآوری. بدان که تو پیش روی کسی ایستاده ای که او تو را میبیند و تو او را نمیبینی. در این حدیث شریف، امام، راوی را توجه داده اند که تلاش کند تا دریابد تحت احاطه حضرت ذوالجلال است و توجه داشته باشد که شاید این آخرین فرصت برای ادای فریضه در برابر خداوند است. 1. تمرکز 2. محیط بی آلایش به یاد دارم در دوران نوجوانی، زمانی کفش نو خریده بودم. وقتی هنگام غروب برای نماز به مسجدی رفتم، کفش خود را داخل جاکفشی گذاشتم، همین که تکبیر را گفتم، فکرم متوجه کفش ها شد که مبادا کسی آن ها را بر دارد. چند کلامی که خواندم، با خود گفتم این طور نمیشود نماز خواند. نیّت فُرادی کردم و نماز را به پایان رساندم. رفتم کفش ها را آوردم، مقابل خود قرار دادم و نماز را شروع کردم، ولی بدتر شد. هرچه خواستم حضور قلب داشته باشم، باز هم چشمم به این کفش میافتاد. باید هر آن چه را مزاحم نماز است، حذف کرد؛ برای مثال در رسالههای عملیه آمده که مکروه است اگر کسی به دستشویی نیاز دارد، در آن حال به نماز بایستد و یا برای مثال اگر فردی، از ما طلبکار است و پول خود را میخواهد، بهتر است اول طلب او را بدهیم و بعد با راحتی نماز بخوانیم. در کل، باید تصمیم بگیریم که در این چند دقیقه وقت نماز برای خود کاری درست نکنیم. آیا به راستی نماز به اندازهی کارهای دیگر دارای اهمیت نیست که در وقت نماز هم میخواهیم به کارهای دیگر برسیم؟ آیا نماز مهمتر از کارهای روزمره نیست؟ ------------ پی نوشت ها: 1. وسائل الشیعه، همان،ص474
یکی از چیزهایی که باعث تمرکز میشود، توجه به یک نقطه است. البته برای ما که اول راه هستیم، این گونه نیست، اما توجه به محل سجده در حال نماز، یکی از راههای تمرکز است. راهکار دیگر اینکه انسان در حال نماز چشم خود را نیمه باز نگه دارد. در روایت دیگری آمده است: لأُحِبُّ لِلرَّجُلِ المُؤمِن مِنْکُمْ اِذا قامَ فِی صَلاةِ فَریضَةٍ اَنْ یُقَبِلَ بِقَلْبِهِ اِلَی اللهِ وَلا یُشْغِلَ قَلْبَهُ بِأَمرِ الدُّنیا. فَلَیْسَ مِنْ عَبدٍ یُقَبِلُ بِقَلْبِهِ فِی صَلاتِهِ اِلی اللهِ تَعالی اِلاّ اَقْبَلَ اللهُ اِلَیهِ بِوَجْهِهِ وَ أقْبَلَ بِقلُوبِ المُؤمِنینَ اِلیْهِ بِالمَحَبَّةِ بَعْدَ حُبِّ اللهِ اِیّاهُ.2
همانا من دوست میدارم از شما، مرد مؤمنی را که وقتی به نماز واجبی ایستاد، اقبال و توجه قلب او به سوی خدای تعالی باشد و قلبش را به کار دنیا مشغول نکند. نیست بنده ای که در نمازش به سوی خدا توجه کند، مگر آنکه خداوند به سوی او اقبال کند و قلوب مؤمنان را متوجه او کند به محبّت، بعد از آنکه خود خداوند او را دوست دارد. وقتی شما به خداوند متعال اقبال یافتی او نیز به شما روی خواهد کرد.
اگر چیزی را باعث حواس پرتی میدانیم، باید آن را حذف کنیم؛ برای مثال وقتی به نماز میایستیم، جلوی پنجره نباشیم. برخی دیگر رادیو را روشن میکنند تا اخبار را بشنوند، در همان حالت، تکبیر نماز را هم میگویند! برخی دیگر روبه روی تلویزیون به نماز میایستند و... به طور کلی، هر آنچه مزاحم نماز باشد، مکروه است، مانند عکس و آنچه دیوار را با آن تزیین میکنند. محل نماز بایستی مزیّن نباشد تا انسان را دچار حواس پرتی نکند. اگر این گونه انسان به نماز بایستد فراغت قلب پیدا میکند.
