نوشته شده توسط: الهه ناز
فوائد ازدواج چیست ؟ و برای ما که مشکل مادی داریم چه نکاتی را باید رعایت کنیم ؟
پاسخ:
نوشته شده توسط: الهه ناز
برای آن که معیارهای مناسبی برای انتخاب همسر در دست باشد ، به پاره ای از ویژگی های یک همسر شایسته اشاره می شود :
1- دیانت و تقوی :
شوهری که متدین و با تقوی باشد، حقوق همسرش را حفظ می کند و هیچ گاه در پی هوس های نامشروع نیست، به او احترام می گذارد و از هرگونه ستم احتراز ( دوری ) می کند.
امام باقر(ع) می فرمایند: "" شایستگی داماد در تقوا و دیانت و امانت او نهفته است؛ هر کس واجد این شرایط باشد درخواست وی را بپذیرید.""
2- حسن خلق:
یکی از ویژگی های شوهر شایسته آن است که از نظراخلاقی مهربان، خوشرو و نسبت به همسرش دوستی مخلص باشد.
حضرت رسول ( ص ) می فرمایند : هرگاه فردی به خواستگاری دخترتان آمد که از نظر دین و اخلاق شما را راضی می کرد دخترتان را به ازدواج او در آورید.
3- فعّال و تلاشگر :
شوهر باید برای تأمین نیازمندی های مادی و معنوی خانواده اش کوشش و فعالیت نماید. بدترین شوهر کسی است که در خانه بنشیند و همسرش را برای تهیه مایحتاج خانه به کار وا دارد
نوشته شده توسط: الهه ناز
چرا برای مرد عاشق امکان ازدواج مجدد هست ولی برای زن عاشق این امکان وجود ندارد؟
پاسخ:
چند همسری برای مرد و چند شوهری برای زن از زمانهای قدیم مورد بحث بوده و در برهه های مختلف تاریخ، نظرات مختلفی ارائه شده است. یکی از بارزترین نظرات قبل از اسلام و مسیحیّت نظریة افلاطون بود که می گفت: «هر زنی می تواند با هر مردی رابطه جنسی داشته باشد و هر مردی هم می تواند با هر زنی رابطة جنسی داشته باشد.» این نظریة افلاطون آنقدر مضحک بود که خود افلاطون و اطرافیان نتوانستند در عمل آن را اجراء کنند و او مجبور شد نظریة خود را پس بگیرد. پس از ظهور مسیحیّت تک همسری به صورت قانونی در آمد و کسی حقّ نداشت بیشتر از یک همسر را انتخاب نماید. در ضمن بحث اشکالات این نظریّه به خودی خود ظاهر خواهد شد. امّا در دوران ظهور اسلام در جزیرة العرب چند همسری به صورت نامحدود و بدون هیچ قید و شرطی رواج داشت، که اسلام آن را به صورت محدود و با در نظر گرفتن شرایط سختی اجازه داد. امّا چند شوهری را اسلام به هیچ وجه جایز نمی داند و آن را ضد فطرت بشری می داند. ما در این بحث چند همسری و چند شوهری را از لحاظ فردی و اجتماعی بررسی خواهیم کرد، تا روشن شود که این عوامل فردی و اجتماعی چگونه حکم به جواز چند همسری و عدم جواز چند شوهری می کند. البته خواننده محترم در هنگام قضاوت، باید شروط قضاوت یعنی بی طرفی و جامع نگری را رعایت کنند، و گرنه هیچوقت به سر منزل نخواهند رسید.
نوشته شده توسط: الهه ناز
نوشته شده توسط: الهه ناز
نمونه خانمهایی که آقایان واقعا می پسندند
نوشته شده توسط:
بخت ، شانس و اتفاق
سه کلمه بخت ، شانس و اتفاق از کلمات متداول در زندگى انسانهاست ، و حتى گاهى در سخنان و نوشته هاى بزرگان و اندیشمندان نیز مشاهده مى شود. باید دانست که هیچ معلولى در نظام هستى بدون علت رخ نمى دهد. منتهى آگاهى انسان به علت آن پى مى برد و گاهى علت آن را درک نمى کند. اکثر انسانها وقتى علت چیزى را درک نکردند فورا آن را به بخت و شانس و اتفاق نسبت مى دهند. اگر انسان این مساله را بخوبى فهمید، آن گاه سه کلمه بخت ، شانس و اتفاق براى او حل خواهد شد.
سرچشمه پیدایش عقیده به شانس چند چیز است :
1- جهل بشر نسبت به ریشه حوادث و رویدادهاى طبیعى
2- فرار از زیر بار مسئولیت ، و سرپوش گذاشتن روى نقاط ضعف ، و تبرئه کردن خود در برابر احساس شرمندگى و گناهکارى در پیشگاه وجدان .
انسان هرگز میل ندارد خود را کوچک و حقیر بداند و یا دیگران او را چنین فرض کنند؛ بلکه مى گوید: هر نوع توانایى در من وجود دارد اما فقط شانس و اقبال من بد است .
اما یک انسان اندیشمند و دانا بعد از وقوع حوادثى که علتى براى آنها نمى یابد؛ آنها را بدون علت تصور نمى کند و یا اینکه آن را به بخت ، شانس و اتفاق مربوط نمى سازد.
و متاسفانه این افکار غلط دامنگیر افراد بسیار مى باشد و چون علتى را نمى یابد، اینگونه برداشت مى کنند. و با آن کلمات به انکار قانون کلى علت و معلول مى پردازند.
تحقیقات جدید نشان مى دهد که افراد، خوش شانس متولد نمى شوند بلکه خود در مسیر زندگى با تلاش و کوشش اقبالشان را به سوى خوبى سوق مى دهند.
به گزارش سایت اینترنتى ((آناتوا)) محققان دانشگاه ((هارتفورد شایر)) در یک مطالعه ده ساله به منظور یافتن عامل خوش اقبالى ؛ به برسى زندگى 400 نفر از افراد خوش اقبال و بد اقبال پرداختند.
به گفته دکتر ((ریچارد وایزمن )) از اساتید این دانشگاه افراد خوش اقبال در زندگى خود از چهار اصل استفاده مى کنند.
1- افزایش تعداد فرصتهایى که در زندگى براى انسان پیش مى آید.
این افراد در زندگى خویش همواره از موقیتهاى جدید استقبال مى کنند و علاوه بر ایجاد موقعیتهاى جدید، متوجه فرصتهاى جدیدى هستند که به سوى آنها روى آوردند.
2- با تکیه بر الهامات درونى و حدسیات خود، تصمیمات موثرى مى گیرند و سعى مى کنند تا در هنگام تصمیم گیرى در یک موضوع ؛ ذهن خود را از موضوع هاى دیگر پاک کنند.
3- همواره در زندگى خود انتظار خوش اقبالى دارند و این انتظار به آنها کمک مى کند در هنگام مواجهه با شکستها و مشکلات پافشارى بیشترى کنند تا در روابط خود با دیگران موفق شوند.
4- این افراد اقبال بد را به خوش اقبالى تبدیل مى کنند.
آنها با استفاده از روشهاى مختلف روانشناسى بر موقعیت هاى نامناسب زندگى خود چیره مى شوند و آن ها را به میل خود تغییر مى دهند
قرآن هر گونه تفسیر و دگرگونى در خوشبختى و بدبختى اقوام را در درجه اول به خود آنها نسبت مى دهد و مى فرماید:
ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیر و ما بانفسهم
خداوند سرنوشت هیچ قوم و (ملتى ) را تغییر نمى دهد مگر آنکه آنها خود را تغییر دهند.
لطف خداوند یا مجازات او بى مقدمه دامان هیچ ملتى را نخواهد گرفت بلکه این اراده و خواست ملت ها و تغییرات درونى آنهاست که آنها را مستحق لطف یا عذاب مى سازد.
و در آیه ى دیگر مى فرماید:
ذلک باءن الله لم یک مغیرا نعمة انعمها على قوم حتى یغیروا اما بانفسهم
این به خاطر آن است که خداوند هیچ نعمتى را که به گروهى داده تغییر نمى دهد جز آنکه آنها خودشان را تغییر دهند.
فیض و رحمت خدا بى کران و عمومى و همگانى است ولى به تناسب شایستگى ها و لیاقتها به مردم مى رسد در ابتداء خداوند نعمت هاى مادى و معنوى خویش را شامل حال اقوام مى کند. چنانچه نعمتهاى الهى را وسیله اى براى تکامل خویش ساختند و از آن در مسیر حق مدد گرفتند.
نعمتش را پایدار بلکه افزون مى سازد اما هنگامى که این مواهب وسیله اى براى طغیان و سرکشى و ظلم و بیدادگرى و غرور و آلودگى گردد در این هنگام نعمت ها را مى گیرد و یا آنرا تبدیل به بلا و مصیبت مى کند، بنابراین دگرگونیها همواره از ناحیه انسانها است وگرنه مواهب الهى زوال ناپذیر است .
قرآن مى فرماید:
ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم
هر مصیبتى که به شما رسد به خاطر اعمالى است که انجام داده اید. آیه فوق به خوبى نشان مى دهد مصائبى که دامنگیر انسان مى شود یک نوع مجازات الهى است که بصورت بازتاب طبیعى اعمال ، دامن آنها را مى گیرد.
مشیت الهى در سبب سازى و سبب سوزى
نوشته شده توسط: الهه ناز
|
اجی مجی لا ترجی |
دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک QM2در دستش ظاهر شد.