2. همان،ص475
نوشته شده توسط: الهه ناز
شخصیت زن از دیدگاه پیامبر اکرم(ص)
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم نسبت به زن احترام خاصی قایل بود و مرتباً درباره محبت و مهربانی و مدارای با آنها سفارش می کرد و مکرر می فرمود:
من از دنیای شما سه چیز را دوست می دارم و آن سه چیز عبارت اند از: عطر، زن و نماز که روشنی چشم من است.(روش خوشبختی، ص 89)
ناگفته پیدا است که این سخن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم به خاطر شهوت و غریزه جنسی نبود، بلکه آن حضرت با ایراد چنین سخنانی می خواست زنان را که در نظر اعراب، موجودی بی ارزش و در حد یک حیوان بودند، بزرگ جلوه دهد. بدین جهت، زن را در ردیف نماز که امری عبادی و مقدس است، قرار داد و با این تعبیر، زن را به بالاترین مقام ترقی داد.
میمونه ، همسر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم می گوید: از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: بهترین مردان امت من کسی است که نسبت به همسر خود بهترین رفتار را داشته باشد و بهترین زنان امت من کسی است که نسبت به همسر خویش بهترین کردار را داشته باشد. هر زنی که آبستن می شود، هر شب و روزی که بر وی می گذرد، برابر با هزار شهید، اجر و پاداش دارد. بهترین زنان امت من زنی است که در آنچه معصیت نباشد، رضای شوهر را به دست آورد و بهترین مردان امّت من، مردی است که با خانواده اش به لطف و مدارا زندگی کند. چنین مردی هر روزی که بر او بگذرد، اجر صد شهید دارد.
عمر گفت: یا رسول اللَّه! چگونه می شود زنی که رضایت شوهرش را به دست آورد، اجر هزار شهید و مردی که با خانواده اش مدارا کند، اجر صد شهید را داشته باشد؟ پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم فرمود: بدان که اجر زنان، نزد خداوند، بیش از اجر مردان است. به خدا سوگند که ستم شوهر نسبت به زن، بعد از شرک به خدا، بزرگترین گناهان است. نسبت به رفتار با موجود ضعیف (زن و یتیم) از خدا بترسید که خداوند به خاطر ایشان، شما را مؤاخذه خواهد کرد. هر که به این دو نیکی کند، رحمت الهی نصیب او شود و هر که بدی نماید، مورد سخط و خشم الهی واقع شود.(روش خوشبختی، ص 78 تا 79)
رسول اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم معیار جوانمردی و فرومایگی انسان را چنین بیان می فرماید: جوانمردان، کسانی هستند که زنان را گرامی می دارند و فرومایگان نسبت به آنان اهانت می نمایند.(آیین همسرداری، ص 6)
و در حدیث دیگر می فرماید: بهترین شما کسی است که با خانواده اش رفتار نیک داشته باشد. من نیز با خانواده ام چنین ام.(حقوق و حدود زن در اسلام، ص 44- 47)
ابن عباس از پیامبر گرامی صلی اللَّه علیه و آله و سلم روایت می کند: هرکس دختری داشته باشد و نسبت به او اهانتی روا ندارد و فرزند پسرش را بر او ترجیح ندهد، خداوند او را داخل بهشت می کند.(محمد صلی اللَّه علیه و آله و سلم خاتم پیامبران، ج 1، ص 183)
و نیز می فرماید: هرکسی که از بازار، متاع و تحفه ای به خانه آرد، اول به دختران بدهد و سپس به پسران. هر آن کس که دختران را شاد کند، گویی که از ترس خدا گریسته است، یعنی همان تقرب و پاداش را دارد.(محمد صلی اللَّه علیه و آله و سلم خاتم پیامبران، ج 1، ص 183
نوشته شده توسط: الهه ناز
معارفى از قرآن : ص 68
نوشته شده توسط: الهه ناز
مورچه و سلیمان نبی (ع)
روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود،
نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد.
سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.
در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود.
مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.
ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.
آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
مورچه گفت :
" ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند.
خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم.
خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد.
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد
من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم
و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا
می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم."
سلیمان به مورچه گفت :
"وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟"
مورچه گفت آری او می گوید :
ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن
نوشته شده توسط: الهه ناز