نوشته شده توسط: الهه ناز
نوشته شده توسط: الهه ناز
سلام
صبح اولین روز هفته همه دوستان بخیر
اگر دوستی داری که ارزش دوستی را دارد
دوستش بدار وبگذار بداند
که تو دوستش داری بیش از روز های زندگی
چهره ی او را با سرخی غروب در امیز
چرا کلمات زیبا هنگامی به زبان ایند
که دوستی مرده است؟
راز دوستی در این است که با موهبت دوستی عشق به خداوند را در خودت ایجاد کنی
راز دوستی در این است که محبت را نه تنها با کلام بلکه با نگاه و لحن صدا نیز ابراز کنی
راز دوستی در این است که دوستانت را همان طور که هستند بپذیری و سعی نکنی آنها را به دلخواه خودت باز آفرینی کنی
راز دوستی در این است که به تنش های موجود در رابطه ات بها ندهی و دست به کاری بزنی که موجب تقویت دوستی شود
.
راز دوستی در این است که همواره افکار مثبت در سر داشته باشی. خصوصا هنگام بروز سوء تفاهمات
راز دوستی در این است که روابط خود با دوستانت را به روابطی استثنایی تبدیل کنی
.
راز دوستی در معتمد بودن است. روی حرفت بایست به قولت عمل کن و به تعهدت پایبند باش
راز دوستی در این است که در غم و ناراحتی دوستانت شریک باشی و به آنها دلگرمی بدهی نه این که به آنها دلگرمی بدهی نه این که با ابراز احساسات نادرست ناراحتی شان را تشدید کنی.
نوشته شده توسط: الهه ناز
گل سرخی برای محبوبم
" جان بلانکارد " از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد . او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ . از سیزده ماه پیش دلبستگیاش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا, با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود, اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشتهایی با مداد, که در حاشیه صفحات آن به چشم میخورد . دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت در صفحه اول " جان" توانست نام صاحب کتاب را بیابد: "دوشیزه هالیس می نل" . با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند. " جان " برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد . روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود .در طول یکسال و یک ماه پس از آن , آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند . هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد .
" جان " درخواست عکس کرد ولی با مخالفت " میس هالیس " روبه رو شد . به نظر هالیس اگر " جان " قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد . ولی سرانجام روز بازگشت " جان " فرارسید آن ها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند : 7 بعد الظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک . هالیس نوشته بود : تو مرا خواهی شناخت از روی گل سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت .
بنابراین راس ساعت 7 بعدالظهر " جان " به دنبال دختری می گشت که قلبش را سخت دوست می داشت اما چهره اش را هرگز ندیده بود . ادامه ماجرا را از
زبان خود جان بشنوید : " زن جوانی داشت به سمت من میآمد, بلند قامت و خوش اندام, موهای طلاییاش در حلقههای زیبا کنار گوشهای ظریفش جمع شده بود , چشمان آبی رنگش به رنگ آبی گل ها بود , و در لباس سبز روشنش به بهاری می مانست که جان گرفته باشد . من بی اراده به سمت او قدم برداشتم , کاملا بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد . اندکی به او نزدیک شدم . لب هایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد , اما به آهستگی گفت "
ممکن است اجازه دهید عبور کنم ؟ " بیاختیار یک قدم دیگر به او نزدیک شدم ودر این حال میس هالیس را دیدم . تقریبا پشت سر آن دختر ایستاده بود زنی
حدودا 40 ساله با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود . اندکی چاق بود و مچ پایش نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته
بودند دختر سبز پوش از من دور می شد , من احساس کردم که بر سر یک دوراهی قرارگرفته ام . از طرفی شوق وتمنایی عجیب مرا به سمت آن دختر سبز پوش فرا میخواند و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنای واقعی کلمه مسحور کرده بود , به ماندن دعوتم می کرد . او آن جا ایستاده بود با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید وچشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید . دیگر به خود تردید راه ندادم . کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد , از همان لحظه فهمیدم که دیگر عشقی در کار نخواهد بود , اما چیزی به دست آورده بودم که ارزشش حتی از عشق بیشتر بود , دوستی گرانبهایی که می توانستم همیشه به آن افتخار کنم .
به نشانه احترام و سلام خم شدم و کتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم . با این .وجود وقتی شروع به صحبت کردم از تلخی ناشی از تاثری که در
کلامم بود متحیر شدم . من " جان بلانکارد" هستم و شما هم باید دوشیزه می نل باشید . از ملاقات شما بسیار خوشحالم . ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید؟ چهره آن زن با تبسمی شکیبا از هم گشوده شد و به آرامی گفت: فرزندم من اصلا متوجه نمیشوم! ولی آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم و گفت اگر شما مرا به شام دعوت کردید باید به شما بگویم که او در رستوران بزرگ آن طرف
خیابان منتظر شماست . او گفت که این فقط یک امتحان است ! تحسین هوش و ذکاوت میس می نل زیاد سخت نیست ! طبیعت حقیقی یک قلب تنها زمانی مشخص می شود که به چیزی به ظاهر بدون جذابیت پاسخ بدهد